Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English
Persian
pneumatic-tyred guide wheel
عملیاتبادتایرچرخ
Other Matches
pneumatic-tyred running wheel
چرخشبادبایرچرخ
wheel measurement
[ wheel measuring]
بازرسی چرخ
[سنجش چرخ]
pneumatic
هوادار
pneumatic
با فشارهوا
pneumatic
پنوماتیکی
pneumatic
بافشار گاز وسایلی که با فشارگاز یا هوا کار می کنند
pneumatic
گازی
pneumatic
بادی
pneumatic
هوایی
pneumatic
پرباد کار کننده باهوای فشرده دارای چرخ یا
pneumatic
لاستیک بادی
pneumatic hammer
چکش بادی
pneumatic dunnage
جعبه ها و محفظههای لاستیکی بار
pneumatic chamber
اتاقک فشارسنج
pneumatic disatch
بردن بستههای امانتی بالوله بوسیله هوای فشرده
pneumatic drill
مته هوایی
pneumatic drill
مته خشک
pneumatic fender
دفرای بادی
pneumatic press
پرس بادی
pneumatic riveting
پرچکاری بادی
pneumatic armlet
بازوبندبادی
pneumatic caisson
صندوقه تحت فشار
pneumatic tube
لاستیک اتومبیل
pneumatic tools
اسبابهای بادی
pneumatic tire
لاستیک بادی
pneumatic rodding
فنر گذرانی با هوا
guide way
مسیر لغزش
guide way
مسیر هدایت
guide on me
فرمان پشت سر من پیش مرا تعقیب کنید فرمان پشت سر من
guide
راهنما
guide
موج بر
guide
ناو راهنما
guide
راهنمایی کردن تعلیم دادن
guide
کتاب راهنما
guide
رهبر
guide
هادی
guide
کشتی فرماندهی عملیات
guide
هدایت کردن
guide
EquipmentIB Processing انجمن بین المللی استفاده کنندگان کامپیوترهای بزرگ
guide
راهنمایی کردن
guide
راندن
guide
راهنمایی کردن غلاف
guide rod
میله راهنما
guide roller
غلطک راهنما
guide rope
مهار
guide on line
راهنماهابخط شوید
guide rope
طناب
guide vane
تیغه راهنما
light guide
هادی نور
drilling guide
پیش مته
guide edge
لبه راهنما
piston guide
راهنمای پیستون
guide wall
دیواره راهنما
guide vane
تیغه هادی
guide rail
شینه راهنما
guide book
راهنمای مسافران
guide cam
بادامک راهنما
guide collar
طوقه راهنما
guide column
ستون راهنما
guide cylinder
استوانه راهنما
guide drum
طبلک راهنما
guide flag
پرچم راهنما
guide flag
پرچم هادی
guide left
فرمان نفر راهنما به راست یابه چپ فرمان نفر هادی به راست یا چپ
guide book
کتاب راهنما
guide board
تابلو راهنما
guide rail
ریل راهنما
guide post
میل
guide post
نشان راه
guide pipes
لولههای راهنما
guide pin
پین راهنما
guide on line
راهنماها به خط
guide nut
شیار راهنما
guide lines
خط مشیها
guide bank
دیوار هادی سد
guide bars
خط وط مخصوص دربا کد که شروع و پایان کد را نشان می دهند
guide lines
دستورالعملها
dovetail guide
راهنمای دم چلچله راهنمای کام وزبانه
wave guide
موجبر
guide dog
سگ راهنم
guide dogs
سگ راهنم
girl guide
دختر پیشاهنگ
butt guide
حافظلبه
chain guide
محافظزنجیر
aircraft guide
مسئول هدایت هواپیما درفرودگاه
paper guide
راهنمایورقه
cutting guide
راهنمای برش
[ابزار]
guide mark
نشانهراهنما
fabric guide
قسمتراهنما
guide handle
دستهیراهنما
tape-guide
محلعبورنوار
guide slot
شیار راهنما
girl guide
عضو پیشاهنگی دختران
wave guide
هادی برای تابشهای الکترومگنتیک
bread guide
محلقرارگرفتنناندرتستر
staffing guide
کتاب راهنمای پرسنل ستاد یاکتاب راهنمای انتخاب وتشکیل پرسنل ستادی
card guide
راهنمای کارت
line guide
خطراهنما
thread guide
راهنماینخ
yarn guide
هادینخبافندگی
Do you have a hotel guide?
