Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 179 (9 milliseconds)
English
Persian
ready mixed paints
رنگهای مخلوط اماده
Other Matches
ready mixed concrete
بتن اماده
paints
رنگ کردن
paints
رنگ و الگو برای پر کردن ناحیه
paints
پر کردن شکل گرافیکی با رنگ . با روشهای مختلف و جلوههای ویژه
paints
نگارگری کردن نقاشی کردن
paints
رنگ شدن
paints
رنگ نقاشی
paints
رنگ
metallic paints
رنگهای فلزی
oil paints
رنگ روغن
oil paints
رنگ روغنی
luminous paints
شبرنگها
mixed
قاتی
mixed
یکان مختلط
mixed
توام
mixed
مختلط
mixed
مرکب
mixed
امیخته
(get or become) mixed up
<idiom>
گیج شدن ،سردرگم شدن
mixed
درهم
mixed
مخلوط
mixed up
گیجشدن قاطیکردن
get mixed up
<idiom>
گیج شدن
mixed air
توام هوا
mixed bathing
اب تنی مرد و زن با هم
mixed capitalism
سرمایه داری مختلط
mixed capitalism
نظام اقتصادی که در ان بیشتروسایل و ابزار تولید درمالکیت خصوصی قرار داشته و بازار چگونگی تعیین قیمت و تولید را به عهده دارد ولی با وجود این دولت نیز ازطریق سیاستهای پولی مالی و قوانین مختلف درفعالیتهای اقتصادی تاثیرمیگذارد
mixed number
عددمختلط
mixed policy
بیمه نامه مختلط
mixed reinforcement
تقویت مختلط
mixed pairs
مسابقه تیمهای اسکیت دونفره زن و مرد
mixed number
عدد امیخته
mixed strategy
استراتژی مختلط
mixed semiconductor
نیمرسانای مخلوط
mixed school
اموزشگاه مختلط اموزشگاهی که پسران ودختران با هم درس می خوانند
mixed number
عدد مرکب
mixed crystal
کریستال مخلوط
mixed crystal
کریستال امیخته
mixed mode
باب امیخته
mixed glue
چسب ترکیبی
mixed glue
چسب مخلوط
mixed gas
گاز مخلوط
mixed government
حکومت مختلط
mixed government
حکومتی که در ان جنبههای پادشاهی واشرافی و دمکراسی با هم به کار گرفته شود
mixed gas
گاز امیخته
mixed foursome
بازی گلف دو تیم دو نفره زن و مرد
mixed flow
جریان مرکب
mixed environment
محیط درهم
mixed graze
توام زمین
mixed highs
بسامدهای زیاد مخلوط شده
mixed laws
قوانین مربوط به اشخاص واموال economy mixed
mixed marriage
پیوند مرمانی که از دو نژاد یادو کیش باشند
mixed goods
کالاهای مختلط
mixed strategy
استراتژی ترکیبی
mixed doubles
پینگ پنگ یاتنیس 2 نفره مختلط
mixed bag
هرچیز قاتی پاتی
mixed bag
جورواجور
applied or mixed
ریاضیات علمی
mixed economy
سیستم اقتصادی که در ان روشهای کاپیتالیستی و سوسیالیستی در جوار هم به کار گرفته شود
mixed grill
نوعیغذایکبابی
mixed farming
مزرعهمخصوصکاشتمحصولونگهداریحیوانات
mixed ability
کلاسی که درآن شاگردان سطح علمی وتوانائی متفاوتی دارند
mixed blessing
کمکحاللذتبخشودرعینحالگاهیمشکلساز
mixed bag
آش شله قلمکار
mixed system
نظام مختلط
mixed tides
کشندهای امیخته
random mixed
مخلوط شدن به طور شانسی
mixed economies
اقتصاد مختلط
mixed doubles
دونفره مختلط
mixed economies
سیستم اقتصادی که در ان روشهای کاپیتالیستی و سوسیالیستی در جوار هم به کار گرفته شود
mixed economy
اقتصاد مختلط
mixed mode experssion
عبارت امیخته یاب
mixed mode macro
درشت دستور امیخته باب
mixed cycle engine
موتور سرسرخ
mixed radix notation
نشان گذاری امیخته مبنا
transit mixed concrete
بتن اماده
mixed cerebral dominance
برتری نامتمایز مخ
mixed cell refernce
ارجاع سل ترکیبی
mixed crude oil
نفت خام مخلوط
mixed column line graph
نمودار ستونی- خطی ترکیبی
mixed column line chart
نمودار ستونی- خطی ترکیبی
ready for use
اماده مصرف
ready for use
اماده بهره برداری
ready use
دم دستی
ready use
اماده مصرف
get ready
<idiom>
آماده شدن از
Are you ready to go?
