Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (10 milliseconds)
English
Persian
quick in action
جلد
quick in action
چابک
quick in action
فرز
Search result with all words
quick action
عمل انی ماسوره
quick action
عمل ضربتی انی
Other Matches
quick en
تندشدن
quick out
نوعی پاس که گیرنده به جلومی دود و برای دریافت پاس به کنار تغییر مسیر میدهد
quick
تند و سریع
to the quick
کاملا
quick
تند
quick en
جان دادن
to the quick
ازته
to the quick
بی نهایت سراسر
quick en
زنده کردن نیروبخشیدن به
to the quick
زیادازته
quick
جلد سریع
quick en
تندکردن
quick
چست
quick
فرز
quick en
روح بخشیدن
quick
چابک
quick
زنده
quick
سریع یا بدون اتلاف زمان
in quick succession
تندپشت سرهم
double quick
باقدم تند رفتن
quick recovery
رونق سریع
quick recovery
بهبود سریع
quick opener
بازی تهاجمی که مدافع تیم توپ را از مهاجم میگیرد وبه سمت شکاف خط رقیب می دود
quick sand
ماسه روان
quick match
فتیله توپ یا ترقه
quick march
قدم رو
quick march
مارش تند
quick march
گام برداری تند
kiss me quick
طره
quick growth
رشدسریع
double quick
قدم تند
quick time
قدم تندرو
double-quick
قدم تند
double-quick
باقدم تند رفتن
quick eye
چشم تیز
[تیزبین]
quick step
گام تند
quick step
قدم تند
the quick and the dead
زندگان ومردگان
super quick
ماسوره فوق انی
super quick
فوق انی
quick temper
تندخویی
quick temper
تیزمزاجی
quick time
سر قدم بلند
quick time
قدم تند مارش تند با سرعت 021
she is quick with child
جنبش بچه رادرشکم حس میکند
quick wit
هوش زیاد
quick wit
تیزهوشی هوش تیز
quick stage
ان مرحله ازابستنی که زن جنبش بچه رادرزهدان خودحس میکند
quick silver
طبع سیمابی جیوه زدن به
quick tempered
تند مزاج
i ran as quick as i could
هرچه میتوانستم تند دویدم به تندی هرچه بیشتر دویدم
quick fix
راهحلسریعونهدائم
quick scented
دارای شامه تیزیاتند
quick set
گرفتن فوری بتن
quick temper
تندی
quick sight
تیزبینی
quick sight
بینایی تیز
quick sighted
تیزبین
quick sighted
زیرک
quick silver
سیماب
quick silver
جیوه
quick witted
تیز هوش
quick access
با دست یابی تند
quick basic
کوئیک بیسیک
quick fire
تیری که با حداکثرسرعت روی هدفهای متحرک اجرا میشود
quick fire
نواخت تند
quick firer
تفنگی که پیاپی میتواندتیراندازی کند
quick format
دستوری
quick ening
نیروبخش
quick format
که تمام داده موجود روی فلاپی دیسک را در حین فرآیند فرمت پاک نمیکند, از فرمت کامل سریع تر است و امکان ترسیم داده را میدهد
quick freeze
بسرعت سرد کردن
quick fire
تیر سریع
quick assets
موجودی نقدشو
quick asset
دارائی نقدی
quick gravel
دزدریگ
quick gravel
ریگ روان
quick ening
مهیج
quick ening
زنده کننده
quick ening
احیاکننده
quick eyed
تیزچشم
quick fading
بی دوام
quick fading
زودگذر
quick change
بازیگری که زودبه زودهیئت خودرابرای بازی دیگرعوض کند
kiss me quick
یکجورکلاه که درعقب سرقرارمیگیرد
of quick wist
زیرک
of a quick temper
تیزمزاج
of a quick temper
تند
quick growth
تندرویی
quick ground
زمین سست
quick kick
کوشش در ضربه زدن با پا درضمن پاس برای کسب موقعیت بهتر
quick lime
اهک زنده
quick eared
تیزشنو
kiss me quick
زلف
quick march
راهپیمایی تند
quick eared
تیزگوش
of quick wist
زودفهم
quick clay
بتن زنده
quick fuse
ماسوره انی یا فوق انی ماسوره ضربتی
quick count
کوتاه کردن علامتهای قراردادی بوسیله مهاجم میانی در خط تجمع بمنظورغافلگیر کردن تیم مدافع
quick coupler
بست سریع در لولههای ابرسانی
quick disconnect
نوعی رابط الکتریکی که دونیمه منطبق شونده اش بطورسریع باز و بسته میشود
quick ear
گوش تیز
quick setting cement
سیمان زودگیر
quick break fuse
فیوز قطع سریع
quick break switch
کلید قطع سریع
quick access memory
حافظه دستیابی سریع
quick disconnect coupling
کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
quick change gearbox
جعبه دنده نورتون
a quick word of advice
یک راهنمایی کوچک
He was too quick for her and jinked away every time.
