English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
quick change gearbox جعبه دنده نورتون
Other Matches
quick change بازیگری که زودبه زودهیئت خودرابرای بازی دیگرعوض کند
gearbox جعبه دنده
gearbox flange لبه برامده جعبه دنده
gearbox flange فلانژ گیربکس
gearbox position وضعیت جعبه دنده
gearbox stud محور کوچک داخل جعبه دنده
gearbox case cap درپوش گیربکس
to the quick ازته
quick تند
quick چابک
quick فرز
quick چست
quick جلد سریع
quick زنده
quick تند و سریع
quick سریع یا بدون اتلاف زمان
to the quick زیادازته
to the quick بی نهایت سراسر
to the quick کاملا
quick out نوعی پاس که گیرنده به جلومی دود و برای دریافت پاس به کنار تغییر مسیر میدهد
quick en تندشدن
quick en زنده کردن نیروبخشیدن به
quick en روح بخشیدن
quick en جان دادن
quick en تندکردن
in quick succession تندپشت سرهم
quick march گام برداری تند
quick format که تمام داده موجود روی فلاپی دیسک را در حین فرآیند فرمت پاک نمیکند, از فرمت کامل سریع تر است و امکان ترسیم داده را میدهد
quick format دستوری
quick firer تفنگی که پیاپی میتواندتیراندازی کند
kiss me quick زلف
quick ground زمین سست
kiss me quick یکجورکلاه که درعقب سرقرارمیگیرد
kiss me quick طره
quick fuse ماسوره انی یا فوق انی ماسوره ضربتی
quick growth رشدسریع
quick freeze بسرعت سرد کردن
quick growth تندرویی
quick in action جلد
quick in action چابک
quick in action فرز
quick kick کوشش در ضربه زدن با پا درضمن پاس برای کسب موقعیت بهتر
quick lime اهک زنده
quick march راهپیمایی تند
i ran as quick as i could هرچه میتوانستم تند دویدم به تندی هرچه بیشتر دویدم
of a quick temper تند
of a quick temper تیزمزاج
of quick wist زیرک
quick count کوتاه کردن علامتهای قراردادی بوسیله مهاجم میانی در خط تجمع بمنظورغافلگیر کردن تیم مدافع
quick coupler بست سریع در لولههای ابرسانی
quick disconnect نوعی رابط الکتریکی که دونیمه منطبق شونده اش بطورسریع باز و بسته میشود
quick ear گوش تیز
quick eared تیزگوش
quick eared تیزشنو
quick ening نیروبخش
quick ening مهیج
quick ening زنده کننده
quick ening احیاکننده
quick eyed تیزچشم
quick clay بتن زنده
quick basic کوئیک بیسیک
quick assets موجودی نقدشو
of quick wist زودفهم
quick fire نواخت تند
quick fire تیری که با حداکثرسرعت روی هدفهای متحرک اجرا میشود
quick sight بینایی تیز
quick fire تیر سریع
quick gravel ریگ روان
quick gravel دزدریگ
quick access با دست یابی تند
quick action عمل انی ماسوره
quick action عمل ضربتی انی
quick asset دارائی نقدی
quick fading زودگذر
quick witted تیز هوش
quick wit تیزهوشی هوش تیز
quick wit هوش زیاد
quick time قدم تند مارش تند با سرعت 021
quick time قدم تندرو
quick time سر قدم بلند
quick tempered تند مزاج
quick temper تیزمزاجی
quick temper تندخویی
she is quick with child جنبش بچه رادرشکم حس میکند
super quick فوق انی
quick eye چشم تیز [تیزبین]
quick fix راهحلسریعونهدائم
double quick قدم تند
double quick باقدم تند رفتن
double-quick قدم تند
double-quick باقدم تند رفتن
quick fading بی دوام
the quick and the dead زندگان ومردگان
super quick ماسوره فوق انی
quick temper تندی
quick step قدم تند
quick recovery رونق سریع
quick opener بازی تهاجمی که مدافع تیم توپ را از مهاجم میگیرد وبه سمت شکاف خط رقیب می دود
quick set گرفتن فوری بتن
quick march مارش تند
quick match فتیله توپ یا ترقه
quick scented دارای شامه تیزیاتند
quick march قدم رو
quick sight تیزبینی
quick sighted تیزبین
quick sighted زیرک
quick silver سیماب
quick silver جیوه
quick silver طبع سیمابی جیوه زدن به
quick stage ان مرحله ازابستنی که زن جنبش بچه رادرزهدان خودحس میکند
quick step گام تند
quick sand ماسه روان
quick recovery بهبود سریع
quick release system جداکنندهدستگاه
quick disconnect coupling کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
He was too quick for her and jinked away every time. او [مرد] برای او [زن] خیلی چابک بود و هربار با تغییر جهت از دست او [زن] در می رفت.