حاضرید برویم ؟
As you are not ready ...
چونکه هنوز آماده نیستی...
When will they be ready?
چه وقت آنها حاضر میشود؟
Since you are not ready ...
چونکه هنوز آماده نیستی...
ready
خط وط ارتباطی یا وسایلی که منتظر دستیابی داده است
ready
که منتظر است تا قابل استفاده شود
ready
مناسب برای استفاده از یا فروش .
get ready
حاضر شدن
get ready
اماده کردن
get ready
اماده شدن حاضر کردن
ready
حاضربه تیر حاضر باشید
get ready
حاضر کردن یا شدن
ready
مهیا کردن حاضر کردن
ready
قبضه حاضر
ready
اماده کردن
ready
حاضر به کار
ready
اماده
ready wit
حاضر جوابی
ready witted
تیز هوش
ready witted
بافراست
combat ready
دارای امادگی رزمی
ready to die
اماده برای مرگ
ready to die
اماده مردن
ready reservist
جزو احتیاط اماده به خدمت
ready service
اماده به استفاده فوری
ready service
اماده به کار
ready reserve
ذخیره اماده ذخایر اماده احتیاط اماده برای بسیج یااستفاده
ready room
اطاق توجیه
what a ready welcome i found!
چه حسن استقبالی از من کردند !
Please have my bill ready.
لطفا صورتحسابم را آماده کنید.
rough and ready
<idiom>
زبروخشن ولی موثر
He has a ready pen.
قلم شیوا وروانی دارد
I am ready to compromise.
کارها روبراه است
I am always ready to help my friends.
همیشه حاضرم بدوستانم کمک کنم
rough and ready
خشن
rough and ready
سریع العمل
ready made
اماده
ready-made
اماده
combat ready
اماده به رزم
ready reckoner
کتابچه یاجدولی که حسابهای عمل شده واماده دران موجوداست
ready rack
قفسه مهمات حاضر برای تیراندازی
mission ready
اماده پرواز
ready for duty
اماده خدمت
ready for duty
اماده انجام وفیفه
ready for duty
اماده کار
ready for assembly
اماده جهت نصب
ready cap
حالت انتظار هواپیمای جنگنده برای پرواز
ready acceptance
حسن قبول
he is ready at excuses
برای بهانه انگیزی
operationally ready
حاضر به عمل اماده از نظر عملیاتی
operationally ready
حاضر به عملیات
not operationally ready
غیر اماده ازنظر عملیاتی
not operationally ready
از کار افتاده
he is ready at excuses
اماده است
make ready
اماده کردن
make ready
اماده شدن حاضر کردن
make ready
حاضر شدن
mission ready
اعلام امادگی هواپیما برای پرواز
mission ready
هواپیمای اماده برای پرواز
ready for operation
اماده کار
ready position
حاضربه تیراندازی
dinner is ready
است
ready position
وضعیت حاضربه حرکت هلیکوپتر
dinner is ready
ناهاراماده
ready money
پول نقد
ready money
پول موجود
ready money
پول فراهم شده
ready position
حالت حاضر به تیر
ready missile
موشک حاضر به پرتاب روی سکوی اتش
operationally ready
حاضر به کار
ready line
خط انتظار
ready line
صف پشت خط اتش
to give a ready consent
رضایت دادن
ready-mix truck
تراک میکسر
[ساخت و ساختمان]
[حمل و نقل]
ready-mix truck
کامیون مخلوط کن
[ساخت و ساختمان]
[حمل و نقل]
ready to pay at any moment
دست به کیسه
to stand ready for
[+ noun]
آماده بودن برای
to stand ready to
[+ verb]
آماده بودن برای
ready-mix truck
کامیون بتون مخلوط کن
[ساخت و ساختمان]
[حمل و نقل]
Get ready for the journey(trip)
برای مسافرت حاضر شو
to give a ready consent
بی درنگ رضایت دادن
data set ready
امادگی مجموعه داده ها
data terminal ready
امادگی ترمینال داده
ready for cinnection to the mains
اماده جهت اتصال به شبکه
to give a ready consent
زود
To prepare something. To get somethings ready.
چیزی را حاضر کردن
ready solubility in water
امادگی برای زودحل شدن دراب
heat ready indicator
چراغتعینگرما
camera ready copy
کپی اماده تکثیر
Cash . Ready money .
وجه نقد
army ready material program
برنامه بهبود امادگی رزمی اماد
Dont confuse the issue . Dont get it all mixed up .
شلوغش نکن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com