Dictiornary-Farsi | preparation of food | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 158 (8 milliseconds)

English	Persian
preparation of food	تهیه خوراک


Search result with all words

central food preparation facility	کارخانجات مرکزی تهیه موادغذایی
Other Matches

I havent had a morself of food since Monday. I havent touched food since Monday .	از دوشنبه لب به غذانزده ام
preparation	تدارک دیدن
preparation	اماده کردن
preparation	پیش بینی کردن
preparation	امادگی اماده سازی
preparation	تهیه و ارایش
preparation	تبدیل داده به حالت قابل خواندن ماشین بیش از وارد کردن داده
preparation	آماده کردن چیزی
it is in preparation	در دست تهیه است
preparation	پیش بینی
preparation	تیرتهیه اجراکردن
preparation	تیرتهیه
preparation	پستایش امادش
preparation	تهیه
preparation	امایش
preparation	تدارک
preparation	تهیه مقدمات
preparation	اقدام مقدماتی
preparation	اماده سازی
preparation	امادگی
preparation	تهیه کردن اتش
preparation	تمهید
preparation	اتش تهیه
data preparation	امایش داده ها اماده سازی داده مهیاسازی داده ها
the preparation day	روز تهیه
data preparation	امایش داده ها
preparation for the eclipse	کسوف
preparation for the eclipse	آمادگیبرایخسوف
preparation fire	تیر تهیه
preparation fire	اتش تهیه
preparation of attack	شمشیرباز اماده حمله
preparation time	زمان تهیه
data preparation	داده امایی
counter preparation	تیر ضد تهیه
acute preparation	حیوان کشی از روی ترحم
counter preparation	ضد تهیه
attack on preparation	شمشیرباز اماده برای حمله
artillery preparation	اتش تهیه توپخانه
artillery preparation	تیر تهیه توپخانه
data preparation device	دستگاه اماده سازی داده
frost protection preparation	ضدیخ
molding sand preparation plant	واحد تهیه ماسه قالب گیری
Have you had enough (food)	سیر شدی ؟
Do you want some more food ?	بازهم غذا می خواهی ؟
food	غذا
Please help yourself ( with the food ) .	لطفا" برای خودتان غذا بکشید
food	طعام
food	قوت
food	خوراک
health food	غذای سالم
health food	خوراک بهداشتی
junk food	غذای ناسالم
food stamps	تمبر خوراک
junk food	گنده خوراک
junk food	هله هوله
fast food	تند خوراک تندکار
food stamp	تمبر خوراک
restorative food	غذای مقوی
to be food for fishes	غرق شدن
to be food for worms	مردن
to spit out food	تف کردن غذا
to spit out food	بیرون دادن غذا
convenience food	خوراک پیش پخته
to toy with one's food	با غذای خود بازی کردن
convenience food	غذایی که پختن یا کشیدن آن آسان باشد
food processor	اجزایمخلوطکن
First food , then talk . <proverb>	اول طعام آخر کلام .
The food is cold.	غذا سرد است.
to burn the food	بگذارند غذا ته بگیرد
burnt food	ته دیگ [برنج]
to dress [food]	آماده کردن [پختن] [غذا یا دسرت]
to wolf one's food <idiom>	مثل گاو خوردن
food for thought <idiom>	درمورد چیز باارزش فکر کردن
food shop	بقالی
food aid	کمکغذائی
food mixer	ماشینهمزنبرقی
To cook food.	غذا پختن
To assimilate food.	غذا را جذب کردن
Please heat up my food.	لطفا" غذایم را داغ کنید
When it comes to me there is no more food (left).	به من که می رسد غذا تمام شده
To pick at ones food .	از روی سیری خوردن
To kI'll animals for food .	جانوران را برای غذا کشتن
To heat up the food.	غذا را گرم کردن
This food is very nourshing .	این غذا خیلی قوت دارد
food shop	خواربار فروشی
food chain	زنجیره غذایی
food industries	صنایع غذایی
food packet	بسته غذایی
food packet	جیره بسته بندی شده
food perference	رجحان غذایی
food preference	پسند غذایی
food for powder	کشته شدنی
food production	تولید غذا
food program	برنامه غذایی
food program	رژیم تغذیه
food gathering	خوراک اوری
food freezer	یخچال فریزر
food chains	زنجیره غذایی
articles of food	موادغذایی یا خوراکی
different kinds of food	غذاهای جوربه جور
food chemistry	شیمی غذا
food container	فرف غذا
food container	فرف غذای قابل حمل
food deprivation	محرومیت غذایی
food for powder	تیر خوردنی
food freezer	فریزر
food pyramid	هرم غذایی
food rationing	جیره بندی مواد غذائی
the food was smoked	خوراک بوی دود میداد خوراک بوی دود گرفته بود
food web	شبکه غذایی
food tide	طغیان اب
frugal food	خوراک ساده
frugal food	حاضری
the garden provides food	باغ خوراک تهیه میکند
plant food	غذای گیاه
food tide	سیل
food poisoning	مسمویت غذایی
staple food	مواد غذائی ضروری
the garden provides food	باغ غذا
plant food	غذای گیاهی
the garden provides food	میدهد
food science	علم غذا
food dtufe stuff	خوردنی
I musn't eat food containing ...	من نباید غذایی را که دارای ... هستند بخورم.
Frozen meat ( food ) .	گوشت ( غذای ) یخ زده
table of food equivalents	جدول ارزش جیره غذایی
food and agricultural organization	از موسسات وابسته به سازمان ملل متحدکه به سال 5491 تاسیس وهدفش بررسی وضع تولیدمحصولات کشاورزی و سایراغذیه است
food and agricultural organization	سازمان خواروبار وکشاورزی
dailgy food allowance	جیره روزانه
it is highly valued as food	برای خوراک بسیارمطلوب است
dailgy food allowance	جیره غذایی روزانه
annual food plan	برنامه غذایی سالیانه
their principal food is rice	خوراک عمده انها برنج است
food dtufe stuff	خوار و بار
food dtufe stuff	ماده غذایی
food stamp program	برنامه کمک مواد غذائی ازطرف دولت به نیازمندان
pollution of food on and in the ground	آلودگیغذاییودرزمین
Our food supply is getting low.	ذخیره غذایمان دارد ته می کشد
pollution of food in water	آلودگیحاصلازموادغذاییدرآب
Oily skin (food).	پوست ( غذای ) چرب
basic source of food	منابعاولیهغذا
Be carefull not to spI'll the food .	مواظب باش غذاهارانریزی زمین
Plain food (dress).	غذا ( لباس ) ساده
Good wholesome food .	غذای سالم وکامل
grazing food chain	زنجیره غذایی چرندگان
The food was not fit to eat.	غذای ناجوری بود ( قابل خوردن نبود )
There isnt much food in the house.	زیاد غذاتوی خانه نداریم ( نیست )
The food has a salty taste .	غذا شور مزه است
Dont stint the food .	سر غذااینقدر گه ابازی درنیاور
Rice is a wholesome food .	برنج غذای کاملی است
Mexican food is hot 9spicy).	غذاهای مکزیکی تند است
food regarded as cooked by a specified person	دست پخت
The smell of food permeated through the flat .	بوی غذا تمام آپارتمان را فراگرفته بود
a copious choice of food and drink	غذا و نوشیدنی فراوان
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me.	به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
In the long run fatty food makes your arteries clog up.	در دراز مدت مواد غذایی پر چربی باعث گرفتگی رگها می شوند .