Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (11 milliseconds)
English
Persian
possession money
حق الاجرا
possession money
حق النسبی
possession money
حق الحفظ دستمزدی که در برای اجرای حکم تملیک یا صیانت ملک تملیک شده از طریق اجرای حکم به مامور اجراداده میشود
Other Matches
Protection money. Racket money.
باج سبیل
Money for jam . Money for old rope .
پول یا مفتی
possession
جن زدگی
self-possession
متانت
possession
تملک
take possession of
تصرف کردن
possession
تصاحب توپ
take possession of
متصرف شدن تصاحب کردن تملک کردن
possession
تسخیر
possession
ثروت ید تسلط
to take possession of
تصرف کردن
possession
مالکیت
to get possession of
تصرف کردن
to get possession of
داراشدن
possession
دارایی
possession
تصرف
self-possession
خودداری
self-possession
خونسردی
possession
حیازت
self possession
خودداری
possession
مایملک مستملکات
to have possession of
مالک بودن
to have possession of
دارا بودن
to have possession of
داشتن
be in possession of
متصرف بودن
possession
ید تصرف
possession
دارایی متصرفات
right of possession
حق تصرف
self possession
متانت
self possession
ارامی
vacant possession
ملک خالی
vacant possession
ملک بدون مستاجر
chose in possession
حق بالفعل
the house is in my possession
خانه در تصرف من است خانه در دست من است
writ of possession
حکم تملیک
chose in possession
حق عینی
vested in possession
واگذاری مال تحت تصرف
unity of possession
تصرفات مشاعی چند تن در یک ملک واحد تصرفات فرد واحددر دو مال مختلف که ناشی از عناوین مختلفه باشد
to put in possession
اگاه کردن
prior possession
all against ownership titleof good a is better showa cannot who
prior possession
تصرف به عنوان مالکیت دلیل مالکیت است مگر انکه خلاف ان ثابت شود
prior possession
قاعده ید
put in possession
متصرف کردن
put in possession
تصرف کردن
reduction into possession
از قوه به فعل دراوردن تصرف
taking possession
قبض
things in possession
اموال عینی
things in possession
اموالی که بالفعل در تصرف شخص هستند
giving possession
تملیک
to put in possession
مالکیت دادن متصدی کردن
taking possession
حیازت
to put in possession
دارا کردن
possession by title of ownership
تصرف به عنوان مالکیت
money begets money
<idiom>
پول پول می آورد
money on d.
وجه امانعی
money on d.
پول سپرده
near with one's money
خسیس
near money
شبه پول
After all that money is of no use.
تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
He is in the money.
پول پارومی کند ( خیلی ثروتمند است )
his money is more than can
پولیش بیش
his money is more than can
ازانست که بتوان شمرد
f. money
پول فراوان
even money
مبلغ مساوی در شرط بندی
value of money
ارزش پول
value for money
ارزش پول
i have no money about me
با خود هیچ پولی ندارم
he is f. of money
پول فراوان دارد
value for money
قدرت خرید پول
we are want of money
ما نیازمند پول هستیم به پول احتیاج داریم
money
پول
be in the money
<idiom>
در پول غلت خوردن
money
اسکناس
money
سکه
money
جایزه نقدی
money
مسکوک ثروت
take in (money)
<idiom>
رسیدن
be in the money
<idiom>
پول پارو کردن
passage money
خوراک
money can't buy everything
<idiom>
پول خوشبختی نمی آورد
borrowed money
پول قرض گرفته شده
raise money
فراهم کردن پول
prize money
پولی که از فروش غنیمت دریایی بدست می اید
promotion money
دستمزدی که به موسسین شرکت برای خدماتشان پرداخت میشود
purchase money
در CL ثمن
purchase money
قیمت جنس
to scrape up
[money]
چیزی را به مرور زمان کم کم جمع کردن
[پول]
quantity of money
مقدار پول
raise money
جمع اوری کردن پول
ready money
پول نقد
money for jam
<idiom>
پول بی دردسر
do not coin money
<idiom>
پول چاپ نکردن
[پول چاپ نمی کنم]
scant of money
بی پول
scant of money
کم پول
salvage money
جایزه نجات کشتی یا محموله
role of money
نقش پول
pin money
<idiom>
پول خرده خرجی
retention money
پول گرویی
retention money
مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
requistion for money
پول
requistion for money
درخواست
ready money
پول فراهم شده
ready money
پول موجود
short of money
کم پول
You will need to spend some money on it.
