English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
quasi money شبه پول
Other Matches
Money for jam . Money for old rope . پول یا مفتی
Protection money. Racket money. باج سبیل
quasi need شبه نیاز
quasi- مشابه یا تقریباگ همان
quasi- که نشان دهنده تعداد دستورات است
quasi شبه
quasi شبیه
quasi- برچسب
quasi بصورت پیشوندنیز بکار رفته و بمعنی "شبه " و "بظاهرشبیه " است
quasi مشابه
quasi contract شبه عقد
quasi adverb صفت قیدنما
quasi atom شبه اتم
quasi instruction شبه دستورالعمل
quasi commercial شبه بازرگانی
quasi inverse شبه وارون
quasi judicial شبه قضایی
quasi rent شبه اجاره
quasi random شبه تصادفی
quasi public نیمه دولتی
quasi private نیمه خصوصی
quasi cyclic شبه حلقهای
quasi private شبه خصوصی
quasi predicate فعل غیرمسندی
quasi predicate شبه مسند
quasi particle شبه ذره
quasi molecule شبه مولکول
quasi steady جریان نیمه ارام
quasi commercial نیمه بازرگانی
quasi concave شبه مقعر
quasi convex نیمه محدب
quasi convex شبه محدب
quasi elliptic شبه بیضی
quasi historical نیم تاریخی
quasi contract عقدی را گویند که التزام طرفین به مفاد ان ناشی از تصریح خودشان نباشد بلکه به صرف وقوع عمل خارجی به حکم قانون به عمل خود ملتزم شوند
quasi contract شبه قرارداد
quasi intentional شبه عمد
quasi entail حق عمری که به مدت عمرثالث برای متنفع و اخلاف اوبرقرار شود
quasi easement حق شبیه به حق ارتفاق
quasi deposit شبه سپرده
quasi concave نیمه مقعر
quasi crystal شبه بلور
that was a quasi war جنگ واقعی نبود- چیزی مانندجنگ بود
quasi public نیمه عمومی
money begets money <idiom> پول پول می آورد
quasi convex function تابع نیمه محدب
quasi intentional homocide قتل شبه عمد
quasi elastic force نیروی شبه کشسان
quasi smooth flow جریان نیمه ارام یا شبه ارام
quasi experimental designs طرحهای شبه ازمایشی
quasi concave function تابع نیمه مقعر
quasi linear equation معادله شبه خطی
quasi public company شرکت نیمه دولتی
quasi concave function تابع شبه مقعر
quasi convex function تابع شبه محدب
quasi stationary state شبه حالت ایستاده
quasi stable elementry particle ذره شبه پایدار
quasi free electron theory نظریه الکترون شبه ازاد
quasi stable elementry particle ذزه نیم پایدار
his money is more than can پولیش بیش
He is in the money. پول پارومی کند ( خیلی ثروتمند است )
i have no money about me با خود هیچ پولی ندارم
he is f. of money پول فراوان دارد
even money مبلغ مساوی در شرط بندی
value for money قدرت خرید پول
his money is more than can ازانست که بتوان شمرد
we are want of money ما نیازمند پول هستیم به پول احتیاج داریم
f. money پول فراوان
value of money ارزش پول
value for money ارزش پول
After all that money is of no use. تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
money مسکوک ثروت
money سکه
money اسکناس
money پول
money on d. وجه امانعی
be in the money <idiom> در پول غلت خوردن
near money شبه پول
money on d. پول سپرده
money جایزه نقدی
take in (money) <idiom> رسیدن
be in the money <idiom> پول پارو کردن
near with one's money خسیس
velocity of money سرعت پول
neutrality of money بدون تاثیربودن پول
oceans of money یک دنیا پول
odd money یک اسکناس 01 ریالی
onother's money پول دیگری
ready money پول نقد
neutrality of money خنثی بودن پول
mortgage money پول قرضی
mortgage money پول رهنی
raise money فراهم کردن پول
money worth چیزی که بپول بیزرد
ready money پول فراهم شده
ready money پول موجود
raise money جمع اوری کردن پول
onother's money پول شخصی دیگر
passage money کرایه
passage money کرایه مسافر
quantity of money مقدار پول
promotion money دستمزدی که به موسسین شرکت برای خدماتشان پرداخت میشود
prize money پولی که از فروش غنیمت دریایی بدست می اید
possession money حق الحفظ دستمزدی که در برای اجرای حکم تملیک یا صیانت ملک تملیک شده از طریق اجرای حکم به مامور اجراداده میشود
purchase money در CL ثمن
money worth پول بها
possession money حق الاجرا
penury of money قحط پول
penury of money کمیابی پول
passage money معاش کردن
passage money تاکردن
passage money راه
passage money غذا
passage money خوراک
money grubber مال اندوز
possession money حق النسبی
purchase money قیمت جنس
requistion for money درخواست
He owes me some money. از او پول می خواهم (طلب دارم )
He is a money -bags. <proverb> مالامال از پول است .
