English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (10 milliseconds)
English Persian
quantity of money مقدار پول
Search result with all words
quantity theory of money حاصلضرب حجم در سرعت گردش پول برابر است باحاصلضرب سطح عمومی قیمت و تولید واقعی نظریه مقداری پول که درحقیقت عقیده اقتصاددانان کلاسیک را درباره پول نشان میدهد را میتوان بصورت زیرنوشت : یعنی PQ = V
quantity theory of money نظریه مقداری پول
quantity theory of money نظریهای که به موجب ان قیمت هرکالا با مقدار پول تعیین میشود
quantity theory of money and prices نظریه مقداری پول و قیمت
Other Matches
Protection money. Racket money. باج سبیل
Money for jam . Money for old rope . پول یا مفتی
money begets money <idiom> پول پول می آورد
quantity تعداد زیاد
quantity تعداد یا شماره چیزی
quantity مبلغ
quantity حد
quantity کمیت
quantity مقدار
quantity چندی
quantity قدر اندازه
certificate of quantity گواهی مقدار
certificate of quantity گواهی کمیت
infinite quantity مقدار بی نهایت
pulsating quantity کمیت ضربانی
partial quantity زیرمجموعه [ریاضی]
certificating of quantity گواهی کمیت
pseudoscalar quantity کمیت شبه عددی
alternating quantity کمیت متناوب
copy quantity مقدارکپی
batch quantity کمیت گروهی
peridic quantity کمیت تناوبی
an infinite quantity بی نهایت
electrical quantity مقدار الکتریسیته
quantity of demand مقدار تقاضا
r.m.s. value of a periodic quantity جذر متوسط مربعهای کمیتهای دورهای
quantity surveryor براوردکننده مقادیر
quantity of supply مقدار عرضه
quantity of leisure مقدار ساعات بیکاری
quantity of leisure مقدار فراغت
quantity of labor مقدار کار
quantity equation معادله مقداری . منظورمعادله مقداری پول است که در حقیقت نشان دهنده انگیزه معاملاتی برای پول است
quantity discount تخفیف عمده فروشی
quantity supplied مقدار عرضه شده
quantity of capital مقدار سرمایه
quantity discount تخفیف کلی
quantity discount میزان تخفیف
quantity discount مقدار تخفیف
quantity demanded مقدار تقاضا شده
contract quantity حجم قرارداد
quantity controls کنترلهای کمی
quantity control کنترل کمیت
quantity allowance تخفیفی که به خرید عمده تعلق میگیرد
quantity allowance تخفیف کلی
quantity rebate تخفیف عمده فروشی
sinusoidal quantity کمیت سینوسی
conserved quantity کمیت ثابت [فیزیک]
quantity surveyors براورد کننده مقادیر
quantity surveyors ارزیاب کمیت مواد
scalar quantity کمیت غیر برداری
scalar quantity کمیت نردهای
observable quantity کمیت مشاهده پذیر
scalar quantity کمیت اسکالر
oscillating quantity کمیت نوسانی
quantity surveyor ارزیاب کمیت مواد
quantity surveyor براورد کننده مقادیر
dimensionless quantity کمیت بدون بعد [فیزیک] [شیمی] [مهندسی]
scalar quantity اسکالر [فیزیک] [ریاضی]
scalar quantity کمیت نرده ای [فیزیک] [ریاضی]
the quantity of a vowel کوتاهی وبلندی حرف صدایی کمیت حرف مصوت
physical quantity کمیت فیزیکی
vector quantity کمیت برداری
unknown quantity مقدارمجهول یانامعلوم کسیکه کردارش رانتوان پیش بینی کر د
mean value of periodic quantity میانگین کمیت دورهای
magnetic quantity کیفیت مغناطیسی
rated quantity مقدار اسمی
conserved quantity کمیت پایسته [فیزیک]
scalar quantity کمیت عددی
quantity equation of exchange یعنی حاصلضرب حجم پول در سرعت گردش پول باارزش پولی کلیه تولیدات برابر است معادله مقداری مبادله که براساس نظریه مقداری پول است و اولین بار توسط ایروینگ فیشر عنوان شد .این معادله بصورت زیراست :PQ = V
phase of a sinusoidal quantity فاز کمیت سینوسی
input energizing quantity اندازه تحریک ورودی
damped sinusoidal quantity کمیت سینوسی میرنده
symmetrical alternating quantity کمیت متناوب متقارن نامتوازن
economic order quantity حد مطلوب سفارش
economic order quantity کمیت سفارش اقتصادی اقتصادی ترین مقدار سفارش
time constant of an exponential quantity ثابت زمانی یک کمیت نمایی
demand versus quantity demanded تقاضا در برابر مقدار تقاضاشده
his money is more than can ازانست که بتوان شمرد
f. money پول فراوان
even money مبلغ مساوی در شرط بندی
He is in the money. پول پارومی کند ( خیلی ثروتمند است )
he is f. of money پول فراوان دارد
After all that money is of no use. تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
his money is more than can پولیش بیش
value of money ارزش پول
value for money قدرت خرید پول
i have no money about me با خود هیچ پولی ندارم
value for money ارزش پول
money on d. وجه امانعی
money جایزه نقدی
money مسکوک ثروت
money سکه
money اسکناس
