English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
pool ball هر یک از گویهای رنگی اسنوکر
Other Matches
pool منبع
pool تصحیلات اشتراکی
pool شریک شدن باهم اتحادکردن
pool دسته زبده وکارازموده
pool عده کارمند اماده برای انجام امری
pool ائتلاف
pool ائتلاف چندشرکت با یک دیگر
pool مخزن
pool چاله اب
pool سوراخ کردن
pool نقب زدن
pool تعمیرگاه
pool قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
pool دوره
pool سرمایهای که از سود چندشرکت فراهم میشود
pool کولاب
pool برکه چاله اب
pool حوض
pool پارک موتوری
pool ائتلاف کردن سرمایه گذاری مشترک ومساوی کردن
pool استخر
pool ابگیر
pool cathode کاتد مایع
pool equipment وسایل پارک موتوری
pool rectifier یکسوکننده مایعی
pool rectifier لامپ مایع
motor pool گاراژ
pool tool میله زنی
pool equipment وسایل تعمیرگاه
motor pool پارک موتوری
storage pool گروهی از دستگاههای ذخیره مشابه
motor pool خودروگاه
pool tool حفاری با میله توپر
motor pool گروهی از وسائط نقلیه برای مقاصد نظامی یا حمل ونقل بنوبت
swimming pool گرمابه [با استخر]
swimming pool حمام [با استخر]
pool tube لامپ مایع
resting pool حوضچه ارامش
rock pool استخرکوچک
condensation pool استخرانقباض
buffer pool تعدادی میانگیر که در دسترس سیستم کنترل ورودی-خروجی هستند
wading pool استخر کودکان
paddling pool استخرمصنوعیکوچکمخصوصبچهها
swimming pool استخر شنا
boat pool حوضچه قایق
bottom of the pool تهاستخر
gold pool صندوق مشترک طلا
normal pool level تراز بهنجار مخزن
physical motor pool پارک موتوری ساختمان دار پارک موتوری تاسیسات دار
olympic size pool اندازه و طول استخر المپیک 05 در 12 متر
grid pool tube لامپ مایع شبکه دار
mercury pool cathode کاتد جیوهای
mercury pool tube لامپ مایع
pool cathode tube لامپ مایع
straight pool billiard بازی مداوم 1/41 بیلیاردکیسهای
mobile equipment pool بنه متحرک افزارهای ویژه درسطح گروهان و گردان ودسته
indoor swimming pool استخر سر پوشیده
How deep is the swimming pool ? گودی این استخر چقدر است ؟
bumper pool billiard بیلیارد روی میز کوچک با 2سوراخ درانتها
To pool resources to gether . کلیه منابع وامکانات موجود را یک کاسه کردن
consolidated motor pool خودروگاه تمرکزی خودروگاه عمومی یا مشترک
pill pool billiard بیلیارد کیسه دار با تعیین شماره گوی برای هر بازیگربا ژتون یا گویهای کوچک مخصوص
Football pool [British English] قماربازی روی نتیجه بازی تیمهای فوتبال
All members are entitled to use the swimming pool. همه اعضاء حق دارند از استخر شنا استفاده نمایند
ball گلوله کردن
to a. the ball توپ رانشان دادن
best ball بازی یک نفر درمقابل 2 یا 3نفر برای کسب بهترین امتیاز
have a ball <idiom> روزگارخوش داشتن
have something on the ball <idiom> باهوش ،زرنگ
to a. the ball توشدن
to a. the ball اماده انداختن
on the ball <idiom> باهوش
three ball مسابقه گلف بین سه بازیگر باسه گوی
ball توپ بازی مجلس رقص
into a ball نخ راگلوله کنید
no ball اصطلاحیدرورزشچوگان
ball گرهک
ball ایام خوش
ball رقص
ball گلوله توپ
ball ساچمه توپ
ball توپ
ball توپ دور از دسترس توپزن
ball ساچمه
ball گوی
four ball مقایسه امتیازهای تیم دونفره در هر بخش باامتیازهای تیم حریف
ball بیضه
ball بال [رقص]
ball مجلس رقص
ball کانون [کاموا]
ball گلوله
ball بقچه [کاموا ]
track ball گوی نشان
to play ball توپ بازی کردن
ball games گوبازی
track ball گوی پیگردی گوی شیار
ball games ورزش یا بازی با توپ
wash ball صابون دستشویی
volley ball والیبال
ball game شرایط وضعیت
ball game هماورد
ball game مسابقه
ball game ورزش یا بازی با توپ
working ball گوی با سرعت و چرخش کافی
ball game گوبازی
to open the ball پیش قدم شدن
to open the ball اول رقصیدن
squat under the ball توپگیری با شیرجه
shadow ball تمرین گوی اندازی
sit on the ball بازی محافظه کارانه
square ball پاس عرضی
sit on the ball بازی تاخیری برای حفظ مساوی یابرد
spot ball گویی که از نقطه معین هدف ضربه با گوی اصلی بیلیاردقرار می گیرد
small ball پرتاب بی حالت
snow ball گلوله برف
straight ball پرتابی در بولینگ که گوی باچرخش مستقیما حرکت میکند
snow ball با گلوله برف زدن
to muff a ball از بی دست و پایی توپ رانگرفتن
to kick a ball زدن
to kick a ball توپی را
to block a ball نگهداشتن توپ در بازی
to kick a ball توپ زدن
to keep the ball rolling رشته سخن رانگسیختن پشتش را امدن
running with the ball با توپ دویدن
racket ball گوی کوچکی که ازپنبه وریسمان درست میکنند)
sour ball کلوچه سخت ترش مزه
short ball شوت کردن کوتاه توپ [فوتبال]
high ball شوت کردن بالا توپ [فوتبال]
low ball شوت کردن پائین توپ [فوتبال]
The ball is in your court. <idiom> حالا نشان بده که چند مرد حلاجی!
