English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
rain water head طشتک بالای ناودان
Other Matches
rain water آب باران
keep one's head above water رهایی یافتن
to keep ones head above water خود را از بار بدهی رها کردن
keep one's head above water <idiom> گلیم خود را از آب کشیدن
head above water <idiom> آشکاری مشکل
head water سرچشمه
head water بالای رودخانه بالارود
head water طراز اب در نهر
head water قسمت بالادست رودخانه
head of water سرچشمهآب
keep one's head above water قصر دررفتن
The water has risen over his head . <proverb> آب از سرش گذشته است .
When the water rise above ones head ,one fathom is. <proverb> آب که از سر گذشت چه یک نیزه چه صد نیزه .
rain باران
much rain باران بسیار
much rain باران زیاد
rain ga باران سنج
it look like rain گویا خیال باریدن دارد
too much rain باران بیش از اندازه
asking for rain استسقاء
rain بارندگی باریدن
She said it would rain and sure enough it did . گفت باران خواهد آمد و همینطور هم شد
rain بارش
orographic rain باران کوهزاد
rain check بلیط مجانی یا مجدد
It lookes like rain. هوا خیال باریدن دارد
golden rain یک جور آتش بازی که مانند است به باران آتش
continuous rain بارش باران دائمی
plenty of rain باران کافی
golden rain آتش باران
rain check <idiom> رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
rain check بلیط باران
rain check نوید یا قول دعوت بعدی
rain box صندوق یا اسباب بازی دیگری که درتماشاخانه صدای باران ازان درمی اورند
rain forest جنگل انبوه مناطق گرم و پرباران
rain gage باران سنج
rain gage وسیله سنجش میزان بارندگی
rain glass میزان سنج
rain glass میزان الهوا
rain laden باران ساز
rain or shine چه باران باشد چه آفتاب
rain proof ضد باران
rain fall بارندگی
blood rain باران سرخ
rain worm مادی
rain prints اثرهای چکه باران
rain worm ساکن زمین دنیوی
rain worm خاکدار
rain worm آدم پست
rain worm خراتین
rain discharge حجم بارندگی در یک حوزه تقسیم بر مدت ریزش بارندگی
rain worm کرم خاکی
rain gauge باران سنج
to rain tears اشک باریدن
the rain pelted down باران شرق شرق باریدن
the clouds rain ابر میبارد
cyclonic rain باران چرخهای
fine rain نم نم
rain coat بارانی
rain on someone's parade <idiom> برنامه های دیگران را مختل کردن
fine rain باران
rain wash فرسایش ناشی از ریزش باران
to rain tears اشک ریختن
rain cap کلاه کریلی
it threatens to rain است
rain check <idiom> بلیط مجانی برای چیزی که به علت باران کنسل شده
it threatens to rain هوا مستعد باریدن
intermittent rain بارش متناوب باران
plenty of rain باران فراوان
rain shower باران شدید
to send down rain باران فرستادن
freezing rain تگرگ
acid rain باران اسیدی
rain hat کلاه بارانی
fine rain باران ریز
rain gauge station ایستگاه باران سنجی
to rain cats and dogs سخت باریدن
to rain cats and dogs سنگ ازآسمان آمدن
rain gauge recorder اندازه بارش ثبت شده
We are waiting for the rain to stop . معطل بارانم که بند بیاید
We were caught in the rain ( rainstorm) . وسط باران گیر کردیم
rain cats and dogs <idiom> باران شدید
tropical rain forest جنگل بارانهای استوایی
intensity of rain fall شدت بارندگی که بامیلیمتردرساعت مشخص میشود
standard rain gage باران سنج معمولی
These clouds are a sign of rain . این ابرها علامت بارندگی است
Not all clouds bring rain. <proverb> هر ابرى باران نیاورد.
these cloud promise rain این ابرها خبر از بارندگی میدهند
A wolf which has been drenched by rain . <proverb> گرگ باران دیده .