money پول
money on d. پول سپرده
be in the money <idiom> پول پارو کردن
take in (money) <idiom> رسیدن
near with one's money خسیس
we are want of money ما نیازمند پول هستیم به پول احتیاج داریم
near money شبه پول
be in the money <idiom> در پول غلت خوردن
onother's money پول شخصی دیگر
retention money پول گرویی
role of money نقش پول
passage money راه
neutrality of money خنثی بودن پول
salvage money جایزه نجات کشتی یا محموله
oceans of money یک دنیا پول
passage money غذا
passage money خوراک
passage money کرایه مسافر
passage money کرایه
retention money مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
odd money یک اسکناس 01 ریالی
scant of money بی پول
scant of money کم پول
mortgage money پول قرضی
onother's money پول دیگری
quasi money شبه پول
neutrality of money بدون تاثیربودن پول
purchase money در CL ثمن
penury of money قحط پول
passage money معاش کردن
penury of money کمیابی پول
possession money حق الاجرا
possession money حق النسبی
possession money حق الحفظ دستمزدی که در برای اجرای حکم تملیک یا صیانت ملک تملیک شده از طریق اجرای حکم به مامور اجراداده میشود
prize money پولی که از فروش غنیمت دریایی بدست می اید
promotion money دستمزدی که به موسسین شرکت برای خدماتشان پرداخت میشود
raise money فراهم کردن پول
passage money تاکردن
requistion for money پول
requistion for money درخواست
ready money پول فراهم شده
ready money پول موجود
ready money پول نقد
money bag دارایی دولت
raise money جمع اوری کردن پول
purchase money قیمت جنس
short of money کم پول
To put some money aside . پولی را کنا رگذاشتن ( ذخیره ساختن )
I am running out of money . پول من تمام شد. [من دیگر پول ندارم.]
My money request to him طلب من از او [مرد]
money sink <idiom> گودال پول [کیسه پول سوراخدار]
save money پس انداز کردن
save money به دقت خرج کردن
Changing money تبدیل پول و ارز
velocity of money سرعت پول
Time is money. <proverb> وقت طلاست .
My only problem is money . تنها گرفتاریم پول است ( محتاج آن هستم )
Could you lend me some money ? می توانی یک قدری به من پول قرض بدهی ؟
We divided the money among ourselves . پول را بین خودمان قسمت
Money is no object at all . پول اصلا" مطرح نیست
for love or money <idiom> به هر شکلی
rake in the money <idiom> ایجاد تعجب
money to burn <idiom> بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
He is a money -bags. <proverb> مالامال از پول است .
time is money <idiom> وقت طلاست
have money to burn <idiom> پول از پارو بالا رفتن
have money to burn <idiom> بی پروا خرج کردن
You will need to spend some money on it. تو باید برایش پول خرج بکنی.
Money peters out. پول کم کم تمام می شود.
I'm not made of money! <idiom> من که پولدار نیستم! [اصطلاح روزمره]
to be rolling in money <idiom> تو پول غلت زدن [اصطلاح]
borrowed money پول قرض گرفته شده
money well spent <idiom> پولی که هدر نرفته
put one's money on something <idiom> بر سر چیزی شرط بستن
money for jam <idiom> پول باد آورده
money for jam <idiom> پول بی دردسر
do not coin money <idiom> پول چاپ نکردن [پول چاپ نمی کنم]
pin money <idiom> پول خرده خرجی
money can't buy everything <idiom> پول خوشبختی نمی آورد
to scrape up [money] چیزی را به مرور زمان کم کم جمع کردن [پول]
smart money پاداش زیان
to change money خردکردن یامبادله کردن پول
to game away one's money درقمارپول ازدست دادن
to guzzle away one's money پول خودرادرمیگساری ازدست دادن
to have a run for one's money از هزینه یا کوشش خود بهرهای بردن
to stake money on something سرچیزی شرط بندی کردن پول روی چیزی گروگذاشتن
to stink of money خر پول بودن
to take eggs for money خر مهره
to take eggs for money را با دربرابر
time money وام مدت دار
tight money سیاست پولی انقباضی
tight money کنترل پولی
smart money خسارت
smart money غرامت پولی که دولت بسربازان وملوانان زخمی ومصدوم میدهد
smart money مطلع
soft money پول ضعیف
sound money پول قوی
sound money پول سالم
supply of money عرضه پول
table money فوق العادهای که بابت هزینه مهمان داری به افسران ارشد داده میشود
to take eggs for money کردن
token money پول فرعی
trust money پول امانی
To touch someone for money. کسی راتیغ زدن ( ازاو پول گرفتن )
He is saving his money. پولهایش راجمع می کند
pocket money . پول تو جیبی ( مقرری روزانه ؟ هفتگه یا غیره )
He got the money from me by a trick. با حقه وکلک پول را از من گرفت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com