او
[مرد]
برای او
[زن]
خیلی چابک بود و هربار با تغییر جهت از دست او
[زن]
در می رفت.
quick flashing light
چشمک زن تند
quick release system
جداکنندهدستگاه
quick setting cement
سیمان تند گیر
interrupted quick flashing light
چشمک زن تند مقطع
quick make and break switch
کلید لحظهای
quick make and break switch
کلید قطع ووصل سریع
Be slow to promise and quick to perform.
<proverb>
در قول دادن آهسته باش ولى در انجام آن تسریع کن.
otis quick scoring mental ability test
آزمون توانایی ذهنی اوتیس با نمره گذاری سریع
course of action
روش انجام کار
course of action
راه کار
out of action
غیر فعال
out of action
خراب
out of action
خارج ازنبرد
out of action
از نبرد خارج شده
immediate action
عملیات فوری
immediate action
عکس العمل فوری
right of action
حق ترافع
containing action
عملیات احاطهای بازدارنده
action
اثر
action
اقدام
action
جنگ
action
اژیرش
action
جنبش
action
خط اول صفحه نمایش که نام منوها را نشان میدهد
action
عمل انجام شده
action
که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
action
عمل کاربر مانند انتخاب یک کلید
action
تمام منو زیر نام آن نمایش داده میشود
action
وقتی کاربر نشانه گر را به سوی یک منوی خاص در میله عمل می برد
action
در حقیقت آن منو انتخاب میشود
action
حرف یکتایی که در رابط ه با یک منوی خاص برای افزایش سرعت عمل میکند و وقتی که کاربر این حرف را انتخاب میکند
action
کل عملیاتی که در یک عمل رخ می دهند.
action
پیامی که به کاربر نشان داده میشود که اعلام کند یک عمل یا یک ورودی نیاز است
action
شی که کاربر باید به آن عمل را اعمال کند
action
انجام کاری
action
جنگ عملیات
action
کار اقدام
action
فرمان حاضر به تیر
action
پیکار
action
نبرد
action
تاثیر اثر جنگ
action
اشاره
action
جریان
action
جنبش حرکت
action
جدیت
action
رفتار
action
فعل اقدام
action
عمل
action
کار
action
کردار
action
اشغال نیروهای جنگی
action
گزارش وضع
action
عامل
action
سهم سهام شرکت
action
تمرین
action
بازی
action
جریان حقوقی تعقیب
action
اقامهء دعوا
action
طرز عمل
action
کنش
right of action
حق طرح دعوی در دادگاه
down
[out of action, not in use]
<adj.>
خراب
[ازکارافتاده]
down
[out of action, not in use]
<adj.>
ازکارافتاده
right of action
حق طرح دعوی دردادگاه
appropriate action
اقدام مقتضی
action
عملیات جنگی
self action
خود عملی
self action
عمل فی نفسه
right of action
حق اقامه دعوی
action
لیست امکانات
speed of action
سرعت حرکت
speed of action
درجه تندی
shock action
عمل غافلگیری
speed of action
سرعت انتقال
shock action
عمل شوک
single action
یک بار چرخش قرقره با یک بار چرخش دسته
He is a man of action.
مردعمل است
social action
اقدام اجتماعی
splitting a cause of action
تجزیه دعوی
scene of action
صحنه جنگ یادرگیری
radius of action
شعاع عمل
radius of action
برد عملیاتی هواپیما
real action
دعوی راجع به اموال غیر منقول
retrofit action
بهبودسازی وسایل وتجهیزات و پرسنل
scene of action
صحنه عملیات
reflex action
عمل غیر ارادی
recourse action
رجوع به دادگاه
vexatious action
دعوی ایذائی
real action
دعوی غیر منقول
radius of action
ناحیه رانندگی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com