Dictiornary-Farsi | pour it on thick | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 81 (6 milliseconds)

English	Persian
pour it on thick <idiom>	ماهرانه چاپلوسی کردن از


Other Matches

pour	افشاندن جاری شدن
pour	ریزش
pour	پاشیدن
pour	تراوش بوسیله ریزش
pour	مقدار ریزپ چیزی
pour	ریزش بلا انقطاع ومسلسل
pour	ریختن
pour	روان ساختن
pour	باریدن
pour out <idiom>	دردودل کردن
pour out <idiom>	به بیرون مساطه کردن
to pour out	بیرون ریختن
pour	جاری شدن یا ساختن
thick <idiom>	احمق ،غیر منطقی
thick	گل الود
thick	با فاصله زیاد از دوسطح
thick	ستبر
thick	صخیم
thick	غلیظ سفت
thick	کلفت
thick	انبوه
thick	تیره ابری
thick	گرفته
thick	طرح مدار الکترنیکی فریف که قط عات فریف آن روی یک پایه عایق قرار دارند و در صورت نیاز وصل می شوند
thick	پرپشت
thick	زیاد
bottom pour	از زیر ریختن
top pour	ریختن از بالا
to pour rays	پرتو افکندن یا پاشیدن
to pour out tea	چایی ریختن
pour point	نقطه سیلان
pour point	نقطه ریزش
pour point	نقطه جاری شدن
to lay it on thick	نصب کردن ساختن
to lay it on thick	قراردادن کارگذاشتن
to lay it on thick	فرو نشاندن
He is thick-skinned.	آدم پوست کلفتی است
To be in the thick of some thing .	در کش وقوس کاری بودن
lay it on thick <idiom>	زیاده حداز کسی تمجیدکردن
through thick and thin <idiom>	دربین زمانهای خوب وبد،از بین مشکلات وسختیها
thick warp	نخ تار کلفت
thick weft	نخ پود کلفت
to lay it on thick	گذاردن
thick skinned	پوست کلفت
thick fog	مه غلیظ
thick skinned	بی احساس
thick skulled	کودن
thick skulled	خشک مغز
thick with trees	پر از درخت
thick witted	کودن
thick Ethernet	شبکه پیاده سازی شده با استفاده ازکابل Loaxial ضخیم و دستگاههای ارسال و دریافت برای اتصال کابلهای منشعب که میتواند مسافت طولانی را طی میکند
thick and thin	راسخ
thick and thin	در دشواری وسهولت
thick and thin	در هر حال
thick-skinned	پوست کلفت
through thick and thin	درهمه حالی
thick witted	بی ذوق
thick witted	خشک مغز
how thick is the board?	کلفتی
how thick is the board?	تخته چقدراست
it is centimeters thick	دو سانتیمترکلفتی انست
top pour ladle	کفچه یا پاتیل ریخته گری
to pour oil on fire	اتش رادامن زدن
Shall I pour you a cup of tea?	برایتان یک فنجان چای بریزم ؟
to pour oil on fire	نمک برزخم پاشیدن
to pour cold water on	دلسرد کردن
to pour cold water on	سرد کردن
to pour oil on the flame	اتش خشم را دامن زدن
to pour oil on the flame	دعوارا سخت کردن
to pour oil on the flame	نمک بر زخم پاشیدن
to pour out abusive words	سخنان فحش امیزپی در پی اداکردن
To confide in someone. To pour out ones heart to someone.	با کسی درد دل کردن
thick film circuit	مدار غشایی ضخیم
to pour oil on troubled water	خشم کسیرا با سخنان نرم فرونشاندن
to pour hot water over tea	اب گرم روی چایی ریختن
To pour clean water over some ones hand . <proverb>	آب پاکى روى دست کسى ریختن .
pour oil on troubled waters <idiom>	آب روی آتش ریختن
Thick ( sparse , thin ) hair .	موی پرپشت ( کم پشت )
He is absent- minded . He is muddle - headed . He is thick.	گیج است [حواسش پرت است]
Take a copper vessel, pour water in it and let it stay overnight	کشتی مس