The ball is in your court. <idiom> حالا نوبت تو است.
The ball was out of bounds. توپ خارج [از زمین بازی] بود.
Now that you're here, it's a whole new ball game. حالا که اینجایی قضیه خیلی فرق می کند.
a whole new ball game <idiom> یک ماجرای کاملا متفاوت
ball-flower [ابزار تزئینی به سبک گوتیک ثانوی]
That's the way the ball bounces. <idiom> موضوع اینطوری است. [اصطلاح روزمره]
ball pens روان نویس ها
ball pens خودکار ها
to stay on the ball <idiom> تند ملتفت شدن و واکنش نشان دادن
ball is in your court <idiom> [نوبت تو هست که قدم بعدی را برداری یا تصمیم بگیری]
movement off-the-ball بازی بدون توپ [تمرین ورزش فوتبال]
to swat the ball away با ضربه سخت جلوی توپ را گرفتن [دربازه بان]
to give the ball away توپ را [از دست] دادن
to let the ball do the work توپ را به جایی غلت دادن [فوتبال]
to keep the ball moving توپ را به جایی غلت دادن [فوتبال]
to pass the ball to somebody توپ را به کسی پاس دادن
ball pen روان نویس [نوشت افزار]
green ball توپسبز
cricket ball توپبازیگریکت
cork ball توپچوبپنبهای
brown ball توپقهوهای
bowling ball توپبولینگ
blue ball توپآبی
black ball توپسیاه
ball winder نخپیچ
ball stand محلتوقفتوپ
ball peen توپکنوکچکش
ball of clay توپبرایساختسفال
ball assembly توپمجمع
beach ball توپ بزرگ و رنگارنگ برای بازی در کنارهی دریا و دریاچه و یا استخر
ball games شرایط وضعیت
ball games هماورد
hockey ball توپهاکی
ivory ball توپعاجی
ball pen خودکار [نوشت افزار]
play ball with someone <idiom> شرکت منصفانه
keep the ball rolling <idiom> اجازه فعالیت دادن
keep one's eye on the ball <idiom>
get the ball rolling <idiom> شروع چیزی
carry the ball <idiom> قسمت مهم وسخت را به عهده داشتن
long ball [شوت کردن بلند توپ] [فوتبال]
She is a ball of fire. دختر آتش پاره ای (زرنگ وپرتحرک )
tennis ball توپتنیس
squash ball توپاسکوآش
rugby ball توپلاستیکی
red ball توپقرمز
pink ball توپصورتی
lead ball کلاهکتوپی
ball games مسابقه
earth ball دنبلان
ball printer چاپگر توپی
ball printer چاپگری که از توپ فلزی کوچک روی سط حی که حروف شکل می گیرند تشکیل شده است
ball player بازیگر با توپ
ball park زمین بازیهای با توپ
ball of toe گوشت زیر پنجه پا
ball of the eye تخم چشم
ball mill اسیاب ساچمهای
ball mill سنگ شکن گلولهای
ball joint سیبک
ball joint توپی اتصال
ball joint توپی
ball hawking کار خوب بازیگرمحوطه دوردست
ball hawking دفاع خوب
ball return بازگشت گوی بولینگ
ball test ازمون ساچمهای
drop ball انداختن توپ بین دو بازیگر برای شرع مجدد
drop ball دراپ بال
dead ball توپ خارج ازبازی
dead ball توپ مرده
darning ball زیر رفویی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com