Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
play marking
حرکات تهاجمی
Other Matches
marking
نشان دار سازی نشان
marking
علامت گذاری
marking nut
بلادر
frequency marking
مارکاژ فرکانس
road marking
علامت راه
pavement marking
نشانه گذاری راه
marking iron
داغ اهن
compartment marking
تقسیمات علامت گذاری شده داخل هواپیمای باری یاترابری
marking round
گلوله نشان کننده
compartment marking
سیستم شماره گذاری اطاق بار هواپیما تقسیم بندی اطاق بار
marking round
تیر نشان کننده
marking ink
مداد رنگی پاک نشدنی که برای رنگ زنی و نشان گذاری بکارمیرود
marking guage
پیمایه
marking guage
خط کش تیره دار
marking current
جریان نشان دهنده مسیرعبور جریان الکتریسیته جریان مشخص کننده مدار
service marking
علایم و مشخصات تجارتی که روی کالاها یا مهمات حک میشود
marking panel
پرده مخابرات
marking panel
پرده شناسایی
marking panel
پرده علامت گذاری مین
road marking
نشانه گذاری راه
holding area marking
نشانگرمنطقهغیرمجاز
penalty area marking
علامتزمینپنالتی
fixed distance marking
خطمقطعثابت
runway designation marking
خطتشخیصباندفرودگاه
loss marking operation
عملکرد زیانبار
chisel marking fine lines
پرداز
runway touchdown zone marking
علامتتماسهواپیمابازمین
play down
<idiom>
ارزش چیزی را پایین آوردن
play away
باختن
to play with something
چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
play off
از سر خود واکردن
play at
وانمود کردن
play away
به بازی گذراندن
play off
درمسابقه حذفی شرکت کردن وابسته به مسابقات حذفی مسابقه حدفی
play off
مسابقه را باتمام رساندن
play off
<idiom>
ثابت ماندن بازی دوتیم
play for one
حفظ توپ
play at
بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
play (someone) for something
<idiom>
به بازی گرفتن شخصی
play down
بازی در وقت اضافه
to play upon
گول زدن
play by play
پخش رادیویی مسابقه
play by play
پخش رادیویی
play off
<idiom>
رفتار مختلف با اشخاص
play on
سوء استفاده کردن از
to play at
شرکت کردن در
to play at
داخل شدن در
to play at
خواهی نخواهی اقدام کردن
to play at d.
تخته نرد بازی کردن
to play away
ببازی گذرانیدن درقمارباختن
to play upon
سو استفاده کردن از
to play up
درست و حسابی بازی کردن
to play first f.
ویولون اول
to play first f.
پیش قدم بودن
to play in or out
با نواختن ارغنون یا سازدیگرواردیا خارج کردن
to play it
با وسائل پست سو استفاده کردن از
to play off
از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
to play off
سنگ رویخ کردن
we used to play there
ما انجا بازی میکردیم
we used to play there
.......
by-play
حرکات یا مکالمات فرعی
play out
تا اخر ایستادگی کردن
play out
تا اخرایفا کردن
play out
تا اخر بازی کردن
play out
بپایان رساندن
play out
خسته کردن ماهی
play through
رد شدن گلف باز یا گروه درزمین از بازیگر کند
play up
اطمینان دادن به
play up
تاکید کردن
play up to
پشتیبانی کردن از
to play the d.
شیطنت کردن
to play
با وسائل پست سو استفاده کردن
by-play
کار یا نمایش ثانوی
by-play
حرکات یا مکالمات کنار صحنه
to play one f.
بکسی ناروزدن
play
حرکت ازاد
out of play
توپ مرده
to play itself out
رخ دادن
play
شرکت درمسابقه انفرادی
play
کیفیت یاسبک بازی
play
اداره مسابقه
play
نمایش نمایشنامه
play
روی صحنهء نمایش فاهرشدن
play
رل بازی کردن
to play itself out
اتفاق افتادن
come into play
روی کار امدن
play
خلاصی بازی
Let's play for keeps.
بیا جدی بازی کنیم.
