Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (10 milliseconds)
English
Persian
ready money
پول نقد
ready money
پول موجود
ready money
پول فراهم شده
Search result with all words
Cash . Ready money .
وجه نقد
Other Matches
Protection money. Racket money.
باج سبیل
Money for jam . Money for old rope .
پول یا مفتی
money begets money
<idiom>
پول پول می آورد
ready
اماده
ready
مهیا کردن حاضر کردن
ready
اماده کردن
ready
حاضر به کار
ready
حاضربه تیر حاضر باشید
ready
خط وط ارتباطی یا وسایلی که منتظر دستیابی داده است
As you are not ready ...
چونکه هنوز آماده نیستی...
ready use
دم دستی
ready use
اماده مصرف
Since you are not ready ...
چونکه هنوز آماده نیستی...
ready
که منتظر است تا قابل استفاده شود
ready
مناسب برای استفاده از یا فروش .
ready
قبضه حاضر
get ready
حاضر کردن یا شدن
get ready
حاضر شدن
get ready
<idiom>
آماده شدن از
ready for use
اماده مصرف
ready for use
اماده بهره برداری
When will they be ready?
چه وقت آنها حاضر میشود؟
Are you ready to go?
حاضرید برویم ؟
get ready
اماده کردن
get ready
اماده شدن حاضر کردن
make ready
حاضر شدن
mission ready
اعلام امادگی هواپیما برای پرواز
Please have my bill ready.
لطفا صورتحسابم را آماده کنید.
combat ready
دارای امادگی رزمی
rough and ready
<idiom>
زبروخشن ولی موثر
make ready
اماده کردن
what a ready welcome i found!
چه حسن استقبالی از من کردند !
he is ready at excuses
اماده است
dinner is ready
ناهاراماده
dinner is ready
است
he is ready at excuses
برای بهانه انگیزی
He has a ready pen.
قلم شیوا وروانی دارد
ready for assembly
اماده جهت نصب
I am ready to compromise.
کارها روبراه است
I am always ready to help my friends.
همیشه حاضرم بدوستانم کمک کنم
make ready
اماده شدن حاضر کردن
mission ready
هواپیمای اماده برای پرواز
mission ready
اماده پرواز
ready missile
موشک حاضر به پرتاب روی سکوی اتش
ready line
صف پشت خط اتش
ready line
خط انتظار
ready for operation
اماده کار
ready for duty
اماده خدمت
ready for duty
اماده انجام وفیفه
ready for duty
اماده کار
ready cap
حالت انتظار هواپیمای جنگنده برای پرواز
ready acceptance
حسن قبول
operationally ready
حاضر به عمل اماده از نظر عملیاتی
operationally ready
حاضر به عملیات
operationally ready
حاضر به کار
ready position
حالت حاضر به تیر
ready position
حاضربه تیراندازی
ready position
وضعیت حاضربه حرکت هلیکوپتر
ready witted
بافراست
ready witted
تیز هوش
ready wit
حاضر جوابی
ready to die
اماده برای مرگ
ready to die
اماده مردن
ready service
اماده به استفاده فوری
ready service
اماده به کار
ready room
اطاق توجیه
ready reservist
جزو احتیاط اماده به خدمت
ready reserve
ذخیره اماده ذخایر اماده احتیاط اماده برای بسیج یااستفاده
ready reckoner
کتابچه یاجدولی که حسابهای عمل شده واماده دران موجوداست
ready rack
قفسه مهمات حاضر برای تیراندازی
not operationally ready
از کار افتاده
combat ready
اماده به رزم
ready made
اماده
rough and ready
سریع العمل
rough and ready
خشن
ready-made
اماده
not operationally ready
غیر اماده ازنظر عملیاتی
ready-mix truck
کامیون بتون مخلوط کن
[ساخت و ساختمان]
[حمل و نقل]
ready for cinnection to the mains
اماده جهت اتصال به شبکه
to stand ready for
[+ noun]
آماده بودن برای
Get ready for the journey(trip)
برای مسافرت حاضر شو
to give a ready consent
رضایت دادن
to give a ready consent
زود
To prepare something. To get somethings ready.
چیزی را حاضر کردن
ready-mix truck
تراک میکسر
[ساخت و ساختمان]
[حمل و نقل]
ready-mix truck
کامیون مخلوط کن
[ساخت و ساختمان]
[حمل و نقل]
ready mixed paints
رنگهای مخلوط اماده
ready mixed concrete
بتن اماده
heat ready indicator
چراغتعینگرما
ready to pay at any moment
دست به کیسه
to give a ready consent
بی درنگ رضایت دادن
camera ready copy
کپی اماده تکثیر
data set ready
امادگی مجموعه داده ها
data terminal ready
امادگی ترمینال داده
ready solubility in water
امادگی برای زودحل شدن دراب
to stand ready to
[+ verb]
آماده بودن برای
army ready material program
برنامه بهبود امادگی رزمی اماد
take in (money)
<idiom>
رسیدن
He is in the money.