تو باید برایش پول خرج بکنی.
mortgage money
پول قرضی
mortgage money
پول رهنی
money worth
چیزی که بپول بیزرد
money worth
پول بها
money worth
بهای پول
money worth
برابر پول
money wage
مزد پولی
money supply
عرضه پول
money stock
عرضه پول
money stock
حجم پول در گردش
money spinner
کارتنه کوچک که انرا نشانه خوشبختی و وسیله پیدا شدن پول میدانند
money pot
دخل
money pot
غلک
money player
ارائه کننده بهترین بازی درموقعیتهای دشوار
to be rolling in money
<idiom>
تو پول غلت زدن
[اصطلاح]
I'm not made of money!
<idiom>
من که پولدار نیستم!
[اصطلاح روزمره]
quasi money
شبه پول
neutrality of money
خنثی بودن پول
Money peters out.
پول کم کم تمام می شود.
penury of money
قحط پول
penury of money
کمیابی پول
passage money
معاش کردن
passage money
تاکردن
passage money
راه
passage money
غذا
passage money
کرایه مسافر
passage money
کرایه
onother's money
پول شخصی دیگر
onother's money
پول دیگری
odd money
یک اسکناس 01 ریالی
oceans of money
یک دنیا پول
neutrality of money
بدون تاثیربودن پول
money on deposit
پول سپرده
smart money
پاداش زیان
Money is no object at all .
پول اصلا" مطرح نیست
To be a money grubber.
پول پرست بودن
To raise money.
پول فراهم کردن
gate money
پولبلیطورودیه
danger money
مزدوحقالزحمهانجام کاریخطرناک
appearance money
پولی که به افراد مشهور برای حضور در محافل پرداخت میشود
He is a money -bags.
<proverb>
مالامال از پول است .
wildcat money
پول بدون پشتوانه
Time is money.
<proverb>
وقت طلاست .
volume of money
حجم پول
Changing money
تبدیل پول و ارز
velocity of money
سرعت پول
veil of money
نظریهای که براساس ان پول فقط بعنوان پوشش برای کالاها و خدمات بحساب می اید
veil of money
حجاب پول
I am running out of money .
پول من تمام شد.
[من دیگر پول ندارم.]
money to burn
<idiom>
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
To swindle money out of somebody.
با تقلب پول از کسی گرفتن ( درآوردن )
Could you lend me some money ?
می توانی یک قدری به من پول قرض بدهی ؟
My only problem is money .
تنها گرفتاریم پول است ( محتاج آن هستم )
To put some money aside .
پولی را کنا رگذاشتن ( ذخیره ساختن )
To be wallowing in money .
غرق درپول بودن
To count the money .
پول شمردن
for love or money
<idiom>
به هر شکلی
rake in the money
<idiom>
ایجاد تعجب
Take your money out of your pocket.
پولت را از جیب دربیاور
He owes me some money.
از او پول می خواهم (طلب دارم )
He got the money from me by a trick.
با حقه وکلک پول را از من گرفت
pocket money .
پول تو جیبی ( مقرری روزانه ؟ هفتگه یا غیره )
He is saving his money.
پولهایش راجمع می کند
To touch someone for money.
کسی راتیغ زدن ( ازاو پول گرفتن )
I am pinched for money.
دست وبالم تنگ است (تحت فشار مالی )
My money request to him
طلب من از او
[مرد]
We divided the money among ourselves .
پول را بین خودمان قسمت
tight money
سیاست پولی انقباضی
tight money
کنترل پولی
Count the money to see if it is right.
پو ؟ را بشما ؟ ببین درست است
have money to burn
<idiom>
پول از پارو بالا رفتن
have money to burn
<idiom>
بی پروا خرج کردن
money well spent
<idiom>
پولی که هدر نرفته
put one's money on something
<idiom>
بر سر چیزی شرط بستن
table money
فوق العادهای که بابت هزینه مهمان داری به افسران ارشد داده میشود
supply of money
عرضه پول
sound money
پول سالم
sound money
پول قوی
soft money
پول ضعیف
smart money
مطلع
money for jam
<idiom>
پول باد آورده
smart money
غرامت پولی که دولت بسربازان وملوانان زخمی ومصدوم میدهد
time money
وام مدت دار
to change money
خردکردن یامبادله کردن پول
money sink
<idiom>
گودال پول
[کیسه پول سوراخدار]
save money
پس انداز کردن
trust money
پول امانی
token money
پول فرعی
to take eggs for money
کردن
to take eggs for money
را با دربرابر
to take eggs for money
خر مهره
to stink of money
خر پول بودن
to stake money on something
سرچیزی شرط بندی کردن پول روی چیزی گروگذاشتن
save money
به دقت خرج کردن
time is money
<idiom>
وقت طلاست
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com