Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 172 (8 milliseconds)
English
Persian
real module
ضریب حقیقی
Other Matches
module
طرح
module
حوزه گنجایش
module
حدود
module
اندازه گیری
module
ضریب
module
وسیله سخت افزاری مستقل که به بخشهای دیگر وصل شود تا سیستم مدید را ایجاد کند
module
ماژول
I/O module
واحد داده ورودی
[خروجی]
[رایانه شناسی]
module
نقشه کوچک واحد اندازه گیری مقیاس مدل
module
نمونه
module
اتاقک پیمانه
module
مدول
module
اندازه میزان
module
بخش کوچک برنامه بزرگ که در صورت لزوم میتواند مستقل به عنوان یک برنامه کار کند
module
پیمانه
module
مدلهای نمونه ساختمانی
module
اطاقک نمونه پیش ساخته واحد نمونه برای اندازه گیری
module
مدل موشکی
module
بخش
module
واحد
module
قسمتی از سفینه فضایی
module
مدول
[جبر]
[ریاضی]
module
پیمون
load module
واحدبارشو
service module
میزانکروسن
object module
واحد مقصد
object module
واحد مقصود ماژول مقصود
personality module
واحد شخصیت
personality module
ماژول خاص
program module
واحد برنامه
lunar module
اندازهخفیف
object module
واحد مقصود
load module
یک برنامه کامپیوتر به شکلی که میتواند فورا" توسط کامپیوتر اجرا شود
memory module
واحد حافظه
dummy module
رویه ساختگی
connecting module
مدلتقسیم
dummy module
برنامه ساختگی
command module
نقشهراهنما
load module
پیمانه بارشو
memory module
ماژول حافظه پیمانه حافظه
input/output module
واحد داده ورودی
[خروجی]
[رایانه شناسی]
gas lift module
مخزنمرتفعگاز
adjustable proportional module
نیمه مدول نسبی با سقف تنظیم شونده
single in line memory module
مجموعه حافظه افزودنی منفرد
read-only memory (ROM) module
خواندنحافظه
random access memory
[RAM]
module
گذاره حافظ انتخابی
real will
نظریه اراده واقعی
real will
مشرب سیاسی که هر نوع زور وقدرت در هر جنبه را از طرف دولت با این احتجاج که اراده دولت نماینده اراده واقعی افراد جامعه است مشروع می داند
the seeming and the real
فاهروباطن
the seeming and the real
نماوحقیقت
real value
ارزش واقعی
real
حقیقی
real
غیر پولی
real
واقعی
real
بی خدشه صمیمی
real
اصل
real
غیر مصنوعی طبیعی
real
واقعی موجود
real
راستین
real
<adj.>
صحیح
real
<adj.>
درست
real
<adj.>
مناسب
real
<adj.>
شایسته
real
ارزش واقعی هر کالا یا خدمت در حالتی که با پول اندازه گیری شود حقوق راجعه به اموال غیرمنقول
real income
مقدار کالا وجنسی که خریدار با درامدمحدودش میتواند بخرد
real address
آدرس حقیقی
real income
درامد واقعی
real image
تصویر حقیقی
real anxiety
اضطراب واقعی
real function
تابع حقیقی
real fluid
سیال واقعی
real costs
هزینههای واقعی
real assets
دارائیهای واقعی
real constant
ثابت حقیقی
real capital
سرمایه واقعی
real gas
گاز حقیقی
real memory
حافظه فیزیکی موجود که توسط CPU قابل آدرس دهی است
real memory
حافظه حقیقی
real memory
حافظه واقعی
She was a real beauty.
یک تکه ماه بود
real McCoy
<idiom>
چیز واقعی واصیل
real number
عدد حقیقی
[ریاضی]
real numbers
اعدد حقیقی
[ریاضی]
to look like the real thing
مانند چیزی واقعی بودن
real numbers
اعداد حقیقی
real numbers
اعداد واقعی
real number
عددی که با بخش کسری همراه است .
real number
عدد حقیقی
real mode
حالت واقعی
real mode
حالت پردازش پیش فرض برای IBM PC وتنها حالتی که در DOS عمل میکند. این حالت به معنای این است که یک سیستم عملیات تک کاره است که نرم افزار میتواند هر حافظه یا وسیله ورودی و خروجی را استفاده کند
real world
دنیایحقیقی
real address
آدرس واقعی
real time
سیستم عاملی که برا ی کنترل سیستمهای بلادرنگ یا کنترل فرآیند طراحی شده است
real power
توان موثر
real property
اموال غیرمنقول
real property
دارایی غیر منقول
real representative
قائم مقامی حقیقی یا واقعی سمت وراث یا مدیر ترکه نسبت به اموال غیر منقول متوفی
real score
نمره واقعی
real sector
بخش واقعی
real time
زمان عمل یا پردازش که همان زمانی را می گیرد که مشکل باید حل شود.
