Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (11 milliseconds)
English
Persian
pour point
نقطه جاری شدن
pour point
نقطه ریزش
pour point
نقطه سیلان
Other Matches
pour
جاری شدن یا ساختن
pour
تراوش بوسیله ریزش
pour
مقدار ریزپ چیزی
pour
ریزش بلا انقطاع ومسلسل
pour
ریختن
pour
پاشیدن
pour
افشاندن جاری شدن
pour
ریزش
pour
روان ساختن
pour
باریدن
pour out
<idiom>
به بیرون مساطه کردن
to pour out
بیرون ریختن
pour out
<idiom>
دردودل کردن
top pour
ریختن از بالا
pour it on thick
<idiom>
ماهرانه چاپلوسی کردن از
to pour out tea
چایی ریختن
to pour rays
پرتو افکندن یا پاشیدن
bottom pour
از زیر ریختن
To confide in someone. To pour out ones heart to someone.
با کسی درد دل کردن
to pour oil on the flame
اتش خشم را دامن زدن
to pour oil on fire
نمک برزخم پاشیدن
to pour oil on fire
اتش رادامن زدن
Shall I pour you a cup of tea?
برایتان یک فنجان چای بریزم ؟
to pour oil on the flame
نمک بر زخم پاشیدن
to pour oil on the flame
دعوارا سخت کردن
to pour out abusive words
سخنان فحش امیزپی در پی اداکردن
to pour cold water on
سرد کردن
to pour cold water on
دلسرد کردن
top pour ladle
کفچه یا پاتیل ریخته گری
pour oil on troubled waters
<idiom>
آب روی آتش ریختن
To pour clean water over some ones hand .
<proverb>
آب پاکى روى دست کسى ریختن .
to pour oil on troubled water
خشم کسیرا با سخنان نرم فرونشاندن
to pour hot water over tea
اب گرم روی چایی ریختن
Take a copper vessel, pour water in it and let it stay overnight
کشتی مس
point to point network
شبکه نقطه به نقطه
point-to-point connection
اتصال نقطه به نقطه
point to point line
خط نقطه به نقطه
0.42
[zero point four two]
[zero point forty-two]
[forty-two hundreths]
صفر ممیز چهار دو
[ریاضی]
point
پوینت
the point is
اصل مطلب این است
far point
برد بینایی
in point
بجا
in point
در خور
point
اشاره کردن
try for point
تلاش برای کسب امتیاز
point
محل یا موقعیت
point
محل شروع چیزی
point
نقطه گذاری کردن
point
نقطه نوک
point
محل
point
نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point
مرکز راس حد
point
درصد
point
نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
point
نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point
نقط ه
point
که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point
نشان میدهد
point
حد
way point
ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
to the point
بجا
zero point
نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
let point
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
off the point
بدون اینکه وابستگی داشته باشد
in point
مناسب
not to the point
خارج از موضوع
off the point
بطور بی ربط
to come to a point
باریک شدن
point four
اصل چهار
off the point
بطور نامربوط
point four
چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
three point
فن 3 امتیازی کشتی
to the point
مربوط بموضوع
point out
<idiom>
توضیح دادن
come to the point
<idiom>
به نکتهاصلی رسیدن
The point is that…
چیزی که هست
beside the point
<idiom>
مسائل حاشیهای
point to point
1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
point to point
را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
to come to a point
بنوک رسیدن
point to point
پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
point to point
نقطه به نقطه
zero point
نقطه صفر
point four
رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
point
جهت مرحله
One point for you.
یک درجه امتیاز
[ بازی]
برای تو.
point
نقطه
point
نکته
point
ماده اصل
point
موضوع
point
جهت
point
درجه امتیاز بازی
point
نمره درس پوان
point
هدف
point
مسیر
point
مرحله قله
point
پایان
point
تیزکردن
point
گوشه دارکردن
point
نوکدار کردن
point
سر
point
نوک
to let it get to that point
اجازه دادن که به آنجا
[موقعیتی]
برسد
on the point of going
در شرف رفتن
to point to something
به چیزی متوجه کردن
off to a point
باریک شده نوک پیدامیکند
to point to something
به چیزی اشاره کردن
point
ممیز
[در کسر اعشاری]
[ریاضی]
Now he gets the point!
