English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English Persian
ready line خط انتظار
ready line صف پشت خط اتش
Other Matches
ready اماده کردن
get ready حاضر شدن
ready for use اماده مصرف
ready for use اماده بهره برداری
get ready حاضر کردن یا شدن
ready مناسب برای استفاده از یا فروش .
get ready <idiom> آماده شدن از
ready use اماده مصرف
Are you ready to go? حاضرید برویم ؟
get ready اماده شدن حاضر کردن
ready use دم دستی
ready مهیا کردن حاضر کردن
ready اماده
Since you are not ready ... چونکه هنوز آماده نیستی...
As you are not ready ... چونکه هنوز آماده نیستی...
When will they be ready? چه وقت آنها حاضر میشود؟
ready که منتظر است تا قابل استفاده شود
ready خط وط ارتباطی یا وسایلی که منتظر دستیابی داده است
get ready اماده کردن
ready حاضربه تیر حاضر باشید
ready قبضه حاضر
ready حاضر به کار
ready to die اماده مردن
ready witted تیز هوش
ready wit حاضر جوابی
ready reserve ذخیره اماده ذخایر اماده احتیاط اماده برای بسیج یااستفاده
ready witted بافراست
ready to die اماده برای مرگ
dinner is ready ناهاراماده
combat ready دارای امادگی رزمی
ready made اماده
rough and ready سریع العمل
dinner is ready است
Please have my bill ready. لطفا صورتحسابم را آماده کنید.
ready-made اماده
He has a ready pen. قلم شیوا وروانی دارد
I am ready to compromise. کارها روبراه است
I am always ready to help my friends. همیشه حاضرم بدوستانم کمک کنم
what a ready welcome i found! چه حسن استقبالی از من کردند !
combat ready اماده به رزم
rough and ready خشن
rough and ready <idiom> زبروخشن ولی موثر
ready cap حالت انتظار هواپیمای جنگنده برای پرواز
ready for assembly اماده جهت نصب
ready for duty اماده کار
ready for duty اماده انجام وفیفه
ready for duty اماده خدمت
ready for operation اماده کار
ready missile موشک حاضر به پرتاب روی سکوی اتش
he is ready at excuses اماده است
he is ready at excuses برای بهانه انگیزی
ready acceptance حسن قبول
operationally ready حاضر به عمل اماده از نظر عملیاتی
make ready اماده کردن
make ready حاضر شدن
mission ready اعلام امادگی هواپیما برای پرواز
mission ready هواپیمای اماده برای پرواز
mission ready اماده پرواز
not operationally ready از کار افتاده
not operationally ready غیر اماده ازنظر عملیاتی
operationally ready حاضر به کار
operationally ready حاضر به عملیات
ready money پول نقد
ready money پول موجود
make ready اماده شدن حاضر کردن
ready reckoner کتابچه یاجدولی که حسابهای عمل شده واماده دران موجوداست
ready reservist جزو احتیاط اماده به خدمت
ready room اطاق توجیه
ready position حاضربه تیراندازی
ready position حالت حاضر به تیر
ready service اماده به کار
ready money پول فراهم شده
ready service اماده به استفاده فوری
ready rack قفسه مهمات حاضر برای تیراندازی
ready position وضعیت حاضربه حرکت هلیکوپتر
ready solubility in water امادگی برای زودحل شدن دراب
ready-mix truck کامیون بتون مخلوط کن [ساخت و ساختمان] [حمل و نقل]
ready-mix truck تراک میکسر [ساخت و ساختمان] [حمل و نقل]
data terminal ready امادگی ترمینال داده
To prepare something. To get somethings ready. چیزی را حاضر کردن
ready mixed paints رنگهای مخلوط اماده
Get ready for the journey(trip) برای مسافرت حاضر شو
Cash . Ready money . وجه نقد
heat ready indicator چراغتعینگرما
ready mixed concrete بتن اماده
camera ready copy کپی اماده تکثیر
