English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 188 (9 milliseconds)
English Persian
practice of early rising مشق یا عادت سحر خیزی
Other Matches
early rising زود خیزی
early rising سحرخیزی
early to bed early to rise makes a man healthy wealthy and wise <proverb> سحرخیز باش تا کامروا باشی
Early to bed and early to rise . <proverb> زود بخواب و زود بر خیز .
rising طلوع
rising جنبش
rising نهضت
rising قیام
rising درحال ترقی یا صعود
rising طالع
self rising بخودی خود ترقی کننده
self rising خود بخود بلند شونده
rising main جنبشاصلی
rising damp نفوذآببداخلساختمان
rising star آیندهدار باآتیه
rising mine مین بالارونده دریایی
the rising generation دوره جوانان اینده
visible rising طلوع مرئی
rising mine مینی که میتواند به سطح اب بیاید
theoretical rising طلوع نظری
heliacal rising of a star طلوع نمودارستاره پیش ازخورشید
tide rising force نیروی کشنداور
land of the rising sun کشور ژاپن
Prices are rising ( falling ) . قیمت ها درحال افزایش (کاهش ) هستند
early در اوایل
early در ابتدا
early اولیه
early مربوط به قدیم عتیق
early بزودی
early زود
early as possible هرچه زودتر
i was up early this morning امروزصبح زود بیدار شدم
early rise زودخیز
early spring سیستم جنگ افزار ماهوارهای ضد شناسایی
early start زودترین زمان شروع یک فعالیت
early time زمان حداقل انفجار اتمی زمان اولیه انفجار اتمی
as early aspossible هر چه بیشتر
an early visit دیدنی بموقع
early weaning از شیر گرفتن زودرس شیرسوز کردن
keep early hours زود خوابیدن و زود برخاستن
early resupply تجدیداماد در حین عملیات
early resupply تجدید اماد به موقع
early poets شعرای پیشین
early fruit میوه پیش رس یا زودرس
early bird ادم سحرخیز
early riser ادم سحرخیز
early finish زودترین زمان ختم یک فعالیت
early foot سرعت بیش از حد در آغاز اسبدوانی
early in the morning صبح زود
early in the year دراوایل سال
early maturing زودرس
early peaches هلوی پیش رس یازودرس
as early aspossible هر چه زودتر
early rise سخرخیز
He is an early riser. صبحها زود ازخواب بلند می شود ( سحر خیز است )
early answer پاسخ زود
early warning اعلام خطر کردن
early warning اعلام خطر اعلام خطر کردن از نزدیک شدن دشمن سیستم اعلام خطر
early-warning اعلام خطر کردن
early-warning اعلام خطر اعلام خطر کردن از نزدیک شدن دشمن سیستم اعلام خطر
We set off early for ... ما [صبح ] زود به ... رهسپار شدیم.
Early in the morning. صبح زود
The early bird gets the worm. <proverb> سحر خیز باش تا کامروا باشی.
Everyone retired early that night. در آن شب همه زود رفتند بخوابند .
early token release در شبکه FDDI یا Ring-Token سیستمی که به دو Token اجازه حضور در شبکه حلقهای میدهد که مناسب برای وقتی است که ترافیک خط بالا است
Far into the night . Into the early hours. تا دم دمهای صبح
Early Christian architecture سبک معماری دوران مسیحیت
Do you get up early [late] in the morning ? آیا شما صبح ها زود [دیر] از خواب برمیخیزید؟
early infantile autism در خودماندگی طفولیت
early event time زودترین زمان وقوع یک واقعه
to make an early start زودرهسپار شدن
to make an early start زود حرکت کردن
airborne early warning راداراعلام خطر نصب شده روی هواپیما
For petes sake , come early . با لا غیرتا" زود بیا
airborne early warning اعلام خطر هوابرد
I am leaving early in the morning. من صبح زود اینجا را ترک میکنم.