[روی پول یا هر چیزی بها دار]
play
بازی کردن حرکت ازاد داشتن
play
خلاصی داشتن
play
بازی کردن
play
شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
play
رقابت
all play all
مسابقه دورهای
play
ضربه به توپ
play
زدن
play up
<idiom>
پافشاری کردن
let us play
بازی کنیم
play
بازی
in play
در شرف ضربه زدن به توپ
in play
بطور غیر جدی
play
نواختن ساز و غیره سرگرمی مخصوص
in play
به شوخی
play
تفریح بازی کردن
play up to someone
<idiom>
با چاپلوسی سودبدست آوردن
play
تفریح کردن ساز زدن
play on/upon (something)
<idiom>
نفوذ کردن
play
الت موسیقی نواختن
play-act
وانمود کردن
play-acted
تو بازی رفتن
play-acted
ادا در آوردن
child's play
هر کار بسیار آسان
child's play
بازی کودکان
child's play
بچه بازی
to play the deuce with
خراب کردن
play-acted
وانمود کردن
to play the deuce with
ضایع کردن
play-acted
نقش داشتن
play-acted
بازی کردن
play-act
تو بازی رفتن
play-act
بازی کردن
play-act
ادا در آوردن
play-act
نقش داشتن
play-acting
بازی کردن
to play the fool
لودگی کردن
what instrument can you play?
کدام ساز را ...
to play the woman
جرامدن
to play the truant
ازاموزشگاه گریز زدن
to play the truant
از رفتن به اموزشگاه طفره زدن
to play up to another actor
بدانگونه درنمایش بازی کردن که بازیگر دیگر سر ذوق آید
to play the man
مرد بودن
Lets play that again .
قبول ندارم.
[قبول نیست دربازی وغیره ]
to play upon words
جناس گفتن یا نوشتن تجنیس بکاربردن
to play the man
مردانگی کردن
to put over a play
موافق بدادن نمایشی شدن
to play the game
رعایت قانون راکردن باشرافت رفتارکردن
to play the fool with any one
کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
to play the fool
ابلهی کردن
to represent a play
داستانی را نمایش دادن
to play the fool
احمقانه رفتارکردن
to play the fool
مسخرگی کردن
what instrument can you play?
چه سازی میتوانیدبزنید
to play the woman
گریه کردن ترسیدن
play on words
<idiom>
بازی با کلمات
To play cards .
ورق بازی کردن
to play with fire
با آتش بازی کردن
[همچنین اصطلاح مجازی]
To play ones part .
نقش خودرا بازی کردن
play music
موسیقی ساختن
To play for love .
عشقی بازی کردن ( بدون شرط بندی پولی )
To play ones last card
آخرین تیر ترکش رارها کردن
All work and no play.
کار بدون تفریح
A 4-cat play.
نمایش در 4 پرده
play music
موزیک ساختن
Do you know how to play this game ?
این بازی رابلد هستید ؟
fair play
<idiom>
عدالت ،مساوی ،عمل درست
play ball with someone
<idiom>
شرکت منصفانه
play one's cards right
<idiom>
از فرصتهای خود سودبردن
play second fiddle to someone
<idiom>
ازنظر مهم بودن مقام دوم داشتن
play the field
<idiom>
با افراد مختلفی قرارگذاشتن
play it by ear
<idiom>
تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
play into someone's hands
<idiom>
(به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
play hooky
<idiom>
از مدرسه یا کار دررفتن
play footsie
<idiom>
باهمکارخود لاس زدن مخصوصا دریک جو سیاسی
play footsie
<idiom>
از زیرمیز با پا عضوی از بدن شخص مقابل را لمس کردن
play by ear
<idiom>
توانایی اجرای موسیقی تنها با گوش وبدون خواندن موسیقی
play with fire
<idiom>
بازی باجان خود
as good as a play
<idiom>
مثل فیلم
to play with fire
آتش روشن کردن
role play
بازیرولیکهباشخصیتخودفردبسیارمتفاوتاست
nativity play
کهدرزمانکریسمستوسط کودکاناجرامیشود
nativity play
نمایشنامهایدرموردحضرتعیسی
play-acts
ادا در آوردن
play-acts
تو بازی رفتن
play-acts
وانمود کردن
play-acts
نقش داشتن
play-acts
بازی کردن
play-acting
ادا در آوردن
to play
[the]
harp
چنگ زدن
[موسیقی]
play-acting
تو بازی رفتن
play-acting
وانمود کردن
to play soccer
فوتبال بازی کردن
play music
آهنگ ساختن
to play it safe
با احتیاط عمل کردن
[اصطلاح روزمره]
foul play
<adj.>
ناجوانمردی
foul play
ناجوانمردی
play/pause
دکمهنمایشوایست
play key
کلیدپلی
play button
دکمهشروع
on/play button
کلیدشروعبهکار
to play football
فوتبال بازی کردن
play-acting
نقش داشتن
play the field
شرط بندی روی همه
play bill
اگهی نمایش
play back
خواندن داده یا سیگنال از رسانه ذخیره سازی
play a trick on
حیله زدن به
play a joke
حیله شوخی امیز بکار بردن
passive play
اتلاف وقت
passive play
بازی غیرفعال
out of bound play
به جریان انداختن بازی
net play
بازی نزدیک تور
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com