Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 133 (7 milliseconds)
English	Persian
police states	اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
police states	حکومت پلیسی
Other Matches
states	سیاسی رسمی وضع
states	مقام ورتبه
states	ابهت
states	افهار کردن وتصریح کردن
states	تعیین کردن وقرار دادن
states	حال
states	وضعیتی که در آن عمل رخ میدهد یا میتواند رخ دهد
states	مدار یا وسیله یا برنامهای که نشان میدهد هیچ عملی رخ نداده ولی ورودی می پذیرد
states	وضعیت چیزی
states	وضعیت
the u states	کشوری که پادشاه داشته باشد
the u states	سلطنت
the u states	پادشاهی
states	دولتی
states	ایالت کشوری
states	کشور
states	جزء به جزء شرح دادن
states	افهار داشتن افهارکردن
states	تعیین کردن حال
states	چگونگی
states	توضیح دادن
states	کیفیت
states	دولت استان
states	ملت
states	جمهوری کشور
states	ایالت
states	حالت
states	دولت
states	دولتی حالت
states	کشوری
nation-states	دولت ملی
confedration of states	دولت جدیدی تشکیل نمیشود
law of corresponding states	قانون حالات همخوان
law of corresponding states	قانون حالات متنافر
neutral states	دول بیطرف
neutralized states	دول بیطرف کرده شده
noninterchanging states	حالتهای تعویض نشدنی
united states	ایالات متحده
nation-states	حکومت متشکل از یک قوم یا یک ملت
Organization of American States	سازمان دول امریکایی
the united states of america	ایالات یا کشورهای متحدامریکا
United States of America	ایالات متحده امریکا
united states attorney	دادستان کل ایالات متحده
organization of central american states	سازمان دول امریکای مرکزی
He is known to the police .	هویتش نزد پلیس معلوم است
known to the police	دارای سابقه در شهربانی
police	شرطه
police	مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
police	پلیس
police	اداره شهربانی
police	پاسبان
police	حفظ نظم وارامش
police	کردن
police	بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
police	شهربانی
Please call the police.	لطفا پلیس را خبر کنید.
The police stopped me.	پلیس جلویم را گرفت
riot police	پلیسضدآشوب
Metropolitan Police	نیرویپلیسلندن
police officers	مامور پلیس
to register with the police	نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن [نقل منزل]
police officers	پاسبان
police constable	پلیسباپائینتریندرجه
under police surveillance	تحت نظر پلیس
police station	کلانتری
police officer	افسر پلیس
police officer	افسر شهربانی
police officer	پاسبان
police officer	مامور پلیس
police officers	افسر پلیس
police officers	افسر شهربانی
to report to the police	خود را به پلیس معرفی کردن [بخاطر خلافی]
police dog	سگ نگهبان
police dog	سگ پلیس
Police are out in force.	نیروی پلیس با قدرت بزرگی ظاهر است.
police raid	ورود ناگهانی پلیس
police district	ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
border police	پلیس مرزبانی
frontier police	پلیس مرزبانی
police raid	حمله ناگهانی پلیس
turn over to the police	تحویل پلیس دادن
police state	اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
police stations	مرکز پلیس
military police	دژبان
police action	عملیات انتظامی محلی برای حفظ امنیت
police calls	استمداد پلیس
police stations	کلانتری
police court	ضابطین شهربانی
police station	ایستگاه پلیس
police court	دادگاه خلاف
police stations	ایستگاه پلیس
police force	نیروی انتظامی
police state	حکومت پلیسی
police forces	دادگاه پلیس
police forces	نیروی پلیس
police forces	نیروی انتظامی
police force	دادگاه پلیس
air police	دژبان نیروی هوایی
chief of police	رئیس شهربانی
police force	نیروی پلیس
secret police	سازمان پلیس مخفی سازمان کاراگاهی
police court	محکمه خلاف
police headquarters	اداره کل شهربانی
police licence	ضرورت شعری
police power	دادگاه پلیس
police reporter	خبرنگارنظامی
police reporter	مخبر پلیس
prefect of police	رئیس شهر بانی
punitive police	نیروی شهربانی که بمحلی می فرستندو حقوق افرادبایدازاین محل داده شود
sergeant in the police	سرپاسبان
the police are on his track	مامورین شهربانی اورا دنبال می کنند
the police are on his track	شهربانی اوراتعقیب میکند
the police headquaters	اداره کل شهربانی
police court	کلانتری
police station	مرکز پلیس
police power	نیروی پلیس
police power	نیروی انتظامی
police magistrate	رئیس دادگاه لغزش
police office	پاسگاه پلیس
police office	کلانتری
armed forces police	دژبان نیروهای مسلح
copper [police officer]	پاسبان [اغلب تحقیر آمیز] [اصطلاح عامیانه]
The thief surrender himself to the police.	سارق خود را تسلیم پلیس کرد
copper [police officer]	پلیس [اغلب تحقیر آمیز] [اصطلاح عامیانه]
division police petty officer	درجه دار دژبان قسمت درجه دار انتظامات قسمت
The police officer took down the car number .	افسر پلیس نمره اتوموبیل را برداشت
A posse of police officers and soldiers	یک دسته از پاسبان و سرباز
The police held the crowd back.	پلیس جمعیت را عقب زد
to report somebody [to the police] for breach of the peace	از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
The details of the report were verified by the police.	جزییات گزارش توسط پلیس تصدیق وتأیید شد
Anyone found trespassing is liable to be reported to the police.	هر کسی که غیر مجاز وارد شود به پلیس گزارش داده می شود.

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com