Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 76 (1 milliseconds)
English
Persian
prize fellow
شاگردی که در امتحانات سرامد شده وامتیازی بعنوان جایزه باو داده اند
Other Matches
prize
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prize
انعام جایزه
prize
غنیمت ارزش بسیار قائل شدن مغتنم شمردن
prize
ممتاز
prize
جایزه
prize
انعام
prize courts
به دست امده عنوان غنیمت جنگی اعطا نمیشود
prize poem
شعری که جایزه برده است
prize of war
کشتیها یا کالاهای به غنیمت گرفته شده در بندر یا دریا درزمان جنگ
prize man
جایزه بر
prize fighting
درمحلهای عمومی برای جایزه که طرفین نزاع و شرط بندی کنندگان قابل تعقیب هستند
prize fighting
زد و خورد
prize money
پولی که از فروش غنیمت دریایی بدست می اید
prize fight
جنگ با مشت برای گرفتن پول یا جایزه
prize court
شعبهای از دادگاه اداره نیروی دریایی که باامور....کاردارد
prize courts
دادگاه مامور رسیدگی به مسائل مربوط به prize بدون رای این دادگاه به مال
prize ring
گود مسابقه
prize ring
محل مسابقه مشت زنی
Ig Nobel Prize
جایزه ایگ نوبل
Nobel Prize
جایزه نوبل
booby prize
جایزه تسلی بخش
prize-giving
مراسماعطایجایزه
prize-fighter
بوکسور مشتزن
brilliancy prize
جایزه درخشندگی شطرنج
consolation prize
جایزهی دلگرمی
to prize a ship
کشتی رادردریابه غنیمت بردن
nobel prize
جایزه نوبل
Nobel Prize winner
برنده جایزه نوبل
fellow
مرد
The fellow just took off.
طرف گذاشت دررفت
fellow
شخص
fellow
مردکه یارو
fellow
ادم
clumsy fellow
آدم دست و پا چلفته
[اصطلاح روزمره]
fellow countryman
هموطن
school fellow
هم مدرسه
school fellow
هم شاگردی
fellow citizen
همشهری
coach fellow
یک لنگه اسب کالسکه
bed fellow
همبستر
bed fellow
همخواب
He was quite a fellow in his day.
زمانی برای خودش آدمی بود
unlucky fellow
آدم بد شانس
pretty fellow
جلف
fellow feeling
حس هم نوعی
fellow countryman
جفت کردن
fellow countryman
موافق کردن
fellow countryman
موافق شدن
good fellow
رفیق شفیق
poor fellow
بیچاره
pretty fellow
کج کلاه
poor fellow
ای بیچاره
fellow traveler
کسی که عضو حزبی نیست ودر فعالیتهای ان شرکت نمیکند ولی از ان جانبداری مینماید
play fellow
همبازی کودکان
good fellow
هم پیاله
fellow traveler
هم سفر
hail fellow
خودمانی
good fellow
دزد
fellow countryman
هم میهن
fellow heir
شریک ارث
hail fellow
دوست صمیمی
hail fellow
صمیمی نزدیک
fellow student
همشاگردی
fellow sufferer
همدرد
pretty fellow
ادم خود ساز
He is a priceless nice fellow .
آدم نازنین و قیمتی یی است
Poor fellow , he has good name behind .
بیچاره توی این کار مانده
Be a good chap(fellow)and do it.
جان من اینکار راانجام بد ؟
fellow or foint heir
شریک الارث
fellow or foint heir
هم ارث
He is a real stinker. He is a rotten fellow .
آدم گندی است
The poor fellow is suffering from hallucination .
بیچاره طرف خیالاتی شده
He is a decent fellow(guy,chap)
طرف آدم حسابی است
He is a good ( nice ) fellow(guy)
اوآدم خوبی است
The poor fellow ( guy ) is restless.
بیچاره قرار نمی گیرد ( ندارد )
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com