English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
point of regard نقطه دید
Other Matches
in this regard در این خصوص
self regard respect self
self regard حفظ منافع شخصی
regard باره نسبت
regard باب
regard رعایت راجع بودن به
Without the least regard . بدون کمترین ملاحظه یی
with regard to نسبت به در باره راجع به در خصوص
in this regard در این باب از این بابت
in regard to راجع به در خصوص نسبت به
in regard to در باره
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
in regard to نسبت به
in regard of نسبت به
to regard somebody [something] as something کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
regard مبالات
regard نگاه
regard for others رعایت دیگران
regard for others ملاحظه دیگران
self regard عزت نفس
regard ملاحظه
regard مراعات
regard رعایت توجه
regard درود
regard سلام
regard نظر
regard for others واهمه از دیگران
regard توجه
regard احترام
regard نگاه کردن
regard وابسته بودن به نگریستن
regard راجع بودن به
regard اعتنا کردن به
regard ملاحظه کردن
regard بابت باره
to regard something as a matter of course چیزی [داستانی] را امری آشکار در نظر گرفتن
Without regard for prices . بدون توجه به قیمتها
field of regard میدان دید
line of regard خط دید
without regard for decency بدون رعایت نزاکت یاادب
to regard with reverence محترم داشتن
to regard with reverence حرمت کردن
In regard to the proposed changes I think we need more information. در مورد تغییرات پیشنهاد شده من فکر می کنم ما به اطلاعات بیشتری نیاز داریم.
To regard as advisable . To deem prudent . مصلحت دیدن
point-to-point connection اتصال نقطه به نقطه
point to point line خط نقطه به نقطه
point to point network شبکه نقطه به نقطه
to hold somebody in respect [to hold somebody in high regard ] کسی را محترم داشتن [احترام گذاشتن به کسی]
0.42 [zero point four two] [zero point forty-two] [forty-two hundreths] صفر ممیز چهار دو [ریاضی]
I accept your invitation most gratefully . I accept your invitation and regard it as a favour . دعوت شما را با منت قبول می کنم
I consider that a mistake. [I regard that as a mistake.] این به نظر من اشتباه است. [این را من اشتباه بحساب می آورم.]
point درصد
point نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point محل یا موقعیت
point مرکز راس حد
point دماغه
point نقطه نوک
the point is اصل مطلب این است
near point نقطه نزدیک
point نشان میدهد
point محل شروع چیزی
point که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point پوینت
point نقط ه
point نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
point to point نقطه به نقطه
point out <idiom> توضیح دادن
come to the point <idiom> به نکتهاصلی رسیدن
way point ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
try for point تلاش برای کسب امتیاز
in point مناسب
in point بجا
to the point بجا
in point در خور
to come to a point باریک شدن
to come to a point بنوک رسیدن
three point فن 3 امتیازی کشتی
point to point پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
point to point را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
point to point 1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
to the point مربوط بموضوع
zero point نقطه صفر
beside the point <idiom> مسائل حاشیهای
The point is that… چیزی که هست
let point امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
point four اصل چهار
point four چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
point four رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
off the point بدون اینکه وابستگی داشته باشد
off the point بطور نامربوط
off the point بطور بی ربط
zero point نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
far point برد بینایی
point نقطه گذاری کردن
One point for you. یک درجه امتیاز [ بازی] برای تو.
point ممیز [در کسر اعشاری] [ریاضی]
point نمره درس پوان
Now he gets the point! <idiom> دوزاریش حالا افتاد! [اصطلاح]
point موضوع
point مسیر
point مرحله قله
not to point بیرون از موضوع
not to point پرت بیجا
point پایان
point تیزکردن
point گوشه دارکردن
point نوکدار کردن
point نوک گذاشتن
point خاطر نشان کردن
point درجه امتیاز بازی
point جهت
to let it get to that point اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
to point to something به چیزی متوجه کردن
to point to something به چیزی اشاره کردن
on the point of going در شرف رفتن
point هدف
off to a point باریک شده نوک پیدامیکند
point محل
point نوک
point سر
point نقطه
point نکته
point ماده اصل
point نشان دادن
point به سمت متوجه کردن
point سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point باریک کردن
point امتیاز
point مقصود
point نشانه روی کردن
point راس
point رسد نوک
point هدف گیری کردن
point قطبهای باطری یاپلاتین
point اشاره کردن
point نقطه گذاری کردن ممیز
point متوجه ساختن
point محل مرکز
point حد
point جهت مرحله
point اصل
not to the point خارج از موضوع
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point scale مقیاس امتیازی
point protector چیزی که نوک مدادراپوشانده ازشکستن حفظ میکند
point protector سرمداد
point plotting رسم نقطه
point particle ذره نقطهای
potatoes and point سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
point race مسابقه دوچرخه سواری طولانی چند مرحلهای
point operation عمل نقطهای
point of support نقطه اتکا
one point perspective پرسپکتیو همرو یا موازی
point of sight نقطه دید
point of symmetry نقطه تقارن
point of sale محل ای در مغازه برای پرداخت قیمتهای کالاها
symmetry point نقطه تقارن
point of tow نقطه یدک ناو یا قایق
point of weld نقطه جوش
release point نقطه رهایی
operating point نقطه کار
optimum point نقطه مطلوب
point of support تکیه گاه
point size اینچ
point size برای اندازه گیری نوع یا متن
point spread امتیاز قابل انتظار
projection of a point خطی که نقطه تصویرشده را بنقطه مقابل ان می پیوند د
projection of a point خط مصور
pull up point نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
quiescent point نقطه استراحت
object point مقصد
reference point نقطه برگشت نقطه نشانی نقطه مبدا دهانه بندر
reference point نقطه مبنا
reentry point نقطه بازگشت
radix point ممیز
rear point اخرین قسمت عقب دار
rear point قسمت نوک عقب دار
radix point نقطه مبنا
projection of a point تصویر نقطه
principle point مبداء اصلی
object point سمت مورد توجه
point style شیوه معماری که نشان برجسته ان طاقهای نوک تیزاست
point system شرط بندی براساس امتیاز
point target هدف کوچک
point target اماج نقطهای
point bland از دهانه لوله
reentry point نقطه باز گذشت
octal point ممیز هشت هشتی
objective point مقصد
preequivalence point پیش از نقطه هم ارزی
objective point سمت مورد توجه
pour point نقطه جاری شدن
pour point نقطه ریزش
pour point نقطه سیلان
radix point نقطه ممیز
pin point تعیین محل کردن
point contact کنتاکت نقطهای
point d'appui نقطه اتکاء
offset point در رهگیری هوایی نقطه نشانی است در هوا که محل هدف نسبت به ان تعیین وهواپیمای رهگیر به سمت هدف هدایت میشود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com