Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 193 (10 milliseconds)
English
Persian
radar operator
متصدی رادار
Other Matches
radar
دستگاه رادار
radar
رادار
radar network
شبکه ی رادار
radar netting
تشکیل شبکه اتصالی رادارها تشکیل حلقه زنجیر ازرادارها در یک شبکه
radar mile
زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف
radar measurement
اندازه گیری رادار
doppler radar
رادار داپلر
doppler radar
رادار تعیین کننده اشیاء ثابت و متحرک
radar scope
صفحه رادار
radar scan
تجسس بوسیله رادار میدان مراقبت رادار
radar scan
مراقبت بوسیله رادار
radar ranging
میدان رادار
radar ranging
تنظیم تیر به وسیله رادار
radar quardship
دیدبانی بارادار
radar quardship
نگهبانی رادار
radar prediction
بررسی به وسیله رادار تجزیه و تحلیل اطلاعات به وسیله رادار
radar prediction
کسب اطلاعات به وسیله رادار
radar picket
ناو تقویت کننده رادار هواپیمای تقویت کننده رادار
doppler radar
رادار دوپلر
radar man
متصدی رادار
radar location
موقعیت رادار
radar clutter
منطقه پوشیده از دید رادار
radar boresight
تطابق خط دید رادار
radar boresight
محوریابی رادار
radar beam
پرتو رادار
radar beacon
راهنمای رادار
radar beacon
برج مراقبت رادار
radar beacon
برج دیدبانی رادار
radar antenna
انتن دار
radar altitude
ارتفاعی که بوسیله راداربطور خودکار به هواپیماداده میشود ارتفاع راداری هواپیما
radar altimetry
ارتفاع سنجی به وسیله رادار
radar return
انعکاس امواج در روی صفحه رادار علایم صفحه رادار
radar correlation
درک وابستگی اطلاعات یاهدفهای موجود درروی صفحه رادار با اطلاعات وهدفهای مورد نظر
radar locating
تعیین محل نقاط یا هدفها به وسیله رادار تعیین محل توپهای دشمن به وسیله رادار
radar installation
تاسیسات رادار
radar imagery
عکاسی به وسیله امواج رادار
radar equipment
تجهیزات رادار
radar engineering
مهندسی رادار
radar echo
علایم روی صفحه رادار
radar discrimination
قدرت تجزیه و تحلیل هدفهای مختلف از روی صفحه رادار قدرت قرائت هدف از روی صفحه رادار
radar danning
ناوبری به وسیله رادار برای احتراز از برخورد به مین
radar countermeasures
پیش گیریهای ضد رادار
radar countermeasures
اقدامات ضد رادار
radar alimeter
فرازیاب رادار
radar scope
صفحه دید رادار
acquisition radar
رادار هدفیابی
radar tracking
تعقیب به وسیله رادار ردیابی هدفها به وسیله رادار
radar trapping
اختلال رادار
radar trapping
اختلال پیدا کردن رادار
radar clutter
منطقه کور رادار
search radar
رادار تجسسی
radar unit
مرکزرادار
radar reflector
انعکاسرادار
radar mast
دکلرادار
surveillance radar
رادار مراقبتی
surveillance radar
رادار تجسس هدف
acquisition radar
رادار هدفیاب
radar comouflage
استتار کردن از دید رادار استتار در مقابل رادار
radar screen
صفحه تصویر رادار
radar screen
indicator position plain :syn display radar
radar trap
وسیلهسرعتسنجموتور
radar silence
خاموش کردن موقتی رادارها
radar silence
سکوت راداری
warning radar
رادار هشدار دهنده
weather radar
رادارآبوهوا
radar trace
علامت رادار
aerial radar
رادار هوایی
acquisition radar
رادار اکتشاف هدف
air control radar
رادارکنترلهوایی
target detection radar
رادارحمایتکنندههدف
air search radar
رادارردیابهوایی
anti-radar missile
گلولهموشکضدرادار
sidelooking airborne radar
رادارجانبی
surface surveillance radar
رادارمراقبسطحی
radar picket cap
هواپیمای گشتی هوایی حامل رادار
fire control radar
رادار کنترل اتش
sidelooking airborne radar
رادار جانبی
sidelooking airborne radar
رادارجانبی نصب شده روی هواپیما
sidelooking airborne radar
رادار با دید جانبی
directional radar prediction
تجزیه و تحلیل سمتی رادار پیش بینی سمتی رادار
radar range mark
فاصله یاب راداری
battery integration end radar display
وسایل توزیع اتش الکترونیکی پدافند هوایی و رادارهای مربوطه
air traffic control radar system
راداری کمکی در سیستم کنترلی ترافیک هوایی
battery integration end radar display
equipment
operator
متصدی
operator
اپراتور
operator
گرداننده
operator
تلفنچی
operator
شخصی که یک ماشین یا فرآیندی را اجرا میکند
operator
کاربر
operator
عملگر
[ریاضی]
operator
وسایل ورودی خروجی که اپراتور برای کنترل کامپیوتر استفاده میکند
operator
مجموعه عملیات که اپراتور انجام میدهد تا ماشین یا فرآیند درست کار کند
operator
تلفن چی
operator
کارگردان
operator
تلگرافچی
operator
ترتیب اجرای عملیات ریاضی
operator
خدمه وسیله
operator
متصدی ماشین
operator
عملگر
operator
اپراتور
operator
شخصی که با کامپیوتر کار میکند
operator
نشانهای که یک عمل ریاضی را بیان کند.
