English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 224 (12 milliseconds)
English Persian
real time بلا درنگ
real time اجرای چندین کار بلا درنگ همزمان بدون کاهش سرعت اجرای فرایندی
real time با همان سرعتی که در جهان واقعی حرکت می کنند.نقاشی متحرک بلا درنگ نیاز به سخت افزار نمایش قادر به نمایش یک ترتیب به صورت ده تصویر مختلف در ثانیه دارد
real time ساعتی در کامپیوترکه حاو ی زمان صحیح روز است
real time داده وروری به یک سیستم در صورت نیاز یا رویداد
real time عملیات پردازشی که همان زمانی را می گیرد که مشکل باید حل شود
real time سیستمی که زمان پردازش آن بسیار مهم است و میتواند منبع داده را تحت تاثیر قرار دهد
real time مدل کامپیوتری یک فرآیند که به هر فرآیند در زمانه مشابه با فرآیند واقعی اجرا میشود
real time سیستم عاملی که برا ی کنترل سیستمهای بلادرنگ یا کنترل فرآیند طراحی شده است
real time زمان عمل یا پردازش که همان زمانی را می گیرد که مشکل باید حل شود.
real time بازده فوری
real time بازده بلادرنگ بی درنگ
real time انی
real time زمان حقیقی
real time بلادرنگ
Search result with all words
real time clock زمان سنج بلادرنگ
real time clock ساعت بلادرنگ
real time image generatiom تولید تصویر انی
real time input ورودی بلا درنگ
real time output خروجی بلا درنگ
real time output خروجی انی
real time processing پردازش بلادرنگ
real time system سیستم بلا درنگ
real time system سیستم بلادرنگ
Other Matches
the seeming and the real نماوحقیقت
real <adj.> صحیح
real <adj.> مناسب
real <adj