quick break switch کلید قطع سریع
quick break fuse فیوز قطع سریع
quick access memory حافظه دستیابی سریع
a quick word of advice یک راهنمایی کوچک
quick flashing light چشمک زن تند
quick setting cement سیمان زودگیر
quick setting cement سیمان تند گیر
change over عوض کردن [هواپیما]
change [in something] [from something] تغییر [در یا از چیزی]
change down به دنده سنگین حرکت کردن
Where do I change for ... ? برای رفتن به ... کجا باید مترو را عوض کنم؟
Where do I change for ... ? برای رفتن به ... کجا باید عوض کنم؟
to change for the better بهترشدن
to change one's course خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
to change to the better بهتر شدن
to change for the better تبدیل به بهترشدن
to change to the better تبدیل به احسن کردن
Try to be serious for a change . شوخی رابگذار کنار
May I change this? آیا ممکن است این را عوض کنم؟
Keep the change. بقیه پول مال خودتان.
change دگرگون کردن یاشدن دگرگونی
change تعویض مبادله
change تغییر کردن تغییر دادن
change تغییر دادن تبدیل
change معاوضه
change متفاوت ساختن چیزی
change فایل که حاوی رکوردهایی برای بهنگام سازی فایل اصلی است
change over تغییر روش تغییر رویه
change over انتقال بانکی
change نواری که حاوی تغییرات اخیر یا تراکنشهای رکورد استفاده شده برای بهنگام سازی فایل اصلی است
change رکوردی که حاوی داده جدید برای بهنگام سازی رکورد اصلی است
change استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
change تبدیل
change up جهشهای کوتاه برای استراحت بازو
change عوض کردن
change دگرگونی
change عوض کردن تغییردادن
change تغییر
change پول خرد مبادله
change چاپ گرفتن از محل هایی که داده باید در آنها تغییر کند
change معاوضه کردن خردکردن
change تغییر کردن عوض شدن
change تغییر دادن
interrupted quick flashing light چشمک زن تند مقطع
Be slow to promise and quick to perform. <proverb> در قول دادن آهسته باش ولى در انجام آن تسریع کن.
quick make and break switch کلید قطع ووصل سریع
quick make and break switch کلید لحظهای
agent de change دلال ارزی
to change ones mind منصرف شدن
to chop and change دو دل بودن
short-change کمتر پول دادن
short-change کش رفتن
short-change کلاهبرداری کردن
short-change گوشبری کردن
to change one's tune تغییر عقیده دادن
short-change مغبون کردن
to change the tack تغییر رویه دادن
to undergo a change تغییر یافتن
change of life یائسگی
transaction on change معامله در بورس
to change ones condition عروسی کردن
to change ones condition زن گرفتن شوهرکردن
to change ones mind تغییر رای دادن
to chop and change پیوسته تغییررای دادن
short-change حق کشی کردن
small change پول خرد
Would you change the tyre please? آیا ممکن است لطفا لاستیک را عوض کنید؟
Would you change the lamp please? آیا ممکن است لطفا لامپ را عوض کنید؟
to leave everything as it is [not to change anything] رسوم قدیمی را ثابت [دست نخورده] نگه داشتن
I have no small change. من پول خرد ندارم.
counter-change نقش شطرنجی
to change somebody's ways رفتار و کردار کسی را کاملا تغییر دادن
Do I have to change busses? آیا باید اتوبوس عوض کنم؟
You have to change at London. شما باید در لندن قطار تان را عوض کنید.
Do I have to change trains? آیا باید قطار عوض کنم؟
small change کم ارزش
small change کم اهمیت
small change ناچیز
pressure change تغییراتفشار
Go and change your trousers. برو شلوارت را عوض کن
change of heart <idiom> تغیر عقیده دادن
change (one's) mind <idiom> مغز کسی را شستشو دادن
change (one's) tune <idiom> تغیر نظر
I'd like some small change. من قدری پول خرد میخواهم.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com