پول پارومی کند ( خیلی ثروتمند است )
he is f. of money
پول فراوان دارد
be in the money
<idiom>
پول پارو کردن
his money is more than can
ازانست که بتوان شمرد
we are want of money
ما نیازمند پول هستیم به پول احتیاج داریم
near money
شبه پول
near with one's money
خسیس
value of money
ارزش پول
value for money
ارزش پول
value for money
قدرت خرید پول
his money is more than can
پولیش بیش
f. money
پول فراوان
even money
مبلغ مساوی در شرط بندی
money on d.
وجه امانعی
money
جایزه نقدی
i have no money about me
با خود هیچ پولی ندارم
money
پول
money
اسکناس
be in the money
<idiom>
در پول غلت خوردن
money
سکه
After all that money is of no use.
تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
money on d.
پول سپرده
money
مسکوک ثروت
salvage money
جایزه نجات کشتی یا محموله
money capital
سرمایه پولی
retention money
پول گرویی
borrowed money
پول قرض گرفته شده
requistion for money
درخواست
retention money
مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
requistion for money
پول
supply of money
عرضه پول
role of money
نقش پول
quantity of money
مقدار پول
passage money
معاش کردن
passage money
تاکردن
passage money
راه
passage money
غذا
passage money
خوراک
passage money
کرایه مسافر
passage money
کرایه
I'm not made of money!
<idiom>
من که پولدار نیستم!
[اصطلاح روزمره]
onother's money
پول شخصی دیگر
onother's money
پول دیگری
odd money
یک اسکناس 01 ریالی
oceans of money
یک دنیا پول
hardly earned money
پول سخت بدست امده
penury of money
کمیابی پول
penury of money
قحط پول
possession money
حق الاجرا
You will need to spend some money on it.
تو باید برایش پول خرج بکنی.
Money peters out.
پول کم کم تمام می شود.
raise money
جمع اوری کردن پول
raise money
فراهم کردن پول
purchase money
قیمت جنس
purchase money
در CL ثمن
promotion money
دستمزدی که به موسسین شرکت برای خدماتشان پرداخت میشود
prize money
پولی که از فروش غنیمت دریایی بدست می اید
possession money
حق الحفظ دستمزدی که در برای اجرای حکم تملیک یا صیانت ملک تملیک شده از طریق اجرای حکم به مامور اجراداده میشود
possession money
حق النسبی
have money to burn
<idiom>
بی پروا خرج کردن
Count the money to see if it is right.
پو ؟ را بشما ؟ ببین درست است
Take your money out of your pocket.
پولت را از جیب دربیاور
He owes me some money.
از او پول می خواهم (طلب دارم )
He got the money from me by a trick.
با حقه وکلک پول را از من گرفت
money well spent
<idiom>
پولی که هدر نرفته
to be rolling in money
<idiom>
تو پول غلت زدن
[اصطلاح]
pocket money .
پول تو جیبی ( مقرری روزانه ؟ هفتگه یا غیره )
He is saving his money.
پولهایش راجمع می کند
To touch someone for money.
کسی راتیغ زدن ( ازاو پول گرفتن )
I am pinched for money.
دست وبالم تنگ است (تحت فشار مالی )
To swindle money out of somebody.
با تقلب پول از کسی گرفتن ( درآوردن )
My money request to him
طلب من از او
[مرد]
put one's money on something
<idiom>
بر سر چیزی شرط بستن
money for jam
<idiom>
پول باد آورده
money for jam
<idiom>
پول بی دردسر
do not coin money
<idiom>
پول چاپ نکردن
[پول چاپ نمی کنم]
have money to burn
<idiom>
پول از پارو بالا رفتن
To count the money .
پول شمردن
To be wallowing in money .
غرق درپول بودن
I am running out of money .
پول من تمام شد.
[من دیگر پول ندارم.]
Changing money
تبدیل پول و ارز
Time is money.
<proverb>
وقت طلاست .
He is a money -bags.
<proverb>
مالامال از پول است .
money to burn
<idiom>
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
money sink
<idiom>
گودال پول
[کیسه پول سوراخدار]
rake in the money
<idiom>
ایجاد تعجب
for love or money
<idiom>
به هر شکلی
save money
پس انداز کردن
Money is no object at all .
پول اصلا" مطرح نیست
save money
به دقت خرج کردن
time is money
<idiom>
وقت طلاست
We divided the money among ourselves .
پول را بین خودمان قسمت
Could you lend me some money ?
می توانی یک قدری به من پول قرض بدهی ؟
To put some money aside .
پولی را کنا رگذاشتن ( ذخیره ساختن )
To raise money.
پول فراهم کردن
time money
وام مدت دار
tight money
سیاست پولی انقباضی
tight money
کنترل پولی
table money
فوق العادهای که بابت هزینه مهمان داری به افسران ارشد داده میشود
My only problem is money .
تنها گرفتاریم پول است ( محتاج آن هستم )
sound money
پول سالم
sound money
پول قوی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com