Time is money. <proverb> وقت طلاست .
Changing money تبدیل پول و ارز
I am running out of money . پول من تمام شد. [من دیگر پول ندارم.]
My money request to him طلب من از او [مرد]
money sink <idiom> گودال پول [کیسه پول سوراخدار]
money to burn <idiom> بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
rake in the money <idiom> ایجاد تعجب
for love or money <idiom> به هر شکلی
Take your money out of your pocket. پولت را از جیب دربیاور
Count the money to see if it is right. پو ؟ را بشما ؟ ببین درست است
To count the money . پول شمردن
To be wallowing in money . غرق درپول بودن
To put some money aside . پولی را کنا رگذاشتن ( ذخیره ساختن )
My only problem is money . تنها گرفتاریم پول است ( محتاج آن هستم )
Could you lend me some money ? می توانی یک قدری به من پول قرض بدهی ؟
We divided the money among ourselves . پول را بین خودمان قسمت
Money is no object at all . پول اصلا" مطرح نیست
save money پس انداز کردن
save money به دقت خرج کردن
borrowed money پول قرض گرفته شده
You will need to spend some money on it. تو باید برایش پول خرج بکنی.
Money peters out. پول کم کم تمام می شود.
I'm not made of money! <idiom> من که پولدار نیستم! [اصطلاح روزمره]
to scrape up [money] چیزی را به مرور زمان کم کم جمع کردن [پول]
money can't buy everything <idiom> پول خوشبختی نمی آورد
time is money <idiom> وقت طلاست
have money to burn <idiom> پول از پارو بالا رفتن
have money to burn <idiom> بی پروا خرج کردن
money well spent <idiom> پولی که هدر نرفته
put one's money on something <idiom> بر سر چیزی شرط بستن
money for jam <idiom> پول باد آورده
money for jam <idiom> پول بی دردسر
do not coin money <idiom> پول چاپ نکردن [پول چاپ نمی کنم]
pin money <idiom> پول خرده خرجی
to be rolling in money <idiom> تو پول غلت زدن [اصطلاح]
He got the money from me by a trick. با حقه وکلک پول را از من گرفت
requistion for money پول
sound money پول قوی
sound money پول سالم
supply of money عرضه پول
table money فوق العادهای که بابت هزینه مهمان داری به افسران ارشد داده میشود
tight money کنترل پولی
tight money سیاست پولی انقباضی
time money وام مدت دار
to change money خردکردن یامبادله کردن پول
to game away one's money درقمارپول ازدست دادن
soft money پول ضعیف
smart money مطلع
smart money غرامت پولی که دولت بسربازان وملوانان زخمی ومصدوم میدهد
retention money مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
retention money پول گرویی
role of money نقش پول
salvage money جایزه نجات کشتی یا محموله
scant of money کم پول
scant of money بی پول
short of money کم پول
smart money پاداش زیان
smart money خسارت
to guzzle away one's money پول خودرادرمیگساری ازدست دادن
to have a run for one's money از هزینه یا کوشش خود بهرهای بردن
appearance money پولی که به افراد مشهور برای حضور در محافل پرداخت میشود
danger money مزدوحقالزحمهانجام کاریخطرناک
gate money پولبلیطورودیه
To raise money. پول فراهم کردن
To be a money grubber. پول پرست بودن
To swindle money out of somebody. با تقلب پول از کسی گرفتن ( درآوردن )
I am pinched for money. دست وبالم تنگ است (تحت فشار مالی )
To touch someone for money. کسی راتیغ زدن ( ازاو پول گرفتن )
He is saving his money. پولهایش راجمع می کند
wildcat money پول بدون پشتوانه
volume of money حجم پول
veil of money نظریهای که براساس ان پول فقط بعنوان پوشش برای کالاها و خدمات بحساب می اید
to stake money on something سرچیزی شرط بندی کردن پول روی چیزی گروگذاشتن
to stink of money خر پول بودن
to take eggs for money خر مهره
to take eggs for money را با دربرابر
to take eggs for money کردن
token money پول فرعی
trust money پول امانی
veil of money حجاب پول
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com