operator
متصدی
operator
عمگر
operator
گرداننده
operator
عمل کننده
operator
متصدی دستگاه
operator
حرف یا نشانه یا کلمهای که یک تابع یا عملیات را بیان کند
operator
پخشگر
operator
مجری
operator
عامل
operator
انتساب بیشتر از یک تابع به عملگرا مشخص .
relational operator
عملگر رابطهای
telegraph operator
تلگرافچی
arithmetic operator
عملگرحسابی
unary operator
عملگر یگانی
winch operator
driver winch
telephone operator
تلفن چی
wireless operator
اپراتور بی سیم
operator on incentive
مقاطعه چی
operator on incentive
پیمانکار
incentive operator
پیمانکار
operator on incentive
مقاطعه کار
incentive operator
مقاطعه کار
differential operator
عملگر دیفرانسیلی
[ریاضی]
tour operator
شرکتیکهاوقاتتعطیلراتنظیممیکند
incentive operator
مقاطعه چی
operator's cab
بیلمکانیکیعملیاتی
clock operator
تنظیمکنندهوقت
Laplace operator
عملگر لاپلاس
[ریاضی]
[فیزیک]
redirection operator
عملگر تعیین جهت
operator console
پیشانه اپراتور
logic operator
اپراتور منطقی
lathe operator
تراشکار
laplace operator
عملگر لاپلاس
keypunch operator
متصدی منگنه زنی
keypunch operator
منگنه زن
inequality operator
نشانه بیان عدم شادی دو متغیر یا دو مقدار
impedance operator
اپراتورامپدانس
impedance operator
اپراتور مقاومت
dyadic operator
عملگر دوتایی
logical operator
عملگر منطقی
machine operator
کارگردان ماشین
machine operator
اپراتوردستگاه
operator console
کنسول اپراتور
operator console
پیشانه متصدی
operator command
فرمان متصدی
nand operator
عملگر نقیض و
n ary operator
عملگر N تایی
monadic operator
اپراتور منط قی فقط با یک عملوند
monadic operator
عملی که از یک عملوند برای تولید نتیجه استفاده میکند
monadic operator
عملگر تکین
machine operator
متصدی ماشین
machine operator
اپراتور ماشین
console operator
اپراتور کنسول
radio operator
بی سیم چی
boolean operator
عملگر بولی
binary operator
عملگر دودوئی
binary operator
عملگر دوتایی
assignment operator
عملگر جایگزینی
arithmetic operator
عملگرمحاسباتی
arithmetic operator
نشان حسابی عملگر ریاضی
arithmetic operator
اپراتور محاسباتی
annihilation operator
عملگر نابودی
amateur operator
تفنن گر
aggregate operator
عملگر جمعی
radio operator
متصدی بی سیم
boolean operator
عملگر جبر بول
boolean operator
عملگر بول
computer operator
اپراتور کامپیوتر
comparison operator
عملگر مقایسه
comparison operator
عملگرمقایسهای
concatenation operator
عملگر الحاقی
conditional operator
عملگر شرطی
locomotive operator
[British E]
راننده قطار
train operator
[American E]
راننده قطار
data entry operator
متصدی داده دهی
operator of heavy machinery
اپراتور ماشین الات سنگین
operator of light machinery
اپراتور ماشین الات سبک
word processing operator
متصدی پردازش کلمه
vertical control operator
متصدی اندازه گیری تراز وارتفاع
combined transport operator
عامل حمل و نقل ترکیبی
lighting board operator
اپراتورتنظیمفشارنور
automatic lathe operator
اپراتور ماشین تراش خودکار
monadic boolean operator
اپراتور بولی با یک اپراند
horizontal control operator
الف ب س
horizontal control operator
اندازه گیر بر دو سمت
multimodal transport operator
عامل حمل و نقل چند نوعه
switchboard operator's set
صفحهکلید
switchboard operator's set
تنظیماپراتور
peripheral equipment operator
متصدی تجهیزات جانبی
Recent search history
✘ Close
Contact
 |
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com