Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (10 milliseconds)
English
Persian
pull to pieces
خرد کردن
pull to pieces
سخت انتقاد کردن
Search result with all words
to pull to pieces
از هم سوا کردن
to pull to pieces
از هم جداکردن
to pull to pieces
خرد کردن
to pull to pieces
عیب جویی کردن از
Other Matches
pieces
قدری
pieces
پاره
pieces
قبضه سلاح
pieces
قبضه توپ یا تفنگ
pieces
اسلحه گرم
pieces
ترکیب کردن
pieces
نمایشنامه قسمت بخش
pieces
یک تکه کردن
pieces
کمی
pieces
وصله کردن
pieces
سوار
pieces
مهره شطرنج
take to pieces
پیاده کردن اجزاء ماشین یاکارخانه و مانند اینها
in pieces
شکسته
in pieces
تیکه تیکه
go to pieces
خرد شدن
to go to pieces
خردشدن
pieces
قسمت
pieces
جزء
pieces
طغری
pieces
طغرا
pieces
قطعه ادبی یاموسیقی
pieces
سکه نمونه
pieces
عدد
pieces
جورشدن
pieces
مهره پارچه
to pieces
<idiom>
خیلی زیاده
to pieces
<idiom>
خرد وخمیر شدن
go to pieces
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
To take something to pieces.
دل وروده چیزی را در آوردن ( اوراق کردن )
pieces
فقره
pieces
دانه
pieces
تکه
pieces
قطعه
to pound to pieces
خرد کردن
break in pieces
خرد کردن
to break in pieces
خردکردن
pick to pieces
پاره پاره کردن
pick to pieces
سخت مورد انتقاد قرار دادن
pick up the pieces
زمین را شکستی اردهاراریختی
relative value of pieces
ارزش نسبی سوارها
to part in pieces
پاره پاره کردن
to cut to pieces
پاره پاره کردن
to break to pieces
خرد کردن
pieces of advice
پندها
pieces of advice
مشورتها
to cut in pieces
تکه تکه کردن
to cut in pieces
خردکردن قاش قاش کردن
major pieces
سوارهای سنگین شطرنج
pieces of advice
آگاهیها
to break to pieces
شکستن
minor pieces
سوارهای سبک شطرنج
[pieces of]
information
اطلاعات
pieces of information
چندها تکه اطلاعات
pieces of advice
اندرزها
antagonism of pieces
مواجهه سوارهای هم ارزش شطرنج
To go to pieces . To be battered.
آش ولاش شدن ( خرد شدن )
to tear to pieces
دریدن
set pieces
قطعه ادبی ویا موسیقی منفردومشخص
to tear to pieces
پاره پاره کردن
connection of loom pieces
متصل کردن قطعات دار
[قالی]
small pieces of bread
خرده یاریزه نان
to dash a vessel to pieces
فرفی را خرد یا ریز ریزکردن
pull over
پیراهن کش ورزش
pull up
جلو افتادن رسیدن
pull off
نیروی کشش برقی
pull over
عرق گیر
pull over
ژاکت
pull over
اتوموبیل را بکنار جاده راندن کنار زدن
pull through
در تنگنا کمک یافتن
pull up
بالا کشیدن هواپیما بالا کشیدن
pull up
جلوگیری کردن
pull up
کاستن سرعت اسب
pull up
اتصال یا برقراری ارتباط با یک سطح ولتاژ
pull up to
به چیزی رسیدن
pull up to
با چیزی برابر شدن
pull up with
به چیزی رسیدن
pull up with
با چیزی برابر شدن
pull together
همکاری کردن
pull through
در وضع خطرناکی انجام وفیفه کردن
pull through
در سختی بکسی کمک کردن
pull up
صعود
to pull off
برداشتن
to pull through
جنس
to pull through
رها شدن
to pull through
به هدف خود رسیدن
to pull through
کامیاب شدن
to pull together
با هم کارکردن
to pull together
باتفاق زیستن
pull through
<idiom>
بهبود یافتن
to pull through
موفق شدن
pull over
<idiom>
متوقف کردن ماشین گوشه جاده
pull (something) off
<idiom>
باانجام رساندن کامل کارها
to pull out
از واگن خانه یا ایستگاه بیرون امدن
to pull off
بردن
Pull yourself together.
