English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (10 milliseconds)
English Persian
point of sale سیستمی که از ترمینال کامپیوتر در نقط ه فروش سایت برای ارسال الکترونیکی یا کنترل ارسال مشابه قیمت گذاری محصول و.. استفاده میشود
point of sale محل ای در مغازه برای پرداخت قیمتهای کالاها
Search result with all words
at the point of sale در نقطه فروش
point of sale terminal ترمینال فروش اطلاعات
Other Matches
on sale فروشی
sale حراج
for sale فروشی
sale بازار فروش
sale بیع
on sale در معرض فروش گذاشته شده
sale فروش
sale قابل فروش
credit sale فروش نسیه
contract of sale قرارداد فروش
consequence of a sale اثار بیع
credit sale اعتبار در معامله
credit sale فروش قسطی
credit sale فروش غیرنقدی
public sale حراج
spot sale فروش نقد
spot sale فروش نقدی وتحویل فوری کالای موردمعامله
credit sale بیع نسیه
the proceeds of the sale وجوهی که از فروش بدست می اید
deed of sale سند فروش
deed of sale بیع نامه
the proceeds of the sale پولی که از محل فروش بدست می اید
to expose to sale درمعرض فروش گذاشتن
to put to sale بمعرض فروش گذاشتن
credit sale نسیه فروختن
short sale سلم
at the moment of the sale حین البیع
sale manager مدیر فروش
bill of sale بیع نامه
bill of sale سند فروش
white sale <idiom> حراج حوله ،پارچه کتان
bill of sale صورت فروش
jumble sale فروشگاهخیریهلوازم دستدوم
auction sale فروش به وسیله حراج
auction sale مزایده فروش
cash sale فروش نقدی
cash sale بیع نقد
contract of sale عقد بیع
conditions of sale شرایط اساسی معامله
conditional sale بیع شرط
invalid sale بیع فاسد
bill of sale فاکتور
white sale فروش ملافه و اجناس ذرعی
whole sale dealer عمده فروشی
whole sale trade عمده فروشی
irrevocable sale بیع قطعی
irrevocable sale بیع منجز
at the time of the sale حین البیع
clearance sale فروش به منظور تصفیه حراج
sale by auction فروش به وسیله حراج
sale commission کارمزد فروش
sale department بخش فروش
sale department قسمت فروش
object of sale مثمن
object of sale کالا
object of sale مبیع
sale forecast پیش بینی فروش
sale maximization به حداکثر رسانیدن فروش ماکزیمم فروش
sale tax مالیات بر فروش
sale or return فروش یا عودت
sale by auction حراج
rummage sale حراج هدایای تقدیمی بکلیسابرای امور خیریه
forward sale بیع سلم
particulars of sale اوصاف مبیع
particulars of sale شروط و مواعدعقد بیع
forward sale بیع سلف
forward sale پیش فروش
forced sale فروش چیزی به حکم قانون و به طریقی که قانون معین کرده است
forced sale فروش اجباری
forward sale نسیه فروختن
forced sale فروش قانونی
offer for sale پیشنهاد جهت فروش
revocable sale بیع شرط
revocable sale بیع غیر قطعی
sale or return فروش یااعاده
sale price قیمت فروش
sale price قیمت حراج
sale short پیش فروش کردن
sale quota سهمیه فروش
sale short معامله سلف کردن
fire sale فروش مال التجاره حریق زده
short sale معامله سلف
put up for sale به معرض فروش گذاشتن
public sale مزایده
short sale سلم فروشی
short sale بیع سلف پیش فروشی
short sale پیش فروشی
car boot sale فروشاجزایکوچکاتومبیل
sale on a large scale فروش زیاد
Are there any houses for sale in these parts? این طرفها خانه فروشی پیدا می شود ؟
auction sale without reserve فروش به وسیله حراج بدون ذکر قیمت پایه
point to point line خط نقطه به نقطه
point to point network شبکه نقطه به نقطه
point-to-point connection اتصال نقطه به نقطه
0.42 [zero point four two] [zero point forty-two] [forty-two hundreths] صفر ممیز چهار دو [ریاضی]
point four اصل چهار
point four چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
way point ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
to the point بجا
far point برد بینایی
point to point را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
let point امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
point to point 1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
point to point پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
point که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
try for point تلاش برای کسب امتیاز
to the point مربوط بموضوع
to come to a point باریک شدن
to come to a point بنوک رسیدن
off the point بطور بی ربط
three point فن 3 امتیازی کشتی
off the point بطور نامربوط
off the point بدون اینکه وابستگی داشته باشد
in point مناسب
in point بجا
in point در خور
zero point نقطه صفر
zero point نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
point to point نقطه به نقطه
near point نقطه نزدیک
point نوک
point موضوع
point نقطه نوک
point نقطه گذاری کردن
point جهت
point حد
point جهت مرحله
point محل مرکز
point مقصود
point اصل
point درجه امتیاز بازی
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point ماده اصل
point نکته
point نقط ه
point نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
point محل شروع چیزی
point درصد
point نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point مرکز راس حد
point محل
point دماغه
point سر
point نقطه
point سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point باریک کردن
point اشاره کردن
point نقطه گذاری کردن ممیز
point متوجه ساختن
point مسیر
point مرحله قله
point پایان
point تیزکردن
point نشان دادن
point خاطر نشان کردن
point نوک گذاشتن
point گوشه دارکردن
point امتیاز
point قطبهای باطری یاپلاتین
point به سمت متوجه کردن
point نشانه روی کردن
point هدف گیری کردن
point رسد نوک
point راس
point نمره درس پوان
point نوکدار کردن
point محل یا موقعیت
One point for you. یک درجه امتیاز [ بازی] برای تو.
point ممیز [در کسر اعشاری] [ریاضی]
to let it get to that point اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
point four رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
point out <idiom> توضیح دادن
come to the point <idiom> به نکتهاصلی رسیدن
point هدف
off to a point باریک شده نوک پیدامیکند
beside the point <idiom> مسائل حاشیهای
Now he gets the point! <idiom> دوزاریش حالا افتاد! [اصطلاح]
The point is that… چیزی که هست
on the point of going در شرف رفتن
to point to something به چیزی متوجه کردن
to point to something به چیزی اشاره کردن
point پوینت
not to the point خارج از موضوع
not to point بیرون از موضوع
the point is اصل مطلب این است
point نشان میدهد
not to point پرت بیجا
percentile point نقطه صدکی
point scale مقیاس امتیازی
potatoes and point سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
radix point ممیز
pour point نقطه جاری شدن
pickup point نقطه سوار شدن یا سوارکردن
picture point نقطه نشانی یا نقطه بازرسی موجود در روی عکس هوایی
reorder point نقطه تجدید سازمان یا تجدیدگسترش
orbit point نقطه لولای چرخش هواپیمادر هوا
release point نقطه رهایی
release point نقطه رهایی ستون راهپیمایی
point bland تیراندازی بدون نشانه روی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com