Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 82 (6 milliseconds)
English
Persian
prison camp
زندان صحرایی
prison camp
بازداشتگاه بیرون شهر
prison camp
اردوگاه زندانیان
Other Matches
from out the prison
از توی زندان
prison
زندان کردن
prison
وابسته به زندان
prison
زندان
prison
محبس
prison
حبس
breach of prison
جرم فرار از زندان
prison camps
زندان صحرایی
prison camps
بازداشتگاه بیرون شهر
prison camps
اردوگاه زندانیان
open prison
زندانیکهبهزندانیانآزادیبیشتریدادهمیشود
prison bird
کسیکه زندان خانه او شده است
prison breaker
زندان گریز
prison breaking
زندان گریزی
to break the prison
گریختن از زندان
to put in to prison
زندانی کردن حبس کردن
to put in to prison
بزندان افکندن
to commit to prison
درزندان افکندن
to carry off to prison
بزندان کشیدن
state prison
زندان دولتی
state prison
زندان ایالتی
prison psychosis
روان پریشی زندان
He eventually landed in prison .
عاقبت کارش بزندان کشید
maximum security prison
زندان فوق امنیتی
The law prescribes a prison sentence of at least five years for such an offence.
قانون کم کمش پنج سال حکم زندان برای چنین جرمی تجویزمی کند.
camp
چادر
camp
پادگان اردو زدن چادر زدن
camp
اردوگاه نظامی
camp
لشکرگاه
camp
چادر زدن
camp
اردو زدن
camp
خیمه سرا
camp
اردوگاه
Can we camp here?
آیا اینجا میتوانیم اردو بزنیم؟
Can we camp here?
آیا اینجا میتوانیم چادر بزنیم؟
camp
اردو
camp
منزل کردن
work camp
محل کار زندانیان
aides-de-camp
اجودان مخصوص
Is there a camp site near here?
آیا نزدیک اینجا محل اردو وجود دارد؟
Is there a camp site near here?
آیا نزدیک اینجا چادر زدن وجود دارد؟
Where is the location of this camp ?
محل این اردوگاه کجاست ؟
refugee camp
اردوگاه پناهندگان
camp-shedding
[پایه ها و تخته های روی ساحل رودخانه]
summer camp
پایگاهتابستانی
holiday camp
تفریحگاهتعطیلی
work camp
اردوی کار
training camp
اردوی امادگی
trailer camp
محل استقرار ترایلربااتاقهای چرخدار متصل به وسائط نقلیه
concentration camp
بازداشتگاه
concentration camp
منطقه تجمع اسرا
concentration camp
بازداشتگاه اسرا
concentration camp
اردوگاه کار اجباری
concentration camp
بازداشتگاه زندانیان سیاسی یااسرای جنگی
boot camp
اردوگاه تعلیمات نظامی نیروی دریایی
camp beds
تخت خواب سفری
camp bed
تخت خواب سفری
camp follower
اشخاص غیر نظامی که همراه قشون حرکت میکنند
aide-de-camp
اجودان مخصوص
aide de camp
اجودان مخصوص
camp followers
اشخاص غیر نظامی که همراه قشون حرکت میکنند
base camp
پایگاه مبنا
base camp
پایگاه اصلی کمپ اصلی
camp chair
صندلی تاشونده
to strike camp
اردورابهم زدن
to skirt a camp
از کنار یا پیرامون اردویی ردشدن
labor camp
اردوگاه کار
internment camp
بازداشتگاه غیر نظامیان اردوگاه پناهندگان
flying camp
اردوی سبک وسیار
computer camp
اردوی کامپیوتر
camp chair
صندلی سفری صندلی صحرایی
camp color
پرچم کوچک اردوگاهی
camp color
پرچم اردویی
vacation camp
[American E]
تفریحگاه تعطیلی
vacation camp
[American E]
پایگاه تابستانی
camp color party
دسته پرچم یورتچی
two-burner camp stove
اجاقدوشعله
camp color party
گروه پرچم
single-burner camp stove
اجاقپیکنیکیتکشعله
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com