Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (9 milliseconds)
English
Persian
real function
تابع حقیقی
Search result with all words
real-valued function
تابع حقیقی
[ریاضی]
real analytic function
تابع تحلیلی
[حقیقی]
[ریاضی]
real absolute value function
تابع حقیقی قدر مطلق
[ریاضی]
Other Matches
real
ارزش واقعی هر کالا یا خدمت در حالتی که با پول اندازه گیری شود حقوق راجعه به اموال غیرمنقول
the seeming and the real
فاهروباطن
the seeming and the real
نماوحقیقت
real
<adj.>
درست
real
<adj.>
صحیح
real
<adj.>
مناسب
real
<adj.>
شایسته
real will
مشرب سیاسی که هر نوع زور وقدرت در هر جنبه را از طرف دولت با این احتجاج که اراده دولت نماینده اراده واقعی افراد جامعه است مشروع می داند
real will
نظریه اراده واقعی
real
حقیقی
real value
ارزش واقعی
real
راستین
real
واقعی موجود
real
غیر مصنوعی طبیعی
real
اصل
real
بی خدشه صمیمی
real
واقعی
real
غیر پولی
real memory
حافظه حقیقی
real memory
حافظه واقعی
real power
توان حقیقی
real memory
حافظه فیزیکی موجود که توسط CPU قابل آدرس دهی است
real income
مقدار کالا وجنسی که خریدار با درامدمحدودش میتواند بخرد
real income
درامد واقعی
real image
تصویر حقیقی
real gas
گاز حقیقی
real mode
حالت پردازش پیش فرض برای IBM PC وتنها حالتی که در DOS عمل میکند. این حالت به معنای این است که یک سیستم عملیات تک کاره است که نرم افزار میتواند هر حافظه یا وسیله ورودی و خروجی را استفاده کند
real mode
حالت واقعی
real time
سیستمی که زمان پردازش آن بسیار مهم است و میتواند منبع داده را تحت تاثیر قرار دهد
real time
مدل کامپیوتری یک فرآیند که به هر فرآیند در زمانه مشابه با فرآیند واقعی اجرا میشود
real time
سیستم عاملی که برا ی کنترل سیستمهای بلادرنگ یا کنترل فرآیند طراحی شده است
real time
زمان عمل یا پردازش که همان زمانی را می گیرد که مشکل باید حل شود.
real time
بازده فوری
real time
بازده بلادرنگ بی درنگ
real time
انی
real time
زمان حقیقی
real time
بلادرنگ
real module
ضریب حقیقی
real investment
سرمایه گذاری واقعی
real fluid
سیال واقعی
real earnings
درامدهای واقعی
real property
اموال غیرمنقول
real property
دارایی غیر منقول
real representative
قائم مقامی حقیقی یا واقعی سمت وراث یا مدیر ترکه نسبت به اموال غیر منقول متوفی
real score
نمره واقعی
real sector
بخش واقعی
real account
حساب دارایی غیرمنقول
real account
حساب خرید املاک
real sector
بخش متغیرهای حقیقی
real storage
انباره واقعی
real wage
مزد واقعی
real action
دعوی غیر منقول
real action
دعوی راجع به اموال غیر منقول
real address
آدرس مطلق که مستقیماگ به محلی از حافظه دستیابی دارد
real costs
هزینههای واقعی
real constant
ثابت حقیقی
real power
توان موثر
real capital
سرمایه واقعی
covenant real
شرطی در یک سند که وراث مشروط علیه را در مقابل مشروطه یا خریدار متعهدمیکند شرط قابل تسری به وراث
real assets
دارائیهای واقعی
real anxiety
اضطراب واقعی
real address
آدرس حقیقی
real address
آدرس واقعی
real storage
حافظه حقیقی
real estate
مستغلات
She was a real beauty.
یک تکه ماه بود
real McCoy
<idiom>
چیز واقعی واصیل
real number
عدد حقیقی
[ریاضی]
real estate
معاملات زمین
real estate
خرید زمین
real numbers
اعدد حقیقی
[ریاضی]
real estate
مال غیرمنقول
to look like the real thing
مانند چیزی واقعی بودن
real estate
املاک و مستغلات
real estate
مستغل
real world
دنیایحقیقی
real time
عملیات پردازشی که همان زمانی را می گیرد که مشکل باید حل شود
real time
داده وروری به یک سیستم در صورت نیاز یا رویداد
real time
ساعتی در کامپیوترکه حاو ی زمان صحیح روز است
real time
با همان سرعتی که در جهان واقعی حرکت می کنند.نقاشی متحرک بلا درنگ نیاز به سخت افزار نمایش قادر به نمایش یک ترتیب به صورت ده تصویر مختلف در ثانیه دارد
real time
اجرای چندین کار بلا درنگ همزمان بدون کاهش سرعت اجرای فرایندی
real time
بلا درنگ
real number
عدد حقیقی
real number
عددی که با بخش کسری همراه است .
