English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 192 (10 milliseconds)
English Persian
quick match فتیله توپ یا ترقه
Other Matches
match up یارگیری
match چوب کبریت
match تطبیق تطابق
match مطابقت
match همتا کردن
match جور کردن
match مسابقه
match رویارویی بازیهای دو جانبه
match جستجو در پایگاه داده برای اطلاع مشابه
match تنظیم ثبات معادل با دیگری
match تطبیق
match تطابق
match مطابقت کردن
an out match مسابقهای که بیرون از زمین بازی خانگی برپا کنند
match مسابقه کبریت
match بهم امدن
match قرینه سازی در طرح یا بافت
match حریف
match علامت دوبدو گذاشتن چوب
match همتا
match نظیر
match لنگه همسر
match جور بودن با
match وصلت دادن حریف کسی بودن
match ازدواج زورازمایی
match جفت
wresthing match مسابقه کشتی
postal match مسابقهای که در محل انجام میشود و نتیجه ان با پست نزد داوران ارسال می گردد
international match مسابقه بین المللی [ورزش]
match race مسابقه دو بین دو نفر
match play مسابقه گلف بین دو نفر یا دوتیم مسابقه بولینگ بین دونفر
match penalty خطای اسیب رساندن عمدی واخراج
match mark جفتن و جور کردن قطعات
match maker ترتیب دهنده مسابقه
match foursome مسابقه بین دو تیم دونفره بایک گوی برای هر تیم
match fishing مسابقه ماهیگیری درانگلستان
radio match رویارویی رادیویی
safety match کبریت بی خطر
slow match کبریت کند سوز
These gloves do not match . این دستکشها لنگه به لنگه است
a good match زن و شوهری که خوب بهم بخورند
To strike a match. کبریت زدن
slanging match بزنبزن کتککاری
shouting match بحثوجدلپرسروصدا
return match بازیبرگشت
wrestling match مسابقه کشتی
winner of a match برنده مسابقه
to strika a match کبریت زدن
telex match رویارویی تلکسی
sparring match مبارزه تمرینی بوکس
love match عروسی ای که پایه اش عشق باشد و بس
match points اخرین امتیاز برای بردن مسابقه
brimstone match کبریت گوگردی
Test match مسابقه ازمایشی
match points اخرین امتیاز
ballistic match تطابق شرایط بالیستیکی خورند بالیستیکی
discounting match ادامه ندادن به مسابقه کشتی
friction match کبریتی که با اصطکاک ومالش روشن میشود
match box قوطی کبریت
match point اخرین امتیاز
match point اخرین امتیاز برای بردن مسابقه
Test match مسابقه بین المللی کریکت
Test match مسابقات قهرمانی کریکت انگلیس واسترالیا
cable match رویارویی تلگرافی شطرنج
to strike a match or light کبریت زدن
The craps should match the curtains. پرده ها با قالیها باید بخورد ( جور در آید )
rugby test match مسابقه بین المللی رگبی
To win the match(race,contest). مسابقه رابردن
The football players are warming up before the game ( match) . هنوز درگرما گرم موضوع است ( کاملا" متوجه نیست ؟ هنوز گرم است )
quick out نوعی پاس که گیرنده به جلومی دود و برای دریافت پاس به کنار تغییر مسیر میدهد
quick تند و سریع
quick سریع یا بدون اتلاف زمان
quick en تندکردن
quick en جان دادن
quick en روح بخشیدن
quick en زنده کردن نیروبخشیدن به
quick en تندشدن
to the quick ازته
to the quick زیادازته
quick فرز
quick تند
quick چابک
quick چست
quick جلد سریع
to the quick کاملا
quick زنده
to the quick بی نهایت سراسر
quick step قدم تند
quick step گام تند
quick stage ان مرحله ازابستنی که زن جنبش بچه رادرزهدان خودحس میکند
quick silver طبع سیمابی جیوه زدن به
quick silver جیوه
quick silver سیماب
quick sighted زیرک
quick sighted تیزبین
quick recovery بهبود سریع
quick sand ماسه روان
quick recovery رونق سریع
quick scented دارای شامه تیزیاتند
quick set گرفتن فوری بتن
quick temper تندخویی
