English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
pull out quote عبارت استخراج شده
Other Matches
quote دوتای کامای برعکس
quote قیمت دادن
quote مظنه دادن
quote ایراد کردن مظنه دادن
quote اعلام کردن
quote علامت نقل قول یا کامای برعکس
quote نقل قول کردن
quote کامای برعکس
quote نقل قول
quote تکرار کلمات توسط مشخص دیگری , تکرار عدد مرجع
To quote someone . از کسی نقل قول کردن
quote نقل بیان کردن نشان نقل قول
estimate [quote] براورد [تخمین] [اقتصاد]
to pull together باتفاق زیستن
to pull together با هم کارکردن
pull over ژاکت
to pull through رها شدن
pull over عرق گیر
pull over پیراهن کش ورزش
pull over اتوموبیل را بکنار جاده راندن کنار زدن
pull (something) off <idiom> باانجام رساندن کامل کارها
Pull yourself together. حواست را جمع کن
pull away کنار گرفتن
pull away عقب نشینی کردن
pull down خراب کردن
pull down پایین اوردن تخفیف دادن
pull off مقاومت کردن
pull down کاستن
pull down دریافت کردن
pull it out پیروزی در واپسین لحظات
pull off باوجود مشکلات بکارخود ادامه دادن
pull off نیروی کشش برقی
pull up with با چیزی برابر شدن
to pull through جنس
pull through در تنگنا کمک یافتن
to pull out از واگن خانه یا ایستگاه بیرون امدن
to pull off بردن
to pull off باوجود دشواری انجام دادن
to pull off برداشتن
to have the pull of برتری داشتن بر
to have the pull of اعمال نفوذکردن بر
to pull افسانه جعل کردن
to pull in داخل واگن خانه شدن
to pull in دست از کار یا رویه خودکشیدن
to pull down ارزان کردن
to pull down خراب کردن بی بنیه کردن
pull up with به چیزی رسیدن
pull up to با چیزی برابر شدن
pull through در سختی بکسی کمک کردن
to pull اغراق گفتن
pull through در وضع خطرناکی انجام وفیفه کردن
pull together همکاری کردن
pull up جلوگیری کردن
pull up جلو افتادن رسیدن
pull up صعود
pull up بالا کشیدن هواپیما بالا کشیدن
pull up کاستن سرعت اسب
pull up اتصال یا برقراری ارتباط با یک سطح ولتاژ
pull up to به چیزی رسیدن
to pull down ویران کردن
pull over <idiom> متوقف کردن ماشین گوشه جاده
to pull through به هدف خود رسیدن
pull-out عازم شدن
pull-out ترک کردن
pull out خارج شدن موج سوار ازموج با کندکردن تخته
pull 1 way give
pull out بیرون امدن
pull out عازم شدن
pull out ترک کردن
pull up توقف کردن [اتومبیل]
to pull through موفق شدن
pull-in توقیف کردن
pull-in متوقف شدن
pull in متوقف شدن
pull-in نقشه یا عملی را متوقف ساختن
pull in نقشه یا عملی را متوقف ساختن
pull کشیدن
to pull through کامیاب شدن
pull-out بیرون امدن
pull-out خارج شدن موج سوار ازموج با کندکردن تخته
pull بطرف خود کشیدن کشش
pull کندن پشم کندن از
pull چیدن
pull in توقیف کردن
pull ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
pull برتری جزئی و مختصر
pull کشش
pull through <idiom> بهبود یافتن
pull بازیابی داده از پشته
pull POP
pull بیرون کشیدن بازیگر
pull کشیدن دندان
to pull at a pipe با کوشش اب از لولهای کشیدن
to pull any one's leg کسیرا دست انداختن یا گول زدن
to pull the wires گربه رقصانی کردن
to pull any one's ear کسیراگوشمالی دادن
to pull strings از رابطه ها برای پارتی بازی استفاده کردن
to pull caps نزاع کردن
to pull the strings گربه رقصاندن
to pull on one's stockings جوراب پا کردن
to pull on one's stockings چوراب بپاکشیدن
to pull any one's ear کوش کسیرا کشیدن
to pull round بهبودی یافتن
to pull short یک مرتبه جلوگیری کردن
to pull caps هایهو برپا کردن
to pull the strings دیگران را الت قراردادن
to pull down a building متلاشی کردن ساختمانی
pull handle دستهکشش
pull rod میلهکشش
pull strap نوارکشش
pull the rug out from under <idiom> بهم ریختن نقشه شخصی