real numbers
اعداد حقیقی
real estate
ملک
real estate
زمین
real numbers
اعداد واقعی
real estate
املاک و ساختمان
real time processing
پردازش بلادرنگ
real time system
سیستم بلا درنگ
real estate tax
مالیات بر مستغلات
real purchasing power
قدرت خرید واقعی
real time output
خروجی انی
real time output
خروجی بلا درنگ
real time input
ورودی بلا درنگ
real time clock
ساعت بلادرنگ
real time clock
زمان سنج بلادرنگ
index of real wages
شاخص دستمزدهای واقعی
real stagnation point
نقطهای که در ان سیال روی سطح جسم بحالت سکون درامده وازانجا جریان خطی شروع میشود
to let something
[British E]
[Real Estate]
اجاره دادن چیزی
real balance effect
اثر مانده واقعی
real balance effect
اثر پیگو اثر کاهش سطح قیمت ها برروی مخارج مصرفی
real box wing
بالی با سه تیرک
to make a real effort
تلاش جدی کردن
real time system
سیستم بلادرنگ
to let something
[British E]
[Real Estate]
کرایه دادن چیزی
real estate agency
بنگاه معاملات املاک
real estate broker
دلال اموال غیرمنقول
real interest rate
نرخ بهره واقعی
real national income
درامد ملی به قیمت ثابت
real national income
درامد ملی واقعی
real money supply
عرضه واقعی پول
true or real focus
کانون حقیقی
real estate broker
واسطه املاک
unsigned real number
عدد حقیقی بدون علامت
real rate of interest
نرخ بهره واقعی
real gross national product
تولید ناخالص ملی واقعی
He is a real stinker. He is a rotten fellow .
آدم گندی است
The real problem is not whether machines think but whether men do.
مشکل واقعی این نیست که آیا ماشین ها فکر می کنند یا خیر مشکل واقعی این است که آیا انسان فکر می کند یا خیر.
real time image generatiom
تولید تصویر انی
A nany who has more sympathy than the real mother.
<adj.>
داءیه دلسوز تر از مادر
NOT function
تابع معکوس منط قی که وقتی ورودی نادرست باشد خروجی درست خواهد بود
NOT function
معادل تابع NAND
NOT function
مدار الکترونیکی یا قطعه که تابع NOT را انجام میدهد
NOR function =
تابع منط قی که خروجی آن وقتی نادرست است که ورودی درست باشند
NOR function =
مدار الکترونیکی یا قطعهای که تابع NOR را انجام میدهد
neither nor function
تابع منط قی که خروجی آن نادرست است اگر ورودی درست باشد
OR function
پیاده سازی الکترونیکی تابع OR
OR function
تابع منط قی که وقتی خروجی درست میدهد که یک ورودی درست باشد
zero of a function
ریشه تابع
[ریاضی]
zero of a function
صفر یک تابع
[ریاضی]
to function as something
به کار رفتن به عنوان چیزی
function
تابع
[ریاضی]
function
دستور برنامه که اجرا را به یک تابع از پیش تعیین شده می برد یا به یک مجموعه دسورات مرتب نامدار
function
نقش
function
عمل
function
ایین رسمی
function
وفیفه داشتن
function
عمل کردن کارکردن
function
ایفاء
function
ماموریت عمل
function
لیستی که رابط ه بین دو مجموعه دستورات یا داده را بیان میکند
function
چاپ کدهایی که یک عمل را کنترل می کنند و نه صرفا نمایش یک حرف
function
دستورالعمل
function
کد دسوردهی به کامپیوتر که در آن تابع یا شاخهای از برنامه دنبال میشود
function
طرزکار تابع
function
کار کردن
function
خاصیت وجودی
function
کارایی
even function
تابع زوج
function
مجموعه توابع که توسط یک برنامه قابل استفاده اند
function
سیستم برنامه نویسی که در آن توابع مختلف نام یکسان دارند ولی متفاوتند چون روی نوع دادههای مختلف اجرا می شوند
function
وفیفه عمل کردن
function
فعالیت
function
پیشه
function
کارویژه
function
فرمول ریاضی که یک نتیجه در آن بستگی به اعداد دیگری دارد
function
وفیفه
function
کار
function
مشخصه مخصوصی در کامپیوتر یا پردازنده لغت
function
انجام عمل به درستی
function
مجموعهای از دستورات برنامه کامپیوتری در برنامه اصلی که کار خاصی را انجام می دهند
function
مقام
function
تابع
function
کارکرد
function display
نمایشگرتابع
function keys
کلیدهایانجام وفایف
utility function
تابع مفید
utility function
تابع کاربردی
wave function
تابع موجی
weight function
تابع وزنی
well behaved function
تابع خوشرفتار
well defined function
تابع خوش تعریف
work function
انرژی خروج
work function
انرژی ازاد در ترمودینامیک
acid function
عامل اسیدی
acid function
یون هیدروژن
work function
تابع کار
function keys
کلیدهاتابع
function button
دکمهردیاب
stress function
تابع تنش
recursive function
تابع بازگشتی
sine function
تابع سینوسی
standard function
تابع استاندارد
state function
تابع حالت
step function
تابع پلهای
step function
تابع پلکانی
supply function
تابع عرضه
switching function
تابع راه گزین
threshold function
تابع استانهای
tact function
کارکرد نامیدن
sheffer function
تابع شفر
sediment function
تابع بده مواد جامع
secondary function
کارکرد ثانوی
revenue function
تابع درامد
trigonometric function
تابع مثلثاتی
trial function
تابع ازمایشی
transformation function
تابع تبدیل
transfer function
تابع انتقال
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com