Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
point of presence
شماره دستیابی تلفن برای تامین کننده سرویس که برای اتصال به اینترنت از طریق مودم به کار می رود
Other Matches
presence
وجود
presence
بود
presence
فرستی در یکان
presence
شخصیت
in your presence
در پیش شما
in your presence
در حضور شما
in my presence
در حضور من
[حقوق]
presence
حضور
in the presence of ...
در حضور ...
presence
پیشگاه
presence
پیش
presence
درنظر مجسم کننده
presence
وقوع وتکرار
presence
[of somebody]
حضور
[کسی]
[حقوق]
Please oblige us by your presence .
با تشریف فرمایی خودت بر مامنت بگذارید
imposing presence
هیبت
imposing presence
وقار
imposing presence
نفوذ
your presence is requested
خواهشمند است حضور بهم رسانید
performed in one's presence
حضوری
Is my presence absolutely necessary?
آیا حضور من لازم است؟
to excuse any ones presence
کسیرا ازحضورمعاف کردن ازحضورکسی صرف نظرکردن
page of presence
لقب هایی که به برخی گماشتگان خانواده سلطنتی میدهند
presence chamber
اطاق بار یا پذیرایی
presence of mind
حضور ذهن
presence of mind
حاضر ذهنی هوشیاری
presence of mind
متانت
presence chamber
بار گاه
He has great presence of mind.
آدم حاضرالذهنی است
trial in presence of the parties
دادرسی حضوری
Her teacher's presence caused her considerable discomfort.
بودن دبیر او
[زن]
احساس ناراحتی زیادی برای او
[زن]
ایجاد کرد.
He doesnt smok in front of (in the presence of)his father.
جلوی پدرش سیگار نمی کشد
Saving your presence . present company excepted .
بلانسبت شما !
point-to-point connection
اتصال نقطه به نقطه
point to point network
شبکه نقطه به نقطه
point to point line
خط نقطه به نقطه
0.42
[zero point four two]
[zero point forty-two]
[forty-two hundreths]
صفر ممیز چهار دو
[ریاضی]
point
محل مرکز
point
که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point out
<idiom>
توضیح دادن
the point is
اصل مطلب این است
point
پوینت
point
محل
point
نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point
درصد
point
مرکز راس حد
point
محل شروع چیزی
point
نقطه نوک
point
نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
point
نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point
نقط ه
point
حد
point
دماغه
point
جهت مرحله
point
نشان میدهد
point
محل یا موقعیت
come to the point
<idiom>
به نکتهاصلی رسیدن
beside the point
<idiom>
مسائل حاشیهای
in point
در خور
try for point
تلاش برای کسب امتیاز
to the point
بجا
to the point
مربوط بموضوع
to come to a point
باریک شدن
to come to a point
بنوک رسیدن
not to point
بیرون از موضوع
three point
فن 3 امتیازی کشتی
point to point
نقطه به نقطه
point to point
پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
point to point
را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
point to point
1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
in point
بجا
in point
مناسب
way point
ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
The point is that…
چیزی که هست
let point
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
off the point
بدون اینکه وابستگی داشته باشد
off the point
بطور نامربوط
off the point
بطور بی ربط
point four
اصل چهار
point four
چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
point four
رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
zero point
نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
zero point
نقطه صفر
far point
برد بینایی
point
مقصود
point
نقطه گذاری کردن
not to point
پرت بیجا
point
جهت
point
درجه امتیاز بازی
off to a point
باریک شده نوک پیدامیکند
point
هدف
point
مسیر
point
موضوع
point
مرحله قله
point
پایان
point
نمره درس پوان
on the point of going
در شرف رفتن
not to the point
خارج از موضوع
point
تیزکردن
point
نوک
point
سر
point
نقطه
point
نکته
near point
نقطه نزدیک
to point to something
به چیزی متوجه کردن
point
ممیز
[در کسر اعشاری]
[ریاضی]
Now he gets the point!
<idiom>
دوزاریش حالا افتاد!