quick sight تیزبینی
quick sight بینایی تیز
quick temper تندی
quick eye چشم تیز [تیزبین]
quick temper تیزمزاجی
quick ening زنده کننده
super quick فوق انی
double quick قدم تند
double quick باقدم تند رفتن
quick fix راهحلسریعونهدائم
quick tempered تند مزاج
she is quick with child جنبش بچه رادرشکم حس میکند
double-quick قدم تند
super quick ماسوره فوق انی
double-quick باقدم تند رفتن
quick witted تیز هوش
quick wit تیزهوشی هوش تیز
quick wit هوش زیاد
quick time قدم تند مارش تند با سرعت 021
quick time قدم تندرو
quick time سر قدم بلند
the quick and the dead زندگان ومردگان
quick ground زمین سست
quick basic کوئیک بیسیک
quick change بازیگری که زودبه زودهیئت خودرابرای بازی دیگرعوض کند
quick clay بتن زنده
quick count کوتاه کردن علامتهای قراردادی بوسیله مهاجم میانی در خط تجمع بمنظورغافلگیر کردن تیم مدافع
quick coupler بست سریع در لولههای ابرسانی
quick disconnect نوعی رابط الکتریکی که دونیمه منطبق شونده اش بطورسریع باز و بسته میشود
i ran as quick as i could هرچه میتوانستم تند دویدم به تندی هرچه بیشتر دویدم
quick ear گوش تیز
quick eared تیزگوش
quick eared تیزشنو
quick ening نیروبخش
quick ening مهیج
quick assets موجودی نقدشو
quick asset دارائی نقدی
quick action عمل ضربتی انی
kiss me quick یکجورکلاه که درعقب سرقرارمیگیرد
kiss me quick طره
kiss me quick زلف
in quick succession تندپشت سرهم
of a quick temper تند
of a quick temper تیزمزاج
of quick wist زیرک
of quick wist زودفهم
quick gravel ریگ روان
quick gravel دزدریگ
quick access با دست یابی تند
quick action عمل انی ماسوره
quick ening احیاکننده
quick eyed تیزچشم
quick march گام برداری تند
quick in action فرز
quick growth تندرویی
quick in action جلد
quick in action چابک
quick march راهپیمایی تند
quick kick کوشش در ضربه زدن با پا درضمن پاس برای کسب موقعیت بهتر
quick lime اهک زنده
quick opener بازی تهاجمی که مدافع تیم توپ را از مهاجم میگیرد وبه سمت شکاف خط رقیب می دود
quick growth رشدسریع
quick march مارش تند
quick fuse ماسوره انی یا فوق انی ماسوره ضربتی
quick march قدم رو
quick fading زودگذر
quick fading بی دوام
quick fire تیر سریع
quick fire تیری که با حداکثرسرعت روی هدفهای متحرک اجرا میشود
quick fire نواخت تند
quick firer تفنگی که پیاپی میتواندتیراندازی کند
quick format دستوری
quick format که تمام داده موجود روی فلاپی دیسک را در حین فرآیند فرمت پاک نمیکند, از فرمت کامل سریع تر است و امکان ترسیم داده را میدهد
quick freeze بسرعت سرد کردن
a quick word of advice یک راهنمایی کوچک
quick disconnect coupling کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
He was too quick for her and jinked away every time. او [مرد] برای او [زن] خیلی چابک بود و هربار با تغییر جهت از دست او [زن] در می رفت.
quick setting cement سیمان زودگیر
quick setting cement سیمان تند گیر
quick flashing light چشمک زن تند
quick change gearbox جعبه دنده نورتون
quick break switch کلید قطع سریع
quick break fuse فیوز قطع سریع
quick release system جداکنندهدستگاه
quick access memory حافظه دستیابی سریع
quick make and break switch کلید قطع ووصل سریع
interrupted quick flashing light چشمک زن تند مقطع
quick make and break switch کلید لحظهای
Be slow to promise and quick to perform. <proverb> در قول دادن آهسته باش ولى در انجام آن تسریع کن.
otis quick scoring mental ability test آزمون توانایی ذهنی اوتیس با نمره گذاری سریع
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com