Dictiornary-Farsi | pressure sense | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (9 milliseconds)

English	Persian
pressure sense	حس فشار


Search result with all words

sense of pressure	حس فشار
Other Matches

To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j.	موقع شناس بودن
To bring pressure to bear . To exert pressure .	اعمال فشار کردن
To bring pressure to bear . To exert pressure .	فشار خون دارد
in this sense <adv.>	بدلیل آن
in a sense	تا اندازهای
in a sense	تاحدی
in a sense	از یک جهت
to take the sense of	استمزاج کردن
to take the sense of	مزه دهن
in this sense <adv.>	از این جهت
in this sense <adv.>	بنابراین
in this sense <adv.>	متعاقبا
in this sense <adv.>	از آن بابت
in this sense <adv.>	درنتیجه
in this sense <adv.>	از اینرو
in this sense <adv.>	از انرو
in this sense <adv.>	به این دلیل
in this sense <adv.>	بخاطر همین
to take the sense of	چشیدن
sense	مفاد
sense	حس
sense	هوش
sense	مصداق
sense	معنی مفاد مدلول
sense	شعور هوش
sense	احساس
sense	شعور معنی
sense	دریافتن جهت
sense	حس کردن
sense	پی بردن
sense	احساس کردن
sense	حس تشخیص مفهوم
sense	زمانی که RAM از حالت خواندن به نوشتن می رود
sense	دریافتن
sense	آزمایش وضعیت یک وسیاه یا قطعه الکترونیکی
sense	حواس پنجگانه
sense	حس احساس
sense	هوش شعور
sense	حس مشترک
sense	روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
sense	ادراک
sense of rotation	جهت دوران
What you say is true in a sense .	گفته شما به معنایی صحیح است
In what sense are you using this word ?	این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
chemical sense	حس شیمیایی
sense organ	عضو حس
sense of duty	حس وفیفه شناسی
sense switch	گزینهء احساس
road sense	کلمه
This is more like it. Now this makes sense.	حالااین شد یک چیزی
road sense	جنسی
carrier sense	detect collision accesswith multiple دستیابی چندتایی با کشف تلاقی
You wouldnt be here if you had any sense	اگر عقل حسابی داشتی اینجانبودی
sense of humor	شوخ طبعی
sense oriented	حس گرا
time sense	حس زمانی
the sense of sight	حس بینایی یا باصره
temperature sense	حس دما
systemic sense	حس احشایی
static sense	حس تعادل
to talk sense	حرف حسابی زدن
sense wire	سیم احساس
sense winding	سیم پیچ احساس
sense switch	سوئیچ حساس کنسول کامپیوتری که ممکن است یک برنامه برای پاسخ گیری به ان سیگنال بفرستد
sense probe	مکانیسم ورودی که نقاط حساس روی یک صفحه نمایش را فعال کرده و درنتیجه برای یک کامپیوترورودی تهیه کند
external sense	حس برونی
figurative sense	معنی مجازی
visceral sense	حس احشایی
sense organ	اندام حسی
sense organ	عامل احساس
cutaneous sense	حس پوستی
vibration sense	حس ارتعاش
common sense	عقل سلیم
common sense	عرف
common sense	حضور ذهن
horse sense	شعور حیوانی شعور ذاتی وطبیعی
sense of humour	شوخطبع
common sense	قضاوت صحیح حس عام
sixth sense	قوه ادراک
sixth sense	حس ششم
mystic sense	معنی پوشیده
mystic sense	معنی رمزی
moral sense	حس تشخیص خوب و بد
obstacle sense	حس مانع یابی
mark sense	نشان گذار
literal sense	معنی لغوی
it does not make sense	معنی نمیدهد
in the p sense of the word	بمعنی واقعی کلمه
pain sense	حس درد
sense amplifier	تقویت کننده حسی
horse sense <idiom>
make sense <idiom>	معقول به نظر رسیدن
artistic sense	ذوق هنری
grammatical sense	معنی دستوری
good sense	شعور
sense of duty <adj.>	وظیفه شناسی
good sense	عقل سلیم
sense line	خط احساس
sense datum	شیی محسوس
mark sense	نشان دریاب
sense of trust	حس اعتماد
sense modality	اندام حسی
sense datum	امر محسوس وقابل تحلیل
The sense of this word is not clear .	معنی و مفهوم این کلمه روشن نیست
unique in every sense of the word	از هر نظری بی مانند
He cant take a joke . he has no sense of humour.	شوخی سرش نمی شود
Now you are talking. That makes sense.	حالااین شد یک حرف حسابی
mark sense reader	نشان خوان
He is not too educated, but has plenty of horse sense .	تحصیلات چندانی ندارد ولی فهم وشعور دارد
There is no point in it . It doest make sense . It is meaningless.	معنی ندارد ! ( مورد و مناسبت ندارد )
pressure from outside	فشار از بیرون [خارج]
pressure	بار سنگین مصائب وسختیها
f.pressure	فشارمایع
pressure	فشار هوا
pressure	بار
pressure	مشقت
pressure	فشار
pressure	فشردن مضیقه
pressure	سنگین
pressure regulator	شیر فشار شکن
pressure gauge	فشارسنج
pressure gauge	فشار سنج ابگونه وموادمنفجره
pressure front	جبهه موج ضربتی ترکش گلوله اتمی میدان موج ضربتی
pressure fraction	کسر فشاری
pressure cabin	هواپیمای دارای دستگاه تهویه مقاوم با فشار هوا
pressure gaverner	ناطم فشار
pressure gaverner	تنظیم کننده فشار
pressure lubrication	دستگاه روغنکاری فشاری
partial pressure	فشار جزیی
pressure points	نقطههای گیرنده فشار
pressure lamp	چراغ تلمبهای
pressure hull	بدنه ضد فشار
pressure head	ارتفاع فشار
pressure regulator	شیر تنظیم
pressure of speech	فشار تکلم
pressure gradient	گرادیان فشار
pressure face	سمت فشار
pressure drop	افت فشار
pressure above the atmosphere	فشار بالای جو
pore pressure	فشارمنفذی فشار اب منفذی فشار خنثی
pore pressure	فشار درونی
pitot pressure	فشار برخورد هوا که به منظور اندازه گیری سرعت هوا بکار میرود
pitot pressure	فشار وارد به انتن فشارسنج هواپیما یا ناو فشار انتن فشارسنج
piston pressure	فشار پیستون
partial pressure	فشار جزئی
partial pressure	فشار جرئی یا سهمی
osmotic pressure	فشار اسمزی
pressure adjustment	تنظیم فشار
pressure altitude	ارتفاع از روی دستگاه فشارسنج هواپیما ارتفاع فشارسنجی
pressure balance	فشارسنج
pressure device	عامل فشاری مین
pressure device	ماسوره فشاری
pressure curve	خم فشار
pressure curve	منحنی فشار
pressure cook	تحت فشار پختن
pressure cook	دردیگ زودپزپختن
pressure cook	دیگ زودپز
pressure casting	قطعه ریخته گری فشاری
pressure cabin	بخشی از هواپیما که افراد وخدمه در ان قرار دارند وهمیشه فشار در ان برابر یابیشتر از حد تعیین شده است
pressure breathing	تنفس مصنوعی دادن با تولیداختلاف فشار هوا دستگاه تنفس یدکی اکسیژن برای خلبان
oil pressure	دستگاه اندازه گیری فشار روغن
total pressure	فشار کل
starting pressure	فشار استارت
pressure cookers	دیگ زودپز
sound pressure	فشار صوت
social pressure	فشار اجتماعی
pressure bar	قسمتفشار
pressure change	تغییراتفشار
pressure control	کنترلفشار
water pressure	فشار اب
pressure dial	درجهفشار
pressure plate	صفحهنگهدار
pressure screw	پیچفشرده
pressure tube	لولهفشار
static pressure	فشار ثابت هوا
static pressure	فشار ایستایی
uplift pressure	فشار بالابرنده
vapor pressure	فشار مولکولهای بخار روی دیواره فرف یا محفظه برابر فشارهای جزئی یا سهمی
vapor pressure	فشار بخار
to bear pressure upon	فشار اوردن بر
tire pressure	فشار هوای لاستیک
vapour pressure	فشار بخار اب
wave pressure	فشار حاصل از موج
systolic pressure	فشارخون انقباضی
wheel pressure	فشار چرخ
wind pressure	فشار باد
swelling pressure	فشار در اثر ازدیاد حجم
pressure vessel	فرف
pressure vessel	فشار
pulse pressure	فشار نبض
pressure welding	جوشکاری فشاری
pressure welding	جوش فشاری
pressure weldable	قابل جوشکاری فشاری
pressure weld	جوش دادن فشاری
pressure wave	موج فشار
pressure transducer	مبدل فشار
pressure tendency	گرایش فشار
pressure taping	انشعاب فشار سنجی
pressure sweeping	روبیدن فشاری
pressure surface	سطح پیزومتریک