English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (10 milliseconds)
English Persian
pitch control کنترل گام ملخ
pitch control کنترل دوران هواپیما حول محور عرضی در هواپیماهای عمود پروازو در سرعت نسبی کم یا صفر
pitch control کنترل سیستم مرکب درهلیکوپتر
Search result with all words
collective pitch control کنترلی در رتورگرافی که زاویه تیغه یا پیچ همه تیغه ها را بطور یکسان و مستقل از وضعیت سمتی انها تغییرمیدهد
cyclic pitch control کنترل گام دورانی
Other Matches
pitch قیر اندودکردن
pitch دستور به وسیله صوتی موجی برای تغییر صورت با فاکتور خاصی
pitch نواک
pitch قطران
pitch زاویه سوراخهای گوی بولینگ
pitch بالاو پایین رفتن هواپیما یا قایق
pitch طول طناب کوهنوردی
pitch گام سیم پیچی
pitch تعداد حروف کم در یک اینچ از خط جا می شوند
pitch وقتی که حروف در فضای مجزا نوشته شوند.
pitch upon انتخاب کردن
to pitch into زور اوردن به حمله کردن
pitch into به خوراک حمله کردن
pitch in شروع به خوردن غذاکردن
pitch in با سعی و جدیت شروع بکارکردن
to pitch in جدادست بکارشدن
to pitch upon something چیزی را برگزیدن یا انتخاب کردن
pitch in <idiom> به چیزی پول یا کمک دادن
pitch پرتاب کردن تراکم کاراکترها روی یک خط چاپ شده
pitch زمین بازی
pitch بلند شدن توپ از زمین پیش از رسیدن به توپزن
pitch خیمه زدن برپاکردن
pitch توپ رابه طرف چوگان زن پرتاب کردن
pitch قیر
pitch اوج پرواز اوج
pitch استقرار
pitch ضربت باچوگان نصب
pitch جای شیب پلکان
pitch نصب کردن
pitch پرتاب
pitch دانگ صدا
pitch زیروبمی صدا
pitch استوارکردن
pitch سرازیری
pitch توپ را زدن
pitch گام
pitch زفت
pitch شیب
pitch تفاله قطران
pitch ته مانده تقطیر
pitch چرخش عمودی وعرضی ناو
pitch چادرزدن
pitch خیمه زدن
pitch تن صدا
pitch زیر و بمی
pitch پرتاب کردن
pitch درجه
pitch میل
dot pitch درجه نقطه
standard pitch گام استاندارد
character pitch تعداد کاراکترها در واحد اینچ در یک خط متن
character pitch pica
coil pitch گام پیچک
rivet pitch فاصله بین مراکز سوراخهای پرچ
pitch black قیرگون
pitch black خیلی سیاه
pitch-black قیرگون
grid pitch گام شبکه
absolute pitch زیر و بمی مطلق
pitch resin لبان شامی
character pitch type elite
effective pitch گام موثر
geometric pitch گام هندسی
pitch wheel چرخکوککردن
tooth pitch گام دندانه
tooth pitch گام شیار
back pitch گام خور پیچک
track pitch فاصله شیار
track pitch گام شیار درجه شیار
fractional pitch گام کسری
variable pitch جسمی که بصورت لولایی به ملخ نصب شده که در ان زاویه برخورد گام نامیده میشود
pitch of arch خیز طاق
to queer the pitch for any one نقشه کسی رابرهم زدن انگشت توی شیرزدن
winding pitch گام سیم پیچی
full pitch پرتاب به سوی میله بدون تماس با زمین
theoretical pitch گام تئوریک
full pitch گام پر
base pitch فاصله بین نیمرخهای مشابه دو دندانه مجاور از یک چرخ دنده
pitch-black خیلی سیاه
to pitch on one's head از سر پرت شدن
feed pitch گام پیش بری
feathering pitch گام فدر
perfect pitch رجوع شود به pitch absolute
pitch circle دایره گام
To pitch a tent. چادر زدن
pitch coal ذغال سنگ قیری
pitch curves تلاقی سطوح طرفین دندانه
pitch dark تاریک
pitch dark قیرگون
pitch dark سیاه
pitch a tent <idiom> چادرزدن
pitch cap کلاه زفت
pitch and toss بازی بیخ دیواری
pitch-and-toss شیر یا خط
nominal pitch گام اسمی
pitch a yarn قصه گفتن
pitch altitude زاویه بین محور طولی رسانگر و صفحه مرجع
diameter pitch قطر گام
diametral pitch گام قطری