real sector
بخش متغیرهای حقیقی
real estate
خرید زمین
real storage
حافظه حقیقی
real storage
انباره واقعی
real power
توان حقیقی
real time
سیستمی که زمان پردازش آن بسیار مهم است و میتواند منبع داده را تحت تاثیر قرار دهد
real time
بازده فوری
real time
عملیات پردازشی که همان زمانی را می گیرد که مشکل باید حل شود
real time
بازده بلادرنگ بی درنگ
real time
انی
real time
زمان حقیقی
real time
بلادرنگ
real estate
مستغل
real investment
سرمایه گذاری واقعی
covenant real
شرطی در یک سند که وراث مشروط علیه را در مقابل مشروطه یا خریدار متعهدمیکند شرط قابل تسری به وراث
real time
مدل کامپیوتری یک فرآیند که به هر فرآیند در زمانه مشابه با فرآیند واقعی اجرا میشود
real time
داده وروری به یک سیستم در صورت نیاز یا رویداد
real time
ساعتی در کامپیوترکه حاو ی زمان صحیح روز است
real estate
مستغلات
real estate
زمین
real wage
مزد واقعی
real account
حساب خرید املاک
real estate
املاک و ساختمان
real estate
ملک
real account
حساب دارایی غیرمنقول
real action
دعوی غیر منقول
real action
دعوی راجع به اموال غیر منقول
real address
آدرس مطلق که مستقیماگ به محلی از حافظه دستیابی دارد
real estate
معاملات زمین
real earnings
درامدهای واقعی
real estate
املاک و مستغلات
real time
بلا درنگ
real time
اجرای چندین کار بلا درنگ همزمان بدون کاهش سرعت اجرای فرایندی
real time
با همان سرعتی که در جهان واقعی حرکت می کنند.نقاشی متحرک بلا درنگ نیاز به سخت افزار نمایش قادر به نمایش یک ترتیب به صورت ده تصویر مختلف در ثانیه دارد
real estate
مال غیرمنقول
real absolute value function
تابع حقیقی قدر مطلق
[ریاضی]
to let something
[British E]
[Real Estate]
اجاره دادن چیزی
real analytic function
تابع تحلیلی
[حقیقی]
[ریاضی]
real-valued function
تابع حقیقی
[ریاضی]
to make a real effort
تلاش جدی کردن
to let something
[British E]
[Real Estate]
کرایه دادن چیزی
real national income
درامد ملی به قیمت ثابت
real time output
خروجی انی
real time processing
پردازش بلادرنگ
real time system
سیستم بلا درنگ
real estate tax
مالیات بر مستغلات
real estate broker
دلال اموال غیرمنقول
real estate broker
واسطه املاک
real estate agency
بنگاه معاملات املاک
real time output
خروجی بلا درنگ
real time system
سیستم بلادرنگ
real box wing
بالی با سه تیرک
real balance effect
اثر پیگو اثر کاهش سطح قیمت ها برروی مخارج مصرفی
real balance effect
اثر مانده واقعی
real time input
ورودی بلا درنگ
real money supply
عرضه واقعی پول
real purchasing power
قدرت خرید واقعی
unsigned real number
عدد حقیقی بدون علامت
real national income
درامد ملی واقعی
index of real wages
شاخص دستمزدهای واقعی
real stagnation point
نقطهای که در ان سیال روی سطح جسم بحالت سکون درامده وازانجا جریان خطی شروع میشود
real time clock
زمان سنج بلادرنگ
real rate of interest
نرخ بهره واقعی
real interest rate
نرخ بهره واقعی
real time clock
ساعت بلادرنگ
true or real focus
کانون حقیقی
He is a real stinker. He is a rotten fellow .
آدم گندی است
A nany who has more sympathy than the real mother.
<adj.>
داءیه دلسوز تر از مادر
real time image generatiom
تولید تصویر انی
real gross national product
تولید ناخالص ملی واقعی
The real problem is not whether machines think but whether men do.
مشکل واقعی این نیست که آیا ماشین ها فکر می کنند یا خیر مشکل واقعی این است که آیا انسان فکر می کند یا خیر.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com