[اصطلاح]
point
ماده اصل
to point to something
به چیزی اشاره کردن
One point for you.
یک درجه امتیاز
[ بازی]
برای تو.
point
اصل
point
امتیاز
point
راس
point
هدف گیری کردن
point
نشانه روی کردن
point
به سمت متوجه کردن
point
قطبهای باطری یاپلاتین
point
باریک کردن
point
سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point
رسد نوک
to let it get to that point
اجازه دادن که به آنجا
[موقعیتی]
برسد
point
خاطر نشان کردن
point
نوک گذاشتن
point
نشان دادن
point
گوشه دارکردن
point
متوجه ساختن
point
نقطه گذاری کردن ممیز
point
اشاره کردن
point
نوکدار کردن
point of weld
نقطه جوش
point particle
ذره نقطهای
point of no return
نقطه حداکثر شعاع عمل هواپیما اخرین حد شعاع عمل هواپیما
point of loading
نقطه بارگیری
point of support
تکیه گاه
point plotting
رسم نقطه
point protector
سرمداد
point of intersection
نقطه تلاقی
point protector
چیزی که نوک مدادراپوشانده ازشکستن حفظ میکند
octal point
ممیز هشت هشتی
point of regard
نقطه دید
offset point
در رهگیری هوایی نقطه نشانی است در هوا که محل هدف نسبت به ان تعیین وهواپیمای رهگیر به سمت هدف هدایت میشود
point of support
نقطه اتکا
objective point
مقصد
point of symmetry
نقطه تقارن
symmetry point
نقطه تقارن
objective point
سمت مورد توجه
object point
مقصد
point of sight
نقطه دید
point of sale
محل ای در مغازه برای پرداخت قیمتهای کالاها
point operation
عمل نقطهای
point of sale
سیستمی که از ترمینال کامپیوتر در نقط ه فروش سایت برای ارسال الکترونیکی یا کنترل ارسال مشابه قیمت گذاری محصول و.. استفاده میشود
point race
مسابقه دوچرخه سواری طولانی چند مرحلهای
point scale
مقیاس امتیازی
point size
اینچ
projection of a point
تصویر نقطه
projection of a point
خط مصور
pull up point
نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
quiescent point
نقطه استراحت
radix point
ممیز
radix point
نقطه مبنا
radix point
نقطه ممیز
rear point
قسمت نوک عقب دار
rear point
اخرین قسمت عقب دار
reentry point
نقطه باز گذشت
reentry point
نقطه بازگشت
reference point
نقطه مبنا
reference point
نقطه برگشت نقطه نشانی نقطه مبدا دهانه بندر
principle point
مبداء اصلی
point of tow
نقطه یدک ناو یا قایق
point size
برای اندازه گیری نوع یا متن
point spread
امتیاز قابل انتظار
point style
شیوه معماری که نشان برجسته ان طاقهای نوک تیزاست
point system
شرط بندی براساس امتیاز
point target
هدف کوچک
point target
اماج نقطهای
object point
سمت مورد توجه
null point
نقطه صفر
potatoes and point
سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
pour point
نقطه جاری شدن
pour point
نقطه ریزش
projection of a point
خطی که نقطه تصویرشده را بنقطه مقابل ان می پیوند د
pour point
نقطه سیلان
preequivalence point
پیش از نقطه هم ارزی
release point
نقطه رهایی
picture point
نقطه نشانی یا نقطه بازرسی موجود در روی عکس هوایی
point bland
تیراندازی بدون نشانه روی
point bland
بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
point break
موجهاییکه با زاویه به ساحل نزدیک می شوند
point charge
بار نقطهای
point contact
تماس نقطهای
point contact
کنتاکت نقطهای
point d'appui
نقطه اتکاء
point d'appui
پایه
point d'arret
نوک چنگالی شمشیر
point defect
نقص نقطهای
point designation
شبکه بندی مخصوصی که برای تعیین نقاط نسبت به هم روی عکس هوایی کشیده میشود
point device
بسیار درست
point device
کاملا راست
point device
بی عیب
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com