Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
real absolute value function
تابع حقیقی قدر مطلق
[ریاضی]
Other Matches
real function
تابع حقیقی
real-valued function
تابع حقیقی
[ریاضی]
real analytic function
تابع تحلیلی
[حقیقی]
[ریاضی]
absolute value function
تابع قدر مطلق
[ریاضی]
complex absolute value function
تابع مختلط قدر مطلق
[ریاضی]
real
ارزش واقعی هر کالا یا خدمت در حالتی که با پول اندازه گیری شود حقوق راجعه به اموال غیرمنقول
the seeming and the real
فاهروباطن
real will
مشرب سیاسی که هر نوع زور وقدرت در هر جنبه را از طرف دولت با این احتجاج که اراده دولت نماینده اراده واقعی افراد جامعه است مشروع می داند
the seeming and the real
نماوحقیقت
real value
ارزش واقعی
real will
نظریه اراده واقعی
real
غیر پولی
real
<adj.>
مناسب
real
<adj.>
صحیح
real
<adj.>
درست
real
راستین
real
حقیقی
real
اصل
real
<adj.>
شایسته
real
واقعی موجود
real
غیر مصنوعی طبیعی
real
واقعی
real
بی خدشه صمیمی
real time
انی
real time
زمان حقیقی
real time
بلادرنگ
real investment
سرمایه گذاری واقعی
real account
حساب دارایی غیرمنقول
real account
حساب خرید املاک
real time
بازده فوری
real time
بازده بلادرنگ بی درنگ
real McCoy
<idiom>
چیز واقعی واصیل
real time
اجرای چندین کار بلا درنگ همزمان بدون کاهش سرعت اجرای فرایندی
real time
با همان سرعتی که در جهان واقعی حرکت می کنند.نقاشی متحرک بلا درنگ نیاز به سخت افزار نمایش قادر به نمایش یک ترتیب به صورت ده تصویر مختلف در ثانیه دارد
real time
ساعتی در کامپیوترکه حاو ی زمان صحیح روز است
real time
داده وروری به یک سیستم در صورت نیاز یا رویداد
real time
عملیات پردازشی که همان زمانی را می گیرد که مشکل باید حل شود
real time
سیستمی که زمان پردازش آن بسیار مهم است و میتواند منبع داده را تحت تاثیر قرار دهد
real time
مدل کامپیوتری یک فرآیند که به هر فرآیند در زمانه مشابه با فرآیند واقعی اجرا میشود
real time
سیستم عاملی که برا ی کنترل سیستمهای بلادرنگ یا کنترل فرآیند طراحی شده است
real time
زمان عمل یا پردازش که همان زمانی را می گیرد که مشکل باید حل شود.
real wage
مزد واقعی
covenant real
شرطی در یک سند که وراث مشروط علیه را در مقابل مشروطه یا خریدار متعهدمیکند شرط قابل تسری به وراث
real power
توان حقیقی
real world
دنیایحقیقی
She was a real beauty.
یک تکه ماه بود
real number
عدد حقیقی
[ریاضی]
real numbers
اعدد حقیقی
[ریاضی]
to look like the real thing
مانند چیزی واقعی بودن
real power
توان موثر
real storage
انباره واقعی
real storage
حافظه حقیقی
real sector
بخش متغیرهای حقیقی
real sector
بخش واقعی
real score
نمره واقعی
real representative
قائم مقامی حقیقی یا واقعی سمت وراث یا مدیر ترکه نسبت به اموال غیر منقول متوفی
real property
دارایی غیر منقول
real property
اموال غیرمنقول
real time
بلا درنگ
real income
مقدار کالا وجنسی که خریدار با درامدمحدودش میتواند بخرد
real income
درامد واقعی
real image
تصویر حقیقی
real gas
گاز حقیقی
real fluid
سیال واقعی
real memory
حافظه حقیقی
real estate
خرید زمین
real estate
معاملات زمین
real estate
مستغلات
real memory
حافظه فیزیکی موجود که توسط CPU قابل آدرس دهی است
real memory
حافظه واقعی
real estate
مال غیرمنقول
real estate
املاک و مستغلات
real estate
مستغل
real numbers
اعداد حقیقی
real numbers
اعداد واقعی
real number
عددی که با بخش کسری همراه است .