pull the plug <idiom> افشاء راز کسی
To pull the trigger . ما شه تفنگ را کشیدن
pull strings <idiom> رشوه دادن
She wI'll survive . She wI'll pull through. زنده خواهد ماند
pull a fast one <idiom> تقلب کردن
pull rank <idiom> تحت تفثیر قراردادن
pull one's socks up <idiom> پیشنهاد عالی دادن
pull one's weight <idiom> کارها را تقسیم کردن
pull someone's leg <idiom> سربه سرکذاشتن
to pull up by the roots بیخ کن کردن
pull up stakes <idiom> کوچ کردن
pull ahead جلو زدن [در رانندگی]
to pull down a building خراب کردن ساختمانی
to pull the wires تحریکات کردن
to pull the wires سیمهای عروسک خیمه شب بازی رادردست داشتن
pull the plug <idiom> شغل مناسب
to pull to pieces از هم سوا کردن
to pull to pieces از هم جداکردن
to pull to pieces خرد کردن
to pull to pieces عیب جویی کردن از
to pull up a plant گیاهی را ازریشه دراوردن
to pull up by the roots ریشه کن کردن
to pull up by the roots از ریشه دراوردن
to pull up by the roots از بیخ دراوردن
pull out of a hat <idiom> اختراع کردن
to pull any one's sleeve استین کسیرا کشیدن
pull back مانع
dead pull کوشش بیهوده
drawbar pull فشار وارد به بازوی اتصال یابازوی کشش
give a pull at کشیدن
hamstring pull کشیدگی عضله پشت ران
hydrostatic pull کشش ایستابی
leg pull گول زنی
leg pull دست اندازی
long pull اضافه پیمانهای که درنوشابه خانه ها برای جلب مشتریان میدهند
mzgnetic pull کشش مغناطیسی
pull a face ادا در اوردن
pull gear چرخ دنده بالابر
pull a horse دهنه اسب را کشیدن
pull a punch در موقع ضربه دست را کشیدن
pull bread مغز نان تازه که دوبار به پزندتا سرخ شود
pull by the leg دست انداختن
pull device ماسوره کشش مین
pull-outs خارج شدن موج سوار ازموج با کندکردن تخته
pull-outs بیرون امدن
pull back بازداشت
pull back چیزیکه بوسیله ان دامن زنانه راعقب نگاه میدارند
pull back فنر
pull-back مانع
pull-back بازداشت
pull-back چیزیکه بوسیله ان دامن زنانه راعقب نگاه میدارند
pull-back فنر
pull-backs بازداشت
pull-backs چیزیکه بوسیله ان دامن زنانه راعقب نگاه میدارند
pull-backs فنر
pull-ins نقشه یا عملی را متوقف ساختن
pull-ins متوقف شدن
pull-ins توقیف کردن
pull-outs ترک کردن
pull-backs مانع
pull-outs عازم شدن
pull device عامل کششی
pull down menu فهرستی که میتواند توسط تیک کردن اشاره گر ماوس بر روی عنوان ان و یا توسط فشردن دکمه صفحه کلیدنمایش داده
pull round بهبودی یافتن
pull shot ضربه با اوردن پای عقب جلومیله و حرکت افقی چوب کریکت
pull the bell زنگ را بزنید
pull the bell ریسمان زنگ رابکشید
pull the pace جلوافتادن و در نتیجه کاستن از فشار هوا برای نفرات عقب
pull to pieces خرد کردن
pull to pieces سخت انتقاد کردن
pull up point نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
pull oneself together بر اعصاب خود تسلط پیدا کردن
to pull a horse توی دهن اسب زدن
to pull a result نتیجه گرفتن
push pull وابسته بدولوله الکترونی که جریان برق در انها دردوجهت متضاد جریان یابد
to pull any one across a river کسی را با کرجی پارویی ازرودخانه گذراندن
to pull any one by the sleeve استین کسیرا کشیدن
to pull any one's sleeve کسیرا متوجه سخن خود کردن
to pull any one by the sleeve کسیرا متوجه سخن خود کردن
pull release عامل قطع کشش
pull oneself together خود را جمع کردن
pull instruction دستورالعمل بازیابی
to pull a proof نمونه دراوردن باماشین فشاردستی که ...سوی خودبکشند
pull round رفع نقاهت کردن
to pull a proof نمونه چاپی دراوردن
pull down menu شود
pull release وسیله قطع کشش مین
to pull a lone oar تنها پارو زدن
to pull off something [contract, job etc.] چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com