Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
pressure change
تغییراتفشار
Other Matches
To bring pressure to bear . To exert pressure .
فشار خون دارد
To bring pressure to bear . To exert pressure .
اعمال فشار کردن
change down
به دنده سنگین حرکت کردن
change over
عوض کردن
[هواپیما]
to change to the better
تبدیل به احسن کردن
to change to the better
بهتر شدن
to change one's course
خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
to change for the better
تبدیل به بهترشدن
to change for the better
بهترشدن
change
[in something]
[from something]
تغییر
[در یا از چیزی]
Where do I change for ... ?
برای رفتن به ... کجا باید مترو را عوض کنم؟
Where do I change for ... ?
برای رفتن به ... کجا باید عوض کنم؟
Keep the change.
بقیه پول مال خودتان.
May I change this?
آیا ممکن است این را عوض کنم؟
change over
تغییر روش تغییر رویه
change over
انتقال بانکی
Try to be serious for a change .
شوخی رابگذار کنار
change up
جهشهای کوتاه برای استراحت بازو
change
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
change
متفاوت ساختن چیزی
change
معاوضه
change
تغییر
change
رکوردی که حاوی داده جدید برای بهنگام سازی رکورد اصلی است
change
تبدیل
change
پول خرد مبادله
change
فایل که حاوی رکوردهایی برای بهنگام سازی فایل اصلی است
change
نواری که حاوی تغییرات اخیر یا تراکنشهای رکورد استفاده شده برای بهنگام سازی فایل اصلی است
change
تغییر دادن
change
دگرگونی
change
عوض کردن تغییردادن
change
چاپ گرفتن از محل هایی که داده باید در آنها تغییر کند
change
عوض کردن
change
تغییر دادن تبدیل
change
تغییر کردن عوض شدن
change
معاوضه کردن خردکردن
change
دگرگون کردن یاشدن دگرگونی
change
تعویض مبادله
change
تغییر کردن تغییر دادن
small change
کم اهمیت
small change
کم ارزش
small change
پول خرد
short-change
حق کشی کردن
short-change
گوشبری کردن
short-change
کلاهبرداری کردن
short-change
کش رفتن
small change
ناچیز
change spin
چرخیدن با تغییر پا
change over switch
کلید تبدیل
change in pennies
پول خردبه پنی
change in supply
تغییر عرضه
change lever
اهرم تغییر دهنده
change of clothes
جامه واگردان
change of curvature
دگر خم
change of edge
تغییر حرکت از یک لبه تیغه به لبه دیگر بدون چرخیدن بدن
change of engagement
وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
change of leg
وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
change of pace
جهشهای کوتاه برای استراحت بازو
change of place
تغییر مکان
change of scene
تغییرمنظره
change of service
تعویض سرویس والیبال
change of station
تغییر محل ماموریت
change of station
انتقال تعویض محل خدمت
change of curvature
تغییر انحنا
change over contact
کنتاکت تغییر دهنده
change in demand
تغییر تقاضا
short-change
کمتر پول دادن
to change colour
رنگ برنگ شدن
to change colour
تغییر رنگ دادن
eutectic change
تبدیل مایع به جسم جامدزودگداز
susceptible of change
تغییر پذیر
susceptible of change
مستعد تغییر
frequency change
تغییر بسامد
frequency change
تبدیل بسامد
speed change
تغییر سرعت یا تعویض عده دور
secular change
تغییر قرنی
quick change
بازیگری که زودبه زودهیئت خودرابرای بازی دیگرعوض کند
illumination change
تعویض روشنایی
isothermal change
تغییرات هم دما
it is insusceptible of change
اماده برای تغییر نسبت استعداد دگرگونی ندارد
minor change
خرد تغییر
physical change
تغییرات فیزیکی
to change money
خردکردن یامبادله کردن پول
to change one's countenance
تغییر قیافه یا رنگ دادن
short-change
مغبون کردن
design change
تغییر طرح
design change
تغییر شکل کالا
transaction on change
معامله در بورس
dimensional change
تغییر اندازه
to undergo a change
تغییر یافتن
to chop and change
پیوسته تغییررای دادن
to chop and change
دو دل بودن
to change the tack
تغییر رویه دادن
to change ones mind
منصرف شدن
to change ones mind
تغییر رای دادن
to change ones condition
زن گرفتن شوهرکردن
to change ones condition
عروسی کردن
to change one's tune
تغییر عقیده دادن
ecological change
دگرگونی بوم شناختی
ecological change
تغییربوم شناختی
oil change
تعویض روغن
to change hands
دست بدست رفتن
change of life
یائسگی
change (one's) mind
<idiom>
مغز کسی را شستشو دادن
change (one's) tune
<idiom>
تغیر نظر
I'd like some small change.
من قدری پول خرد میخواهم.
Do I have to change trains?
آیا باید قطار عوض کنم؟
You have to change at London.
شما باید در لندن قطار تان را عوض کنید.
Would you change the tyre please?
آیا ممکن است لطفا لاستیک را عوض کنید؟
Do I have to change busses?
آیا باید اتوبوس عوض کنم؟
Would you change the lamp please?
آیا ممکن است لطفا لامپ را عوض کنید؟
to leave everything as it is
[not to change anything]
رسوم قدیمی را ثابت
[دست نخورده]
نگه داشتن
change of speed
تغییر سرعت
aspect change
تغییرمنظر هدف از دید رادار
I have no small change.
من پول خرد ندارم.
agent de change
دلال ارزی
counter-change
نقش شطرنجی
to change somebody's ways
رفتار و کردار کسی را کاملا تغییر دادن
change of heart
<idiom>
تغیر عقیده دادن
change hands
دست بدست رفتن
aspect change
تغییرات منظری هدف
change beat
تبادل ضربه
change court
تعویض زمین
Go and change your trousers.
برو شلوارت را عوض کن
change gear
چرخ دندانه تبدیل
gear change box
جعبه تعویض دنده
change sign key
کلیددکمهتغییرات
volume change of concrete
تغییر حجم بتن حاصل ازانقباض و انبساط
date of change of acountability
تاریخ تسویه حساب
change of operation control
تغییر در نوع کنترل عملیاتی یاتعویض ان
Do you have some change for the parking meter?
آیا شما پول خرد برای پارکومتر دارید؟
change gear mechanism
مکانیزم چرخ دندانه تبدیل
permanent change of station
تغییر محل دایمی یکان انتقال دایم
forward slide change
تعویضاسلایدجلویی
permanent change of station
تغییر مکان دایمی
gear change box
گیربکس
quick change gearbox
جعبه دنده نورتون
band change switch
کلید تغییر باند فرکانس
Can you change these traveller's cheques?
آیا میتوانید این چکهای مسافرتی را به پول نقد تبدیل کنید؟
I'd like to change some 1000 euro.
میخواهم ۱۰۰۰ یورو را تبدیل کنم.
Is there enough time to change trains?
آیا برای تعویض قطار وقت کافی دارم؟
component change order
دستور تغییر قطعات یک وسیله
component change order
دستورالعمل تغییر یک نیروی شرکت کننده در عملیات
reverse slide change
تعویضاسلایدوارونه
indeterminate change of station
انتقال اجباری و موقتی انتقال پیش بینی شده
change horses in midstream
<idiom>
وسط کارمهمی نقشه یا رئیس را عوض کردن
steering column gear change
اتصال چرخ دنده فرمان
Change at London and get a local train.
در لندن عوض کنید و یک قطار محلی سوار شوید.
image phase change coefficient
ثابت فازی
pressure
فشردن مضیقه
pressure from outside
فشار از بیرون
[خارج]
pressure
فشار
pressure
سنگین
pressure
فشار هوا
pressure
مشقت
f.pressure
فشارمایع
pressure
بار سنگین مصائب وسختیها
pressure
بار
pressure screw
پیچفشرده
pressure gauge
فشارسنج
pressure gauge
فشار سنج ابگونه وموادمنفجره
pressure front
جبهه موج ضربتی ترکش گلوله اتمی میدان موج ضربتی
pressure fraction
کسر فشاری
pressure face
سمت فشار
pressure drop
افت فشار
pressure device
ماسوره فشاری
pressure curve
خم فشار
pressure curve
منحنی فشار
pressure tube
لولهفشار
pressure gaverner
ناطم فشار
pressure points
نقطههای گیرنده فشار
water under pressure
آبتحتفشار
pressure vessel
فشار
pressure of speech
فشار تکلم
pressure lubrication
دستگاه روغنکاری فشاری
pressure lamp
چراغ تلمبهای
pressure vessel
فرف
pressure hull
بدنه ضد فشار
pressure head
ارتفاع فشار
pressure gradient
گرادیان فشار
pressure gaverner
تنظیم کننده فشار
pressure cook
تحت فشار پختن
pressure cook
دردیگ زودپزپختن
pitot pressure
فشار وارد به انتن فشارسنج هواپیما یا ناو فشار انتن فشارسنج
piston pressure
فشار پیستون
pressure dial
درجهفشار
pressure control
کنترلفشار
pressure bar
قسمتفشار
osmotic pressure
فشار اسمزی
partial pressure
فشار جزیی
partial pressure
فشار جزئی
partial pressure
فشار جرئی یا سهمی
swelling pressure
فشار در اثر ازدیاد حجم
pitot pressure
فشار برخورد هوا که به منظور اندازه گیری سرعت هوا بکار میرود
pressure plate
صفحهنگهدار
pore pressure
فشار درونی
pressure cook
دیگ زودپز
pressure casting
قطعه ریخته گری فشاری
pressure cabin
بخشی از هواپیما که افراد وخدمه در ان قرار دارند وهمیشه فشار در ان برابر یابیشتر از حد تعیین شده است
pressure cabin
هواپیمای دارای دستگاه تهویه مقاوم با فشار هوا
pressure breathing
تنفس مصنوعی دادن با تولیداختلاف فشار هوا دستگاه تنفس یدکی اکسیژن برای خلبان
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com