آیا دفترچه راهنمای هتل را دارید؟
valve guide
هادی سوپاپ
guide bar
صفحهتیغه
rip fence guide
شکستنشیارحافظ
film guide roller
حلقهراهنمایفیلم
film guide rail
ریلراهنمایفیلم
operation exposure guide
حداکثر دوز اتمی قابل قبول یاقابل دریافت
exhaust guide vanes
پردههایراهنمایاگزوز
double vee guide
راهنمای وی دوبل
coupling guide device
دستگاهحافظاتصال
nozzle guide vane
تیغههای هادی یا راهنما
helical wave guide
لوله فلزی که از فیبرهای نازک شیشهای و سیم هائی که توانایی انتقال هزاران پیام در خطوط مخابراتی رادارند تشکیل شده است
inlet guide vane
تیغههای خنک کننده جریان ورودی
basic planning guide
راهنمای اولیه طرح ریزی
fifth wheel
جفت ساز که خودرو را به تریلر وصل میکند
to take the wheel
پشت رل نشستن
wheel
چرخ
to be a fifth wheel
[to be in the way]
آدم اضافه
[بدون همسر]
بودن
[در جشنی که همه زوج دارند]
He's a fifth wheel.
او
[مرد]
آدم زایدی است.
third wheel
سومینچرخدنده
wheel well
محفظهای که یک واحد ازارابه فرود را در حالتی که جمع شده است در خود جای میدهد
wheel
چرخ نخ ریسی
wheel
دوک نخ ریسی
wheel
[همچنین علامتی در فرش چین به مفهوم چرخه زندگی]
fifth wheel
چرخپنجم
be a fifth wheel
<idiom>
آدم اضافی یا زاید
[در گروهی از آدمها]
four wheel
چهارچرخه
wheel
گرداندن
wheel
چرخ طایر
wheel
گردش ناو
wheel
چرخ سمباده
wheel
ساسایی
wheel
اتحادیه ورزشی
wheel
چرخیدن
wheel
رل ماشین
wheel
جاروب کردن با پا
wheel
دور
wheel
چرخش
spoked wheel
چرخاسبوکد
wheel cylinder
سیلندرچرخدنده
wheel chock
مانعچرخ
hand-wheel
چرخدستی
turning wheel
چرخهسفالگری
tracing wheel
چرخهترسیم
steering wheel
غربالک
large wheel
چرخبزرگ
drive wheel
چرخدنده
forged wheel
چرخ آهنگری شده
main wheel
چرخاصلی
modulation wheel
چرختعدیلصدا
rotating wheel
چرخهدوار
pitch wheel
چرخکوککردن
striker wheel
چرخهضارب
press wheel
چرخفشار
front wheel
چرخجلو
adjustment wheel
چرخ متحرک
brake wheel
ترمز چرخها
break wheel
چرخ قطع
catherine wheel
رجوع شود به pinwheel
worm wheel
چرخ دنده حلزونی
worm wheel
دنده کرمی شکل
worm wheel
پیچ حلزونی
wheel wright
چرخ ساز
buff wheel
چرخ سنباده
wheel sucker
دوچرخه سوار ماهر در ادامه مسیر پشت سر نفر دیگری برای کاستن از فشار هوا
banding wheel
چرخهچرخنده
band wheel
چرخ تسمه خور
balance wheel
رقاص ساعت
fourth wheel
چهارمینچرخهای
abrasive wheel
چرخ سمباده
escape wheel
دندهخلاص
abrasive wheel
سنگ چاقو تیز کنی
activity wheel
گردونه فعالیت
chain wheel B
زنجیریچرخهیب
chain wheel A
زنجیریچرخهیA
all wheel drive
محرک تمام چرخها
centre wheel
چرخهمیانی
wheel spoke
پره چرخ
brake wheel
چرخ دندانه دار
wheel barrow
فرقون
[ساخت و ساختمان]
[ابزار]
wheel barrow
فرغون
[ساخت و ساختمان]
[ابزار]
dog-wheel
دماغه
dog-wheel
استوانه
cathedrian wheel
پنجره چرخی
four wheel drive
محرک چهار چرخ
four-wheel drive
محرک چهار چرخ
spinning wheel
چرخ نخ ریسی
spinning wheel
چرخ ریسندگی
[این وسیله از یک چرخ چوبی شکل بزرگ و چند قطعه چوب بوجود آمده و توسط دست یا پا به حرکت در می آید.]
toothed wheel
چرخ دندانه دار
cogged wheel
چرخ دندانه دار
cog wheel
چرخ دنده
cogged wheel
چرخ دنده
wheel gloves
دستکش رانندگی
cast wheel
چرخ ریختگی
steering wheel
رل
adjustable wheel
چرخ تنظیم پذیر
[مانند بلندی]
[چرخ تطبیق پذیر]
[مانند نوع جاده]
to reinvent the wheel
<idiom>
هدر مقدار زیادی از زمان و یا تلاش در ساختن چیزی که قبلا وجود داشته.
reversible wheel
چرخی که در دو جهت بگردد
steering wheel
چرخ فرمان
wheel and deal
<idiom>
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com