حواست را جمع کن
to have the pull of
برتری داشتن بر
to have the pull of
اعمال نفوذکردن بر
to pull
اغراق گفتن
to pull
افسانه جعل کردن
to pull down
ویران کردن
to pull down
خراب کردن بی بنیه کردن
to pull down
ارزان کردن
to pull in
دست از کار یا رویه خودکشیدن
to pull in
داخل واگن خانه شدن
to pull off
باوجود دشواری انجام دادن
pull up
توقف کردن
[اتومبیل]
pull
1 way give
pull down
خراب کردن
pull-out
بیرون امدن
pull-out
خارج شدن موج سوار ازموج با کندکردن تخته
pull
ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
pull
برتری جزئی و مختصر
pull away
عقب نشینی کردن
pull away
کنار گرفتن
pull
کشش
pull
بازیابی داده از پشته
pull
POP
pull-in
توقیف کردن
pull-in
متوقف شدن
pull-in
نقشه یا عملی را متوقف ساختن
pull in
توقیف کردن
pull in
متوقف شدن
pull
کشیدن
pull in
نقشه یا عملی را متوقف ساختن
pull down
پایین اوردن تخفیف دادن
pull down
کاستن
pull off
مقاومت کردن
pull out
ترک کردن
pull off
باوجود مشکلات بکارخود ادامه دادن
pull it out
پیروزی در واپسین لحظات
pull-out
عازم شدن
pull out
عازم شدن
pull out
بیرون امدن
pull out
خارج شدن موج سوار ازموج با کندکردن تخته
pull-out
ترک کردن
pull down
دریافت کردن
pull
چیدن
pull
کندن پشم کندن از
pull
کشیدن دندان
pull
بطرف خود کشیدن کشش
pull
بیرون کشیدن بازیگر
to pull up by the roots
از بیخ دراوردن
to pull up by the roots
بیخ کن کردن
to pull up a plant
گیاهی را ازریشه دراوردن
pull-backs
فنر
pull handle
دستهکشش
pull rod
میلهکشش
pull strap
نوارکشش
pull-backs
چیزیکه بوسیله ان دامن زنانه راعقب نگاه میدارند
pull-ins
متوقف شدن
to pull up by the roots
از ریشه دراوردن
to pull short
یک مرتبه جلوگیری کردن
to pull the wires
گربه رقصانی کردن
to pull the strings
دیگران را الت قراردادن
to pull the wires
تحریکات کردن
to pull the wires
سیمهای عروسک خیمه شب بازی رادردست داشتن
pull-ins
توقیف کردن
to pull the strings
گربه رقصاندن
pull-ins
نقشه یا عملی را متوقف ساختن
pull-backs
بازداشت
pull-backs
مانع
pull back
فنر
pull ahead
جلو زدن
[در رانندگی]
pull back
چیزیکه بوسیله ان دامن زنانه راعقب نگاه میدارند
pull back
بازداشت
pull back
مانع
pull-back
بازداشت
to pull down a building
خراب کردن ساختمانی
to pull down a building
متلاشی کردن ساختمانی
to pull strings
از رابطه ها برای پارتی بازی استفاده کردن
pull-back
مانع
pull up stakes
<idiom>
کوچ کردن
To pull the trigger .
ما شه تفنگ را کشیدن
She wI'll survive . She wI'll pull through.
زنده خواهد ماند
pull-back
فنر
pull a fast one
<idiom>
تقلب کردن
pull-back
چیزیکه بوسیله ان دامن زنانه راعقب نگاه میدارند
pull one's socks up
<idiom>
پیشنهاد عالی دادن
pull one's weight
<idiom>
کارها را تقسیم کردن
pull someone's leg
<idiom>
سربه سرکذاشتن
pull out of a hat
<idiom>
اختراع کردن
pull rank
<idiom>
تحت تفثیر قراردادن
pull strings
<idiom>
رشوه دادن
pull the plug
<idiom>
افشاء راز کسی
pull the plug
<idiom>
شغل مناسب
pull the rug out from under
<idiom>
بهم ریختن نقشه شخصی
to pull up by the roots
ریشه کن کردن
pull oneself together
خود را جمع کردن
pull a punch
در موقع ضربه دست را کشیدن
pull up point
نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
pull a horse
دهنه اسب را کشیدن
push pull
وابسته بدولوله الکترونی که جریان برق در انها دردوجهت متضاد جریان یابد
pull a face
ادا در اوردن
mzgnetic pull
کشش مغناطیسی
pull round
رفع نقاهت کردن
leg pull
دست اندازی
leg pull
گول زنی
hydrostatic pull
کشش ایستابی
pull gear
چرخ دنده بالابر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com