Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (10 milliseconds)
English
Persian
pivot point
نقطه مفصلی
pivot point
لولائی
pivot point
نقطه چرخش ناو
pivot point
نقطه نشانه
pivot point
مرکز چرخش
Other Matches
pivot
عضوموثر
pivot
محورکوتاه
pivot
چرخش حول یک محور
pivot
محور قامه
pivot
توپی هرزه گرد چرخیدن دور چیزی
pivot
توپی
pivot
مفصل
pivot
روی پاشنه گشتن چرخیدن
pivot
روی چیزی چرخیدن
pivot
لولا
pivot
توپی اتصال
pivot
محور
pivot
مدار
pivot
میله
pivot
پاشنه محور چرخ
pivot
پاشنه در
pivot
محور اصلی کار نقطه اتکاء
pivot
چرخاندن
pivot
روی پاشنه چرخیدن
pivot
اسه
pivot
پاشنه گردان
pivot ship
ناو چرخش
pivot bearing
یاطاقان محور
pivot foot
پایی که درهنگام حرکت بایدروی زمین بماند
pivot footstep
پاشنه
pivot journal
یاطاقان گرد محوری
pivot pin
اشپیل محور
pivot arm
بازوی گردان بازوی اتصال
pivot pin
پین محور
pivot arm
میله گردنده
pivot cab
کلاهکاتصال
pivot spindle
محورپاشنه
all aggairs pivot upon him
اومدارهمه اموراست
all aggairs pivot upon him
کارها بدست او می گرد د
fixed pivot
محور ثابت چرخش یکانها نفر لولا برای گردش یکانها
fixed pivot
لولای ثابت
moving pivot
نفر لولای گردش ستون چرخش لولایی حرکت یک ستون
pivot instep kick
ضربه با پاشنه پا
point-to-point connection
اتصال نقطه به نقطه
point to point line
خط نقطه به نقطه
point to point network
شبکه نقطه به نقطه
0.42
[zero point four two]
[zero point forty-two]
[forty-two hundreths]
صفر ممیز چهار دو
[ریاضی]
point
نقطه گذاری کردن
point
جهت مرحله
come to the point
<idiom>
به نکتهاصلی رسیدن
point
محل مرکز
point
مقصود
point
محل یا موقعیت
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point out
<idiom>
توضیح دادن
point
اصل
point
که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point
نقط ه
point
نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point
نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
point
محل شروع چیزی
point
درصد
point
نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point
پوینت
point
مرکز راس حد
point
محل
point
نشان میدهد
point
نقطه نوک
point
دماغه
beside the point
<idiom>
مسائل حاشیهای
in point
در خور
try for point
تلاش برای کسب امتیاز
to the point
بجا
to the point
مربوط بموضوع
to come to a point
باریک شدن
to come to a point
بنوک رسیدن
three point
فن 3 امتیازی کشتی
point four
چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
point to point
نقطه به نقطه
point to point
پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
point to point
را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
point to point
1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
in point
بجا
way point
ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
The point is that…
چیزی که هست
let point
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
off the point
بدون اینکه وابستگی داشته باشد
off the point
بطور بی ربط
off the point
بطور نامربوط
zero point
نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
zero point
نقطه صفر
point four
اصل چهار
point four
رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
in point
مناسب
far point
برد بینایی
point
سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
the point is
اصل مطلب این است
point
نوک
point
سر
not to point
بیرون از موضوع
point
نکته
point
ماده اصل
point
موضوع
point
جهت
point
درجه امتیاز بازی
point
نمره درس پوان
point
هدف
point
مسیر
point
مرحله قله
not to the point
خارج از موضوع
near point
نقطه نزدیک
on the point of going
در شرف رفتن
not to point
پرت بیجا
point
ممیز
[در کسر اعشاری]
[ریاضی]
Now he gets the point!
<idiom>
دوزاریش حالا افتاد!