<idiom>
دوزاریش حالا افتاد!
[اصطلاح]
near point
نقطه نزدیک
point
دماغه
point
نوک گذاشتن
point
مقصود
point
رسد نوک
point
هدف گیری کردن
point
نشانه روی کردن
point
قطبهای باطری یاپلاتین
point
باریک کردن
point
سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point
محل مرکز
point
اصل
point
به سمت متوجه کردن
not to point
بیرون از موضوع
point
نقطه گذاری کردن ممیز
point
متوجه ساختن
point
امتیاز
point
نشان دادن
point
راس
point
خاطر نشان کردن
not to point
پرت بیجا
point size
برای اندازه گیری نوع یا متن
reference point
نقطه برگشت نقطه نشانی نقطه مبدا دهانه بندر
reentry point
نقطه بازگشت
point of sight
نقطه دید
point of support
نقطه اتکا
release point
نقطه رهایی
point of symmetry
نقطه تقارن
symmetry point
نقطه تقارن
reorder point
نقطه سفارش مجدد
restart point
نقطه باز اغازی
point of tow
نقطه یدک ناو یا قایق
reporting point
نقطه مبدای موقعیت ناو یاهواپیما
point of support
تکیه گاه
point of sale
محل ای در مغازه برای پرداخت قیمتهای کالاها
reorder point
نقطه تجدید سازمان یا تجدیدگسترش
release point
نقطه رهایی ستون راهپیمایی
reference point
نقطه مبنا
rear point
اخرین قسمت عقب دار
point size
اینچ
point spread
امتیاز قابل انتظار
point style
شیوه معماری که نشان برجسته ان طاقهای نوک تیزاست
point system
شرط بندی براساس امتیاز
point target
هدف کوچک
point target
اماج نقطهای
potatoes and point
سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
preequivalence point
پیش از نقطه هم ارزی
principle point
مبداء اصلی
projection of a point
تصویر نقطه
projection of a point
خطی که نقطه تصویرشده را بنقطه مقابل ان می پیوند د
projection of a point
خط مصور
reentry point
نقطه باز گذشت
point race
مسابقه دوچرخه سواری طولانی چند مرحلهای
point protector
چیزی که نوک مدادراپوشانده ازشکستن حفظ میکند
point of weld
نقطه جوش
point operation
عمل نقطهای
rear point
قسمت نوک عقب دار
radix point
نقطه ممیز
point particle
ذره نقطهای
point plotting
رسم نقطه
radix point
نقطه مبنا
radix point
ممیز
quiescent point
نقطه استراحت
point protector
سرمداد
pull up point
نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
point scale
مقیاس امتیازی
plumb point
نقطه شاغولی دوربین هواپیمادر لحظه عکس برداری
plate point
نقطه پلیت
pivot point
مرکز چرخش
pivot point
نقطه نشانه
pivot point
نقطه چرخش ناو
pivot point
لولائی
pivot point
نقطه مفصلی
pin point
نقطهای
point after touchdown
[یک امتیاز با گذراندن توپ بر فراز دروازه با ضربه پا پس از کسب شش امتیاز با رسیدن به پشت خط پایان]
point bland
از دهانه لوله
point contact
کنتاکت نقطهای
point contact
تماس نقطهای
point charge
بار نقطهای
point break
موجهاییکه با زاویه به ساحل نزدیک می شوند
point bland
بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
point bland
تیراندازی بدون نشانه روی
point bland
نزدیک به دهانه لوله
pin point
اتی
pin point
تعیین دقیق نقاط
operating point
نقطه کار
one point perspective
پرسپکتیو همرو یا موازی
offset point
در رهگیری هوایی نقطه نشانی است در هوا که محل هدف نسبت به ان تعیین وهواپیمای رهگیر به سمت هدف هدایت میشود
octal point
ممیز هشت هشتی
objective point
مقصد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com