ready for cinnection to the mains اماده جهت اتصال به شبکه
to give a ready consent رضایت دادن
to give a ready consent زود
to give a ready consent بی درنگ رضایت دادن
data set ready امادگی مجموعه داده ها
ready-mix truck کامیون مخلوط کن [ساخت و ساختمان] [حمل و نقل]
ready to pay at any moment دست به کیسه
to stand ready to [+ verb] آماده بودن برای
to stand ready for [+ noun] آماده بودن برای
army ready material program برنامه بهبود امادگی رزمی اماد
line by line analysis تجزیه سطر به سطر
line by line milling فرز کردن سطری
line to line fault اتصال کوتاه دوقطبی
line to line fault اتصال کوتاه خط به خط
line to line fault اتصال کوتاه بین دو فاز
line to line fault تماس خطوط
line to line spacing فاصله سطور
line to line voltage ولتاژ زنجیر شده
line by line milling فرز کردن سطر به سطر
line to line voltage ولتاژ بین دو خط
old line دارای قدرت در اثر ارشدیت ارشد
old line محافظه کار
by-line خط فرعی راه اهن
by-line خط دوم یافرعی
on line help کمک مستقیم
line جاده
on the line هواپیمای اماده پرواز
line رسن
down line بار کردن پایین خطی
line طناب سیم
down the line ضربه از کنار زمین
o o line خط دیدبانی سپاه
o o line خط تقسیم دیدبانی
line ریسمان
line سطر
line بخط کردن
line خط زدن
line by line سطر به سطر
to come in to line موافقت کردن
to come in to line در صف امدن
mean line خط میان
line : خط
line ردیف
the line صف
by-line کار یاشغل اضافی وزائد
necessary line خط یاری که تیم مهاجم بایدبه فاصله چهار تماس به ان برسد
line رشته بند
below the line درامد یا هزینه غیر مترقبه
line حدود رویه
by line خط دوم یافرعی
by line خط فرعی راه اهن
by line کار یاشغل اضافی وزائد
line نسب
line رانی در پیست مقدر امتیازاعطایی در شرطبندی روی اسب طناب مورد استفاده درقایق
line لوله منفردی در سیستم سیالات
line اتصال فیزیکی به ارسال داده
line طرز
line رشته
line لاین
line محصول
line شعبه
line جبهه جنگ
line خط دار کردن
line خط انداختن در
line : خط کشیدن
line لجام
line دهنه
in line شمشیر در وضع حمله
in line همراستا
out of line جملاتی مربوط به یک برنامه کامپیوتری که در خط اصلی برنامه نیستند
out of line خارج از خط جبهه
line اراستن
line ترازکردن
line سیم
line در سمت
line صفی در خط
line خط صف
line طناب خط
line خط
line پوشاندن
line استرکردن
in line <idiom> با محدودیت متداول
Are you still on the line? خط را قطع نکردی؟
line out با خط علامت گذاشتن
line of d. حد فاصل
line of d. مرز
off line برون خطی
out of line <idiom> ناصحیح
off line قطع
Which line goes to ... ? کدام خط به ... میرود؟
all along the line درامتدادهمه خط
along line در امتداد خطوط
Which line goes to ... ? کدام خط راه آهن به ... میرود؟
all along the line در همه جا
off line وسایلی که جزو دستگاه کامپیوتری مرکزی نیستند وسایل غیر کامپیوتری یاخودکار
line up <idiom> به درستی میزان کردن
line up <idiom> به صف کردن
down the line <idiom> درآینده
along line در خط
off line منفصل
Are you still on the line? هنوز پشت تلفن هستی؟
on line مورداستعمال
line-up ردیف ایستادن تیم
line up <idiom> سازمان دهی کردن ،آماده برای عمل کردن
on line داخل رده
on line درون خطی
line-up به خط شدن
on line متصل
on line مستقیم
line up ردیف ایستادن تیم
line out قلمه درختان رادراوردن وبصورت خط منظمی کاشتن
line up به ترتیب ایستادن
line up به خط شدن
on line در خط
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com