English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 58 (5 milliseconds)
English Persian
puisne judge دارو جز
puisne judge قاضی پایین رتبه دادرس جز
Other Matches
puisne بعدا
puisne ضعیف نارسا
puisne بعدی
puisne اصغر
puisne جوانتر
puisne مادون
judge قاضی
judge فتوی یا حکم دادن دادرسی کردن
judge حاکم
To go alone to the judge . <proverb> تنها به قاضى رفتن.
judge خبره
judge داور
judge کارشناس
judge قاضی دادرس
judge حکم دادن تشخیص دادن
judge داوری کردن فتوی دادن
judge قضاوت کردن
judge حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
judge دادرس
judge داوری کردن
touch judge هریک از داوران مامورمراقبت در طرفین زمین برای تماس توپ با زمین
judge's stand جایگاهداوری
line judge خطداوری
service judge داورسرویس
side judge راهعبورجانبی
stroke judge حرکتتوام بادستوپایحرفهای
turning judge داوربرگشت
One must not judge by appearances . بظاهر اشخاص نباید قضاوت کرد
Judge not , that ye be not judged. <proverb> قضاوت نکن ,تا مورد قضاوت قرار نگیرى.
to bring somebody before the judge کسی را در حضور قاضی آوردن
net judge داورتور
judge advocate ضابط دادگستری
judge advocate وکیل مدافع
ground judge داور زمین شمشیربازی
judge advocate اقامه کننده دعوی
judge advocate دادستان دادگاه نظامی مشاور قانونی دادگاه نظامی مستشار دادگاه نظامی
goal judge داور پشت دروازه لاکراس داور دروازه واترپولو
judge by appearances حکم به فاهر کردن
judge advocate قاضی عسکر
field judge داور میدان
paddock judge داور سرپرست اماده شدن اسبهای مسابقه
patrol judge داور برج طول مسیر اسبدوانی
back judge داور در محوطه دفاعی
placing judge داور خط پایان
impeachment of a judge رد دادرس
The judge will have the final say on the matter. قاضی حرف آخر را در این موضوع خواهد داشت.
can not judge a book by its cover <idiom> [چیزی را نمی شود صرفا از روی قیافه قضاوت کرد]
personal knowledge of the judge علم قاضی
net cord judge داور تور
foot fault judge کمک داور
judge advocate general رئیس دادرسی ارتش مشاور حقوقی وزارت جنگ یا وزارت دفاع مشاور حقوقی ارتش
judge advocate general رئیس دادگاه نظامی
judge made law نظام حقوقی مبتنی بر سوابق قضایی و ارا محاکم
to bring the matter before a court [the judge] دعوایی را در حضور قاضی آوردن
People tend to judge by appearances . عقل مردم به چشمشان است
The judge remained an honest man all his life . قاضی تمام عمرش درستکار ماند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com