real number
عدد حقیقی
real module
ضریب حقیقی
real mode
حالت واقعی
real mode
حالت پردازش پیش فرض برای IBM PC وتنها حالتی که در DOS عمل میکند. این حالت به معنای این است که یک سیستم عملیات تک کاره است که نرم افزار میتواند هر حافظه یا وسیله ورودی و خروجی را استفاده کند
real estate
زمین
real estate
املاک و ساختمان
real estate
ملک
real costs
هزینههای واقعی
real constant
ثابت حقیقی
real capital
سرمایه واقعی
real earnings
درامدهای واقعی
real assets
دارائیهای واقعی
real anxiety
اضطراب واقعی
real address
آدرس واقعی
real address
آدرس مطلق که مستقیماگ به محلی از حافظه دستیابی دارد
real action
دعوی غیر منقول
real action
دعوی راجع به اموال غیر منقول
real address
آدرس حقیقی
true or real focus
کانون حقیقی
real estate broker
دلال اموال غیرمنقول
real rate of interest
نرخ بهره واقعی
real interest rate
نرخ بهره واقعی
unsigned real number
عدد حقیقی بدون علامت
real time clock
زمان سنج بلادرنگ
index of real wages
شاخص دستمزدهای واقعی
to let something
[British E]
[Real Estate]
کرایه دادن چیزی
to make a real effort
تلاش جدی کردن
real national income
درامد ملی واقعی
real balance effect
اثر پیگو اثر کاهش سطح قیمت ها برروی مخارج مصرفی
real national income
درامد ملی به قیمت ثابت
real box wing
بالی با سه تیرک
real balance effect
اثر مانده واقعی
real purchasing power
قدرت خرید واقعی
real estate tax
مالیات بر مستغلات
real estate broker
واسطه املاک
real time system
سیستم بلادرنگ
real estate agency
بنگاه معاملات املاک
real time system
سیستم بلا درنگ
real time processing
پردازش بلادرنگ
real time output
خروجی انی
real time output
خروجی بلا درنگ
real time input
ورودی بلا درنگ
real time clock
ساعت بلادرنگ
to let something
[British E]
[Real Estate]
اجاره دادن چیزی
real money supply
عرضه واقعی پول
real stagnation point
نقطهای که در ان سیال روی سطح جسم بحالت سکون درامده وازانجا جریان خطی شروع میشود
real time image generatiom
تولید تصویر انی
real gross national product
تولید ناخالص ملی واقعی
A nany who has more sympathy than the real mother.
<adj.>
داءیه دلسوز تر از مادر
The real problem is not whether machines think but whether men do.
مشکل واقعی این نیست که آیا ماشین ها فکر می کنند یا خیر مشکل واقعی این است که آیا انسان فکر می کند یا خیر.
He is a real stinker. He is a rotten fellow .
آدم گندی است
absolute
<adj.>
غیر قابل امتناع
absolute
<adj.>
صرف نظرنکردنی
absolute zero
صفر مطلق
absolute
<adj.>
خالص
absolute
<adj.>
مطلق
absolute
<adj.>
ضروری
absolute
<adj.>
غیر مشروط
absolute
<adj.>
چاره نا پذیر
absolute
<adj.>
اجتناب ناپذیر
absolute value
ارزش مطلق
absolute
<adj.>
لازم الاجرا
absolute
<adj.>
حتمی
absolute
<adj.>
واجب
absolute
<adj.>
حیاتی
absolute value
مقدار مطلق
absolute value
قدر مطلق
absolute
غیر مشروط
absolute
ازاد
absolute
استبدادی
absolute
دایره نامحدود
absolute
مجرد
absolute
غیر مقید
absolute
مطلق
absolute
آزاد از قیود فکری
absolute
خالص
absolute
کامل قطعی
absolute
خود رای
absolute
کامل
absolute value
قدر مطلق
[ریاضی]
absolute
مستقل
mean absolute deviation
انحراف میانگین
absolute velocity
سرعت مطلق
absolute vacuum
خلاء مطلق
absolute unit
واحد مطلق
absolute temperature
دمای مطلق
monarchy absolute
حکومت سلطنتی مطلقه واستبدادی
absolute viscosity
لزجت مطلق
absolute viscosity
گرانروی مطلق
absolute address
وسیله ورودی مثل tablet یا mouse که مختصات نشانه گر را با بردارهای مخصوص برمی گرداند
unattainbility of absolute zero
دسترس ناپذیری صفر مطلق
absolute zero entropy
انتروپی در صفر مطلق انتروپی صفر مطلق
decree absolute
حکم نهائی دادگاه
It is an absolute chaos.
همه رشته کارها از دست در رفته است
absolute zaro
صفر مطلق
absolute volume
حجم مطلق
absolute volue
مقدار مطلق قدر مطلق
absolute volue
ارزش مطلق
absolute viscosity
گرانروی مکانیکی
absolute sensitivity
حساسیت مطلق
absolute joystick
سکان هدایت مطلق
absolute error
خطای مطلق
absolute energy
انرژی مطلق
absolute dud
گلوله اتمی عمل نکرده
absolute dry
کاملا" خشک
absolute drought
خشکی مطلق
absolute discharge
آزادی مطلق
absolute deviation
انحراف اصابت گلوله تا مرکز هدف
absolute majority
اکثریت مطلق
absolute accommodation
انطباق مطلق
absolute address
نشانی مطلق
absolute address
برنامه ای که بخشی از کد را در حافظه اصلی بار میکند
absolute error
اشتباه مطلق
absolute humidity
رطوبت مطلق
absolute height
ارتفاع نسبت به سطح دریا
absolute gravity
سنگینی مطلق
absolute frequency
بسامد مطلق
absolute frequency
فراوانی مطلق
absolute filter
صافی میکرونی صافی میکروسکپی
absolute filter
صافی صد در صد
absolute ether
اثر مطلق
absolute error
اشتباه مطلق تیراندازی
absolute address
مختصاتی که فاصله یک نقطه از محل تقاطع بردارها را نشان میدهد
absolute address
تقدم یک فرایند که قابل تغییر توسط سیستم عامل نیست
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com