direct-reading rain gauge اندازه مقدار بارش مستقیم
The rain gutter is blocked up with leaves. برگ ها ناودان باران را مسدود کرده اند.
head to head polymer بسپار سر به سر
to take a rain check [ raincheck] on an offer [American E] رد کردن درخواستی و قول دعوت بعدی
I hate to rain on your parade, but all your plans are wrong. از اینکه کارت را مختل کنم بیزارم، اما برنامه هایت همگی اشتباه هستند.
head off دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
to head off عازم شدن [گردش]
head down دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
get it through one's head <idiom> فهمیدن ،باورداشتن
head for به سمت معینی در حرکت بودن
head-on <idiom> برعلیه کسی بودن
R/W head وسیله
over one's head <idiom> خیلی سخت برای درک
on/upon one's head <idiom> برای خودش
keep one's head <idiom>
off with his head سرش را از تن جدا کنید
head up <idiom> رهبر
go head پیش بروید
head out <idiom> ترک کردن
head-on <idiom> فرجام مواجه شدن با
head off <idiom> مانع شدن از ،جلوگیری کردن
head off <idiom> به عقب برگشتن
go to one's head <idiom> مغرور شدن
keep one's head دست پاچه نشدن
keep one's head خونسردبودن
over head هزینه سربار
from head to f. ازسرتاپا
R/W head HEAD WRITE/READ
head to head رقابت شانه به شانه
head up بردن قسمت جلوی قایق بسمت باد
head way بجلو
per head متوسطمیانگین
head way پیشرفت
head way بلندی طاق سرعت
head way پیشروی
head well مادر چاه
head well چاه پیشکار
over one's head <idiom> به مقام بالاتری رفتن
go to head of مست کردن
go head ادامه بدهید بفرماید
one way head سریکجهته
head دهنه ابزار
head رهبری کردن مقاومت کردن
head موضوع در راس چیزی واقع شدن
head راس
head نوک پیکان
Off with his head ! سرش را ببرید !
head دستشویی قایق بالای بادبان
head طول سر اسب بعنوان مقیاس فاصله برنده از نفر بعد
head هد
head ضربه با سر
head ارتفاع ریزش سر رولور سر
head انتهای میز بیلیارد
head اولین عنصر داده در لیست بودن
head بعد بالایی کتاب یا بدنه
head دادهای که نشان داده آدرس شروع لیست دادههای ذخیره شده در حافظه است
head دیسک مخصوص برای تمیز کردن نوک خواندن / نوشتن دیسک
head وسیله ارتباطی بین آنتن و شبکه کابل تلویزیونی
head شبکه یا بدنه
head بخش بالایی وسیله
head دماغه
head ارتفاع فشاری
head افت
head مواجه شدن سرپرستی شدن به وسیله
head عازم شدن سرپل گرفتن
head سردرخت
head سرستون
head فرق سرصفحه
head خط سر
head فهم
head منتها درجه موی سر
head موضوع
head کله
head سالار عنوان
head رئیس
head دهانه
head انتها دماغه
head ابتداء
head سر
head اصلی
head سرپل توالت ناو
head رهبر یا دسته پیشرو یک ستون
head پیش رو
head عناصر اولیه ستون
head سرفشنگ
head دربالا واقع شدن
head ریاست داشتن بر رهبری کردن
head دارای سرکردن
head : سرگذاشتن به
head مهم
head عمده
head نوک
head first باکله
to get anything into ones head چیزیراحالی شدن یافهمیدن متقاعدشدن
head-first از سر سراسیمه
head-on از طرف سر
head-on روبرو
head-first سربجلو
head-on نوک به نوک
head توپی کامل و سایر متعلقات
head راس عدد
head-first باکله
head first از سر سراسیمه
head first سربجلو
head-on شاخ بشاخ
head عنوان مبحث
head on از طرف سر
head on روبرو
head on نوک به نوک
to keep one's head ارام یاخون سردبودن
head-on از سر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com