pitch and toss نوعی بازی شیر یاخط
cyclic pitch گام دورانی
pitch diameter قطر گام
pitch diameter قطر جناح
pitch diameter قطر پهلو
reverse pitch گام معکوس
fever pitch فوقالعادههیجانانگیز
dot pitch فاصله میلیمتری میان نقاط منفرد روی یک صفحه نمایش
pitch speed حاصل ضرب گام هندسی متوسط و تعداد دوران درواحد زمان
mineral pitch اسفالت
mineral pitch قیر معدنی
pole pitch گام قطب
pitch setting تنظیم گام ملخ یا رتورهلیکوپتر بطوریکه همه تیغه ها گام مطلوب را دارا باشد
pitch of arch خیز قوس
pitch pine شجرالقطران
pitch pine کاج قیری
pitch of spiral پای پیچ
pitch line مکان هندسی نقاطی که درانها مراکز نقاط تماس یا گام دندانههای چرخ دنده یادندانه ها اندازه گیری میشود
pitch of poles گام قطبها
pitch macadam سنگریزه قیر
straight run pitch تفاله اولین تقطیر
pitch of armature winding گام پیچک
coal tar pitch قیر قطران ذغال سنگ
coal tar pitch قیر ذغال سنگ
tough pitch copper مس چقرمه
fixed pitch propeller ملخ با گام ثابت
controllable pitch propeller ملخ با گام قابل کنترل
adjustable pitch propeller ملخ با گام قابل کنترل
self-control خویشتنداری
control نظارت
control بازرسی نظارت جلوگیری
control اختیار
control کنترل کردن فرمان
to keep under control تحت نظارت نگه داشتن
control بازرسی کردن
control نظارت کردن
control نظارت و ممیزی کردن
control بازدید
control واپاد
self-control خودداری
self control خودداری
self control مسک نفس
self control قوه خودداری
self-control خودگردانی
I cant help it. It is beyond my control. دست خودم نیست
control مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
control اطمینان از بررسی و آزمایش کردن چیزی
control توپزن دقیق
control فرمان
self control کف نفس
control کنترل کردن
control نظارت کردن تنظیم کردن
control بازرسی
control کنترل بازبینی
control کاربری
control کنترل
control مهار
control کنترل کردن مهار کردن
control سیستم کنترل شبکه دستگیره کنترل
control وسیله تغییرسمت و مسیر هواپیما دستگاه هدایت موشک
linearity control نافم خطی
net control کنترل شبکه
light control کنترل نور
light control کنترل روشنایی
line control کنترل خط
load control تنظیم با بار خارجی
disaster control روش کنترل سوانح
control officer افسر کنترل ستون موتوری افسر کنترل کننده
lighting control کنترل روشنایی
electric control کنترل الکتریکی
net control ایستگاه کنترل شبکه
data control کنترل داده ها
numerical control کنترل عددی
lift control کنترل اسانسور
manpower control کنترل نیروی انسانی
loop control کنترل حلقه زنی
magnetci control کنترل فرمان مغناطیسی
level control کنترل سطح
disaster control روش مقابله با سوانح و بلایا
motor control کنترل حرکتی
monetary control نظارت پولی
monetary control کنترل پولی
mixture control کنترل مخلوط
minor control کنترل کم
minor control کنترل ضعیف
direct control کنترل مستقیم
digital control کنترل دیجیتالی
delusion of control هذیان کنترل شدگی
material control کنترل مواد
manual control کنترل دستی
decentralized control کنترل غیر تمرکزی
movement control کنترل حرکات و نظارت برحرکت یکانها
electronic control تنظیم الکترونیکی
fiscal control کنترل مالی
fire control سیستم کنترل اتش
fire control جلوگیری از اتش سوزی
fire control اطفاء حریق
fighter control کنترل عملیات هواپیماهای جنگنده
fighter control کنترل شکاریها
field control کنترل میدان
frequency control کنترل فرکانس
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com