Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 100 (6 milliseconds)
English	Persian
planning permission	اجازه عمران و ابادی اراضی
Other Matches
to ask [someone] for permission	[از کسی] اجازه گرفتن
permission	اجازه کاربر خاص برای دستیابی به منابع اشتراکی یا قضایی از دیسک
to ask permission	اجازه خواستن
asking for permission	استجازه
by permission of	با اجازه
by permission of	باجازه
to ask permission	اذن گرفتن
permission	مجوز
permission	مرخصی
permission	دستور پروانه
permission	رخصت
permission	اجازه
permission	اذن
permission to reside	پروانه اقامت
to pray permission	در خواست اجازه کردن
prior permission	اجازه قبلی پرواز
He asked permission to come in.	اجازه خواست بیاید تو
to obtain permission	تحصیل اجازه کردن
to obtain permission	اجازه گرفتن
permission to reside	جواز اقامت
permission to stay	جواز اقامت
permission to stay	پروانه اقامت
They gave me permission by way of an exception ...	آنها به من استثنأ اجازه دادند ...
he gave us permission to stay	اجازه داد که بمانیم
she doesnt even cough without her husband s permission(consent)	بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
overall planning	برنامه ریزی کلی
planning	طرح ریزی
planning	زمینه سازی
planning	سازماندهی نحوه انجام کاری
planning	طرحریزی طرح نقشه
planning	طراحی
planning	نقشه کشی
planning <adj.>	برنامه ریزی
spatial planning	امایش سرزمین
social planning	برنامه ریزی اجتماعی
sectoral planning	برنامه ریزی بخشی
rural planning	برنامه ریزی روستائی
project planning	نقشه کشی ساختمان
product planning	برنامه ریزی محصولات
production planning	برنامه ریزی تولید
centralized planning	برنامه ریزی متمرکز
population planning	برنامه ریزی جمعیت
planning system	نظام برنامه ریزی
state planning	برنامه ریزی دولتی
system planning	طرح ریزی سیستم
central planning	برنامه ریزی مرکزی
regional planning	برنامه ریزی منطقهای
family planning	برنامه ریزی خانواده
family planning	تنظیم خانواده
planning horizon	مدت برنامه ریزی
adhoc planning	برنامه ریزی روزمره
agricultural planning	برنامه ریزی کشاورزی
town planning	شهرسازی
career planning	طرح ریزی مشاغل
career planning	طرح ریزی تهیه تخصصهای نظامی
centeralized planning	برنامه ریزی متمرکز
planning staff	ستاد طرح ریزی کننده
planning factor	معیارهای طرح ریزی عوامل طرح ریزی
comprehensive planning	برنامه ریزی جامع
optimal planning	برنامه ریزی مطلوب
optimal planning	برنامه ریزی بهینه
national planning	برنامه ریزی ملی
financial planning	برنامه ریزی مالی
fire planning	طرح ریزی اتش
consolidated planning	برنامه ریزی تلفیقی
manpower planning	برنامه ریزی نیروی انسانی
fire planning	طرح ریزی کردن اتش
generalized planning	برنامه ریزی تعمیم یافته
imperative planning	برنامه ریزی اجباری
planning comission	هیات برنامه ریزی کمیسیون برنامه ریزی
planning cycle	دوره برنامه ریزی
corporate planning	برنامه ریزی شرکت
planning model	الگوی برنامه ریزی
educational planning	برنامه ریزی اموزشی
planning horizon	افق برنامه ریزی
planning principles	اصول برنامه ریزی
decentralized planning	برنامه ریزی غیر متمرکز
planning organization	سازمان برنامه
development planning	برنامه ریزی توسعه
planning guidance	راهنمای طرح ریزی راهنمای طرح ریزی فرمانده
directive planning	برنامه ریزی هدایت شده
economic planning	برنامه ریزی اقتصادی
planning directive	دستورالعمل طرح ریزی راهنمای طرح ریزی
basic planning guide	راهنمای اولیه طرح ریزی
financial planning system	سیستم برنامه ریزی مالی
family planning programs	برنامههای تنظیم خانواده
material requirements planning	برنامه ریزی نیازمندیهای کالا
inter sectoral planning	برنامه ریزی بین بخشی
production planning and control	برنامه ریزی و کنترل تولید
production resource planning	برنامه ریزی منابع تولید
planning programming budgetting	system
central planning team	تیم طرح ریزی مرکزی
short run planning	برنامه ریزی کوتاه مدت
multi level planning	برنامه ریزی چند سطحی
military planning process	مراحل طرح ریزی نظامی
medium term planning	برنامه ریزی میان مدت
materials requirements planning	برنامه ریزی مواد مورد نیاز
long run planning	برنامه ریزی بلند مدت
planning programming budgetting	نظام برنامه ریزی بودجه برنامهای

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com