early German history تاریخ ابتدایی آلمان
currency of early islam درهم
to keep early Šor good Šhours زود خوابیدن وزود برخاستن
the early bird catches the worm <proverb> کسی که بر سر خواب سحر شبیخون زد هزار دولت بیدار را به خواب گرفت
I must make an early morning start. باید صبح زود راه بیافتم ( حرکت کنم )
to skive off early [British English] با عجله و پنهانی [جایی را] ترک کردن
early bird catches the worm <idiom> هرکسی زودتر بیداربشود بیشتر بدست میآورد
practice تجربه
in practice دست اندرکار
in practice در عمل
in practice عملا"
practice تکرار
practice شیوه
practice تمرین کردن
practice عادت
practice عمل کردن
practice رویه پیشه
practice کار پیشه
practice طرز اجرا
practice عمل
practice کاربندی
practice عرف
practice رویه
practice معمول به عادت
practice جریان کار در دادگاه
practice طرزکار
practice رسم
practice تمرین
practice مشق
practice ورزش تمرین
practice ممارست تمرین کردن
practice برزش برزیدن
practice پرداختن
practice ممارست کردن
practice تکنیک
group practice گروهپزشکی
general practice وفیفهپزشکعمومیدراتاقعمل
teaching practice آموزشتمرینی
practice green شروعبهسبزشدن
workshop practice تمرین کارگاهی
code of practice ایین کار
unspaced practice تمرین بی فاصله
put into practice واقعیت دادن
put into practice صورت گرفتن
put into practice به انجام رساندن
put into practice انجام دادن
put into practice اجرا کردن
practice fee دستمزد [مثال ویزیت دکتر]
put into practice واقعی کردن
massed practice تمرین بی وقفه
put into practice عملی کردن
to put in practice اجرا کردن
iam out of practice چندی است که وارد کار نیستم
practice court دادگاه مخصوص رسیدگی به کفالت
practice effect اثر تمرین
practice material مواد تمرینی
cupola practice روش معمول کوره کوپل
practice of medicine کار پزشکی
practice of medicine طبابت
practice period دوره تمرین
practice plug وسیله کوچک پلاستیکی یالاستیکی شبیه طعمه ولی بدون قلاب برای تمرین یامسابقه نخ اندازی
practice teaching تمرین معلمی
practice trials کوششهای تمرینی
put in practice اجرا کردن
practice ammunition مهمات مخصوص تمرین هدف
practice ammunition مهمات مشقی
in profession or practice در حرف یا عمل
international practice رویه بین المللی
international practice عرف بین المللی روش جاری بین المللی
international practice طریقه معمول به بین المللی
foundry practice تکنیک ریخته گری
employment practice شیوه استخدامی
machining practice تکنیک و روش براده برداری
mass practice تمرین بدون استراحت
mass practice تمرین فشرده
distributed practice تمرین فاصله دار
negative practice تمرین منفی
put in practice عملی کردن
batting practice تمرین ضربه زدن به توپ
service practice مشق پای توپ
skull practice کلاس تعلیم فنون مسابقه جلسه مشورت درباره مسابقه
skull practice کلاس اموزشی
spring practice دوره تمرینهای بهاری دانشگاه
sharp practice گول زنی
sharp practice کلاهبرداری
sharp practice حقه بازی
codes of practice ایین نامه
codes of practice ایین کار
code of practice ایین نامه
to put in practice عملی کردن
service practice مشق پای قبضه جنگ افزار تمرین عملی
service practice تمرین اموزشی
cupola practice روش کوپل
ritual practice عبادت
practice deceit [American] فریب دادن
practice deceit [American] گول زدن
practice deceit [American] اغفال کردن
practice deceit [American] مغبون کردن
practice deceit [American] فریفتن
practice makes perfect <proverb> کار نیکو کردن از پر کردن است
unfair trade practice اعمال تجاری نادرست
practice makes perfect کار نیکو کردن از پر کردن است
practice makes perfect کارکن تا استاد شوی
open hearth practice طرزکار کوره زیمنس مارتین
to run into a bad practice گرفتار کار زشتی شدن بخوی بدی دچار شدن
It wont work out in practice . درعمل درست درنمی آید
by product coking practice محصولات فرعی کوره کک سازی
sand blasting practice عملیات ماسه پاشی
consensus evidenced by practice اجماع فعل
A comparison of theory and practice. مقایسه ای از نظری و عمل.
unfair trade practice کاربازرگانی نامنصفانه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com