[اصطلاح]
off to a point
باریک شده نوک پیدامیکند
to point to something
به چیزی متوجه کردن
One point for you.
یک درجه امتیاز
[ بازی]
برای تو.
to point to something
به چیزی اشاره کردن
point
حد
point
پایان
point
تیزکردن
point
نقطه
point
امتیاز
point
راس
point
رسد نوک
point
هدف گیری کردن
point
نشانه روی کردن
point
به سمت متوجه کردن
point
قطبهای باطری یاپلاتین
point
باریک کردن
point
نشان دادن
point
خاطر نشان کردن
point
نوکدار کردن
point
نقطه گذاری کردن ممیز
point
اشاره کردن
point
گوشه دارکردن
point
متوجه ساختن
to let it get to that point
اجازه دادن که به آنجا
[موقعیتی]
برسد
point
نوک گذاشتن
point of tow
نقطه یدک ناو یا قایق
point of weld
نقطه جوش
symmetry point
نقطه تقارن
point of no return
نقطه حداکثر شعاع عمل هواپیما اخرین حد شعاع عمل هواپیما
point operation
عمل نقطهای
point particle
ذره نقطهای
point of intersection
نقطه تلاقی
point protector
سرمداد
point protector
چیزی که نوک مدادراپوشانده ازشکستن حفظ میکند
object point
مقصد
point of symmetry
نقطه تقارن
point of intersection
نقطه تقاطع
point of presence
شماره دستیابی تلفن برای تامین کننده سرویس که برای اتصال به اینترنت از طریق مودم به کار می رود
point of loading
نقطه بارگیری
null point
نقطه صفر
point of sale
سیستمی که از ترمینال کامپیوتر در نقط ه فروش سایت برای ارسال الکترونیکی یا کنترل ارسال مشابه قیمت گذاری محصول و.. استفاده میشود
point of sale
محل ای در مغازه برای پرداخت قیمتهای کالاها
object point
سمت مورد توجه
objective point
سمت مورد توجه
point of regard
نقطه دید
point of support
تکیه گاه
point plotting
رسم نقطه
point of intersection
نقطه بهم رسید
point of support
نقطه اتکا
point race
مسابقه دوچرخه سواری طولانی چند مرحلهای
principle point
مبداء اصلی
projection of a point
تصویر نقطه
projection of a point
خطی که نقطه تصویرشده را بنقطه مقابل ان می پیوند د
projection of a point
خط مصور
pull up point
نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
quiescent point
نقطه استراحت
radix point
ممیز
nodal point
نقطه گرهی
radix point
نقطه ممیز
rear point
قسمت نوک عقب دار
nodal point
صفحه گرهی
nodal point
نقطه ایست
preequivalence point
پیش از نقطه هم ارزی
point scale
مقیاس امتیازی
point size
اینچ
point size
برای اندازه گیری نوع یا متن
point spread
امتیاز قابل انتظار
point style
شیوه معماری که نشان برجسته ان طاقهای نوک تیزاست
point system
شرط بندی براساس امتیاز
point target
هدف کوچک
point target
اماج نقطهای
radix point
نقطه مبنا
norm point
نقطه احتمالی فرود در پرش
potatoes and point
سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
pour point
نقطه جاری شدن
pour point
نقطه ریزش
pour point
نقطه سیلان
rear point
اخرین قسمت عقب دار
pickup point
نقطه سوار شدن یا سوارکردن
point after touchdown
[یک امتیاز با گذراندن توپ بر فراز دروازه با ضربه پا پس از کسب شش امتیاز با رسیدن به پشت خط پایان]
point bland
از دهانه لوله
point bland
نزدیک به دهانه لوله
point bland
تیراندازی بدون نشانه روی
point of sight
نقطه دید
point bland
بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
point break
موجهاییکه با زاویه به ساحل نزدیک می شوند
point contact
تماس نقطهای
point contact
کنتاکت نقطهای
point d'appui
نقطه اتکاء
point d'appui
پایه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com