Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
point spread
امتیاز قابل انتظار
Other Matches
spread
فاصله زیاد بین مدافعان عرض شاخهای گوزن
spread
منتشر کردن
spread
منتشر شدن انتشار
spread
منتشر کردن یا شدن
to spread
[across]
[over]
توسعه یافتن
[سرتاسر]
spread out
پهن کردن
spread
[منتشر کردن مایع روی سطح]
to spread
[across]
[over]
گسترش یافتن
[سرتاسر]
to spread
[across]
[over]
پهن شدن
[سرتاسر]
spread
اتش درودر عرض یا عمق
spread
پخش شدن
spread
توسعه دادن
spread
فرش کردن
spread
گستردن
spread
گسترش یافتن
spread
پخش کردن
spread
منتشرشدن
spread
وسعت
spread
شیوع
spread
پهن کردن
spread
پهن شدن
spread
گسترش
spread
نشر
spread
توسعه
spread
بسط وتوسعه یافتن گسترش
range spread
اتش درو در عمق
spread collar
بلوزیقهمردانه
wing spread
فاصله بین دو سر بال
large spread
مروحه خیلی باز است
spread eagle
تصویر عقاب بال گسترده
spread eagle
میهن پرستی افراطی
spread eagle
چاخان بصورت بال گسترده دراوردن
spread run
مدت پخش
spread-eagled
درازکش
to spread like wildfire
خیلی زودمنتشرشدن
load spread
انتشار نیرو
spread run
مدت اب بندان
lateral spread
اتش درو در عرض
large spread
فاصله گلوله ها راکم کنید
spread effects
اثرات پراکندگی
spread effects
اثرات نشر
spread eagle
سرخوردن با عقب اسکیتهای چسبیده بهم بجا گذاشتن میلههای 2 و 3 و 4 و 6 و 7 و01 بولینگ
range spread
اتش درعمق
full beam spread
باند کامل روشن کننده
full beam spread
باندکامل روشنایی
spread oneself too thin
<idiom>
با یک دست چند هندوانه برداشتن
point to point line
خط نقطه به نقطه
point-to-point connection
اتصال نقطه به نقطه
point to point network
شبکه نقطه به نقطه
0.42
[zero point four two]
[zero point forty-two]
[forty-two hundreths]
صفر ممیز چهار دو
[ریاضی]
point
دماغه
the point is
اصل مطلب این است
point
نشان میدهد
point out
<idiom>
توضیح دادن
point
مرکز راس حد
come to the point
<idiom>
به نکتهاصلی رسیدن
beside the point
<idiom>
مسائل حاشیهای
point
نقطه نوک
point
محل
The point is that…
چیزی که هست
point
نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point
پوینت
point
محل یا موقعیت
point
که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point
نقط ه
point
نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point
نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
point
محل شروع چیزی
point
درصد
zero point
نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
in point
در خور
in point
بجا
in point
مناسب
point four
رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
off the point
بطور بی ربط
off the point
بطور نامربوط
off the point
بدون اینکه وابستگی داشته باشد
point four
چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
point four
اصل چهار
let point
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
near point
نقطه نزدیک
on the point of going
در شرف رفتن
off to a point
باریک شده نوک پیدامیکند
point to point
نقطه به نقطه
point to point
پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
zero point
نقطه صفر
way point
ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
try for point
تلاش برای کسب امتیاز
not to point
پرت بیجا
to the point
بجا
to the point
مربوط بموضوع
to come to a point
باریک شدن
to come to a point
بنوک رسیدن
three point
فن 3 امتیازی کشتی
far point
برد بینایی
not to point
بیرون از موضوع
point to point
1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
point to point
را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
not to the point
خارج از موضوع
point
ممیز
[در کسر اعشاری]
[ریاضی]
point
گوشه دارکردن
point
تیزکردن
One point for you.
یک درجه امتیاز
[ بازی]
برای تو.
to point to something
به چیزی اشاره کردن
point
اشاره کردن
point
موضوع
Now he gets the point!
<idiom>
دوزاریش حالا افتاد!
[اصطلاح]
point
پایان
point
امتیاز
point
راس
point
متوجه ساختن
point
نوک
point
درجه امتیاز بازی
point
سر
point
نشان دادن
point
خاطر نشان کردن
point
نوک گذاشتن
point
نقطه
point
نکته
point
ماده اصل
to let it get to that point
اجازه دادن که به آنجا
[موقعیتی]
برسد
point
جهت
point
نقطه گذاری کردن
point
نوکدار کردن
point
رسد نوک
point
اصل
point
هدف گیری کردن
point
به سمت متوجه کردن
point
قطبهای باطری یاپلاتین
point
باریک کردن
point
سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point
مقصود
point
محل مرکز
point
جهت مرحله
point
حد
point
نشانه روی کردن
to point to something
به چیزی متوجه کردن
point
نقطه گذاری کردن ممیز
point
نمره درس پوان
point
هدف
point
مسیر
point
مرحله قله
point of honour
قضیه شرف
point of inflection
نقطه عطف
point of impact
نقطه اصابت
point of inflexion
نقطه عطف
point of sale
محل ای در مغازه برای پرداخت قیمتهای کالاها
point of no return
نقطه حداکثر شعاع عمل هواپیما اخرین حد شعاع عمل هواپیما
point of presence
شماره دستیابی تلفن برای تامین کننده سرویس که برای اتصال به اینترنت از طریق مودم به کار می رود
point of intersection
نقطه تلاقی
point of intersection
نقطه تقاطع
point of intersection
رابط
point of loading
نقطه بارگیری
point of regard
نقطه دید
point of intersection
نقطه بهم رسید
point of sale
سیستمی که از ترمینال کامپیوتر در نقط ه فروش سایت برای ارسال الکترونیکی یا کنترل ارسال مشابه قیمت گذاری محصول و.. استفاده میشود
point of impact
محل اصابت گلوله
point d'appui
پایه
pour point
نقطه سیلان
pour point
نقطه ریزش
the point
[of the matter]
اصل مطلب
potatoes and point
سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
the salient point
<idiom>
اصل مطلب
preequivalence point
پیش از نقطه هم ارزی
principle point
مبداء اصلی
radix point
نقطه مبنا
radix point
ممیز
quiescent point
نقطه استراحت
pull up point
نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
projection of a point
خط مصور
projection of a point
خطی که نقطه تصویرشده را بنقطه مقابل ان می پیوند د
projection of a point
تصویر نقطه
point of sight
نقطه دید
At that point
[stage]
, ...
وقتی که موقعش رسید...
point target
اماج نقطهای
point particle
ذره نقطهای
point operation
عمل نقطهای
point of weld
نقطه جوش
point of tow
نقطه یدک ناو یا قایق
symmetry point
نقطه تقارن
point of symmetry
نقطه تقارن
pour point
نقطه جاری شدن
point of support
تکیه گاه
point plotting
رسم نقطه
point protector
سرمداد
point target
هدف کوچک
point system
شرط بندی براساس امتیاز
point style
شیوه معماری که نشان برجسته ان طاقهای نوک تیزاست
point size
برای اندازه گیری نوع یا متن
point size
اینچ
point scale
مقیاس امتیازی
point protector
چیزی که نوک مدادراپوشانده ازشکستن حفظ میکند
point of support
نقطه اتکا
point of honour
موضوعی که شرف ادمی وابسته بان است
point race
مسابقه دوچرخه سواری طولانی چند مرحلهای
pin point
کشف کردن
object point
سمت مورد توجه
pin point
پیدا کردن
pin point
تعیین محل کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com