Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 175 (8 milliseconds)
English
Persian
quadruped stick
عصایچهارپایه
Other Matches
quadruped
<adj.>
چهارپا
quadruped
ستور
quadruped
جانورچهار پا
quadruped
چهار پا
quadruped
چهارپا
[جانور شناسی]
to stick on
[to]
چسباندن
[روی چیزی]
non-stick
ناچسبنده
non-stick
تفلون
stick-up
برجستگی داشتن
stick-up
سرقت مسلحانه سربرافراشتن
stick up
برجستگی داشتن
stick up
سرقت مسلحانه سربرافراشتن
stick (someone) with
<idiom>
ترک چیز ناخوشایندی
stick with
<idiom>
ماندن با
stick around
تاخیر کردن بانتظار چیزی بودن
stick around
درنگ کردن
to stick together
نسبت بیکدیگروفادار بودن
stick out
اصرار کردن
stick out
پیش امدگی داشتن
stick out
جلو امدن
stick out
متحمل شدن
stick-on
چسبنده چسبناک
stick around
<idiom>
همین دوروبر منتظر ماندن
stick to your last
برشته خود بجسبد
he wants the stick
چوب میخواهد
stick to your last
یا از حدخود بیرون نگذارید
stick it out
<idiom>
طاقت آوردن ،ادامه دادن
stick up
<idiom>
دزدی مسلحانه
stick up for
<idiom>
کمک کردن ،حمایت کردن
stick with
<idiom>
دنبال کردن کاری
non-stick
ناچسبان
stick
تردیدکردن
stick
گروه پرنده
stick
یک گروه چترباز که از یک دریا یک قسمت هواپیما به بیرون می پرند
stick
وقفه
to stick something
چیزی را سفت و پابرجا بستن
stick
چسباندن
stick
الصاق تاخیر
stick
چسبناک
stick
وضع چسبندگی
stick
چماق
stick
عصا
stick
الصاق کردن چوب
stick
سوراخ کردن نصب کردن
stick
گیر کردن گیر افتادن
stick
فرورفتن
stick
چسبیدن
stick
چوب بازی
stick
چوب بازی هاکی
stick
هریک از سه میله عمودی کریکت چوبدست اسکی
to stick up for
پشتی کردن
to stick up for
دفاع کردن از
to stick up
مقاومت کردن
to stick up
تندنوشتن
to stick up
گردن فرازی کردن
non-stick
ته لیز
non-stick
نچسب
stick
تخته موج سواری شلاق
stick
پیچ درکار تحمل کردن
stick shifts
دندهی دستی
folding stick
چسبدوطرفه
shooting stick
صندلی جمعشو و متحرک
stick insects
حشرهی چوب کبریت مانند
shooting stick
صندلی عصایی
pogo stick
چوب پای فنردار
stick insect
حشرهی چوب کبریت مانند
goalkeeper's stick
چوبدروازهبند
stick shift
دندهی دستی
English stick
عصایانگلیسی
glue stick
چسبپمادی
ortho-stick
عصایهدایتگر
to stick to one's guns
پای کاری محکم ایستادن
shed stick
چوب هاف
[چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
stick shift
دسته دنده
gear stick
دسته دنده اتومبیل
stick in the mud
طفره رو
yard stick
خط کش
[ابزار]
yard stick
خط کش تاشو
[ابزار]
yard stick
متر
[وسیله اندازه گیری]
[ابزار]
stick out a mile
مثل روز روشن بودن
To drive all with the same stick .
<proverb>
همه را با یک چوب راندن .
shed stick
چوبنخ
stick eraser
چوبپاککن
stick umbrella
چتردستهچوبی
French stick
قرصدراز نازک نان
I always stick to my word.
من همیشه سر حرفم می ایستم
To stick out ones chest.
سینه خود را بیرون دادن
carrot and stick
<idiom>
قول تنببیه وتشویق رایک جادادن
stick-in-the-mud
<idiom>
گوشه عزلت برگزیدن
stick one's neck out
<idiom>
مورد حمایت قراردادن ،ریسک کردن
stick to one's guns
<idiom>
روی حرف خود ماندن
stick-in-the-muds
بیعرضه
control stick
سیستم کنترل هواپیما بااستفاده از دسته دنده سیستم کنترل دستی
broom stick
دسته جاروب
dipper stick
کاسه بیل
filter stick
لوله صافی دار
fish stick
فیله ماهی سرخ کرده
green stick
شکستگی استخوان درکودکان بدان گونه که یک سوی استخوان شکسته سو
gun stick
سنبه تفنگ
gun stick
میل سمبه تفنگ
high stick
بالا بردن غیرمجاز چوب
hiking stick
دسته اضافی سکان که خم میشود و در عین حال مسیررا تعیین میکند
stick-ups
برجستگی داشتن
honing stick
سنگ تیغ تیزکنی
stick-in-the-mud
بیعرضه
composing stick
قالب حروف چینی
buff stick
بدان پیچیده است و برای پرداخت کردن بکار میبرند
stick-in-the-muds
طفره رو
stick-in-the-muds
ادم کند
stick-in-the-muds
ادم عقب مانده
stick-in-the-muds
محافظه کار
stick-ups
سرقت مسلحانه سربرافراشتن
stick-in-the-mud
محافظه کار
walking stick
عصا
walking stick
چوبدستی
walking stick
حشره راست بال امریکایی
stick-in-the-mud
ادم عقب مانده
buff stick
چوبیکه چرم
stick-in-the-mud
ادم کند
stick-in-the-mud
طفره رو
stick in the mud
محافظه کار
ingot stick
شمشه
joss stick
چوب جاس
stick check
دور کردن گوی از گوی دار بااستفاده از چوب
stick glove
دستکش کلفت دروازه بان
stick plane
رنده میله دار
stick plane
رنده با تیغه گرد
stick to the point
از موضوع خارج نشوید
stick to your work
بکار خود مشغول باشید
swagger stick
چوب دستی کوچک
swagger stick
باتون
swizzle stick
چوب نازکی برای بهم زدن مشروب
to stick to one's word
سر قول خود ایستادن
to stick in ones gizzard
ناگواربودن
to stick in the throat
درگلوگیرکردن
to stick like a leech
مانند کنه چسبیدن
player's stick
چوببازیکنهاکی
stick brush
قلم مو
stick bridge
پل دراز چوبی و فلزی کمکی برای رسیدن به گوی بیلیارد
job stick
سکان هدایت دسته فرمان
job stick
دسته بازی
stick in the mud
ادم کند
night stick
باتون
night stick
چوب باتون
polo stick
چوگان
size stick
الت اندازه گیری پا
size stick
قالب اندازه گیری
stick in the mud
ادم عقب مانده
stick in the mud
بیعرضه
folding meter stick
متر
[وسیله اندازه گیری]
[ابزار]
folding meter stick
خط کش
[ابزار]
folding meter stick
خط کش تاشو
[ابزار]
short end (of the stick)
<idiom>
غیر منصفانه
controlled stick steering
دسته دنده خودکار
stick to (a story/the facts)
<idiom>
وفادارماندن
The stamp doesnt stick.
این تمبر نمی چسبد
controlled stick steering
دستگاه فرمان کنترل شده اهرم فرمان خودکار
To stick a poster on the wall.
اعلان به دیوار چسباندن
stick and ball model
الگوی گلوله و میله
batten
[shed stick]
کجی
[چوب متحرک در دار که پود را در گره ها محکم می کند]
double meter stick
[American]
متر
[وسیله اندازه گیری]
[ابزار]
To stand firm. To stick to ones gun.
سفت وسخت ایستادن
double meter stick
[American]
خط کش تاشو
[ابزار]
To stick to the main topic ( issue ).
از موضوع اصلی خارج نشدن
folding meter stick
[American]
خط کش جیبی
[ابزار]
folding metre stick
[British]
خط کش جیبی
[ابزار]
folding meter stick
[American]
خط کش تاشو
[ابزار]
folding metre stick
[British]
خط کش تاشو
[ابزار]
double meter stick
[American]
خط کش
[ابزار]
To stick (put,fix)up a notice (poster).
اعلان زدن
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
You must stick to your guns . You must take a firm stand in this matter.
پای این کار باید محکم بایستی
Dont stick your head out of the car window.
سرت را از پنجره اتوموبیل درنیار
The snow doesn't stay on the ground.
[The snow doesn't stick.]
[American English]
,
[The snow doesn't settle.]
[British English]
برف روی زمین نمی ماند.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com