English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
point to point line خط نقطه به نقطه
Other Matches
point to point network شبکه نقطه به نقطه
point-to-point connection اتصال نقطه به نقطه
0.42 [zero point four two] [zero point forty-two] [forty-two hundreths] صفر ممیز چهار دو [ریاضی]
point ماده اصل
point نکته
point نقطه
point سر
point تیزکردن
point نوک
let point امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
point نوک گذاشتن
point موضوع
point جهت
point درجه امتیاز بازی
point نمره درس پوان
point نوکدار کردن
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point هدف
point مسیر
point مرحله قله
point پایان
point خاطر نشان کردن
three point فن 3 امتیازی کشتی
way point ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
not to point بیرون از موضوع
not to point پرت بیجا
not to the point خارج از موضوع
zero point نقطه صفر
zero point نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
off to a point باریک شده نوک پیدامیکند
point to point پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
point محل شروع چیزی
to come to a point بنوک رسیدن
to come to a point باریک شدن
to the point مربوط بموضوع
to the point بجا
in point در خور
off the point بدون اینکه وابستگی داشته باشد
off the point بطور نامربوط
off the point بطور بی ربط
try for point تلاش برای کسب امتیاز
in point مناسب
point نشان دادن
point پوینت
point مرکز راس حد
point محل
point دماغه
point نقطه نوک
point نقطه گذاری کردن
point حد
point جهت مرحله
point محل مرکز
point نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point درصد
point محل یا موقعیت
point نشان میدهد
point که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point نقط ه
point نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
point مقصود
point اصل
point راس
point امتیاز
point اشاره کردن
point نقطه گذاری کردن ممیز
point رسد نوک
point سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point باریک کردن
point قطبهای باطری یاپلاتین
point به سمت متوجه کردن
point نشانه روی کردن
point هدف گیری کردن
point متوجه ساختن
in point بجا
near point نقطه نزدیک
to point to something به چیزی متوجه کردن
to let it get to that point اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
far point برد بینایی
point four رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
One point for you. یک درجه امتیاز [ بازی] برای تو.
point four چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
point to point 1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
point four اصل چهار
beside the point <idiom> مسائل حاشیهای
to point to something به چیزی اشاره کردن
point گوشه دارکردن
come to the point <idiom> به نکتهاصلی رسیدن
point out <idiom> توضیح دادن
on the point of going در شرف رفتن
The point is that… چیزی که هست
point to point را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
Now he gets the point! <idiom> دوزاریش حالا افتاد! [اصطلاح]
point ممیز [در کسر اعشاری] [ریاضی]
the point is اصل مطلب این است
point to point نقطه به نقطه
point d'arret نوک چنگالی شمشیر
point designation شبکه بندی مخصوصی که برای تعیین نقاط نسبت به هم روی عکس هوایی کشیده میشود
point device کاملا راست
point device بسیار درست
point d'appui پایه
point bland بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
point break موجهاییکه با زاویه به ساحل نزدیک می شوند
point charge بار نقطهای
point contact تماس نقطهای
point contact کنتاکت نقطهای
point d'appui نقطه اتکاء
point of contact نقطه تماس
point defect نقص نقطهای
point device بی عیب
point imperfection ناکاملی نقطهای
point indentification هویت نقطهای
point load بار نقطهای
load point نقطه بارگذاری نقطه بار کردن
point of aim نقطه هدفگیری در مسافتهاتی مشخص
point of contraflexion نقطه تغییر خمیدگی
point of fall نقطه فرود گلوله به زمین به طور فرضی که با دهانه لوله در یک افق قرار دارد
load point نقطه بار
load point شروع بخش ضبط کردن در نوار مغناطیسی
point guard موقعیت گارد
point group گروه نقطهای
point discharge تخلیه نقطهای
point duty نگهبانی مامور راهنمایی عبورومرورکه درنقطهای می ایستد
point elasticity کشش نقطهای
point estimate براورد نقطهای
point estimation تخمین نقطهای
point function تابع نقطهای
point estimation براورد نقطهای
loading point نقطه بارگیری
point fund پاداش پایان فصل
linkage point لولا
one point perspective پرسپکتیو همرو یا موازی
nodal point نقطه گرهی
nodal point صفحه گرهی
pin point کشف کردن
nodal point نقطه اغاز
neutral point نقطه نول
neutral point نقطه صفر
neutral point نقطه خنثی
neutral point نقطه بی اثر
neel point نقطه نل
pin point پیدا کردن
norm point نقطه احتمالی فرود در پرش
pickup point نقطه سوار شدن یا سوارکردن
percentile point نقطه صدکی
offset point در رهگیری هوایی نقطه نشانی است در هوا که محل هدف نسبت به ان تعیین وهواپیمای رهگیر به سمت هدف هدایت میشود
operating point نقطه کار
octal point ممیز هشت هشتی
optimum point نقطه مطلوب
optimum point نقطه ایده ال
orbit point نقطه لولای چرخش هواپیمادر هوا
objective point مقصد
objective point سمت مورد توجه
object point مقصد
object point سمت مورد توجه
null point نقطه صفر
penetration point درجه نفوذ
pin point تعیین محل کردن
pin point تعیین دقیق نقاط
melting point نقطه ی ذوب
melting point نقطه گداز
plate point نقطه پلیت
melting point نقطه ذوب
melting point نقطه ذوب یا گداز
measuring point نقطه سنجش
loading point نقطه سوارشدن
nodal point نقطه ایست
plumb point نقطه شاغولی دوربین هواپیمادر لحظه عکس برداری
point after touchdown [یک امتیاز با گذراندن توپ بر فراز دروازه با ضربه پا پس از کسب شش امتیاز با رسیدن به پشت خط پایان]
point bland از دهانه لوله
point bland نزدیک به دهانه لوله
mid point نقطه وسط
pivot point مرکز چرخش
pin point اتی
pin point نقطهای
needle point to say لازم نیست بشمابگویم که
needle point to say احتیاج بگفتن نیست
pivot point نقطه مفصلی
pivot point لولائی
pivot point نقطه چرخش ناو
needle point سر سوزن سوزن دوزی
needle point نوک سوزن
picture point نقطه نشانی یا نقطه بازرسی موجود در روی عکس هوایی
nadir point نقطه سمت القدم
pivot point نقطه نشانه
point bland تیراندازی بدون نشانه روی
igniting point نقطه اشتعال
fourteen point fourteen
four point suspension تعلیق چهارنقطهای
four point suspension اویزش چهارگوش
floating point ممیز شناور
floating point با ممیز شناور
flash point نقطه احتراق
flash point نقطه الوگیری نقطه افروزش
frost point نقطه شبنم
from an economical point of ازلحافاقتصادی ازنظراقتصادی
full point نقطه پایان جمله
igniting point نقطه احتراق
ice point نقطه یخ
ice point دمای تعادل مخلوط اب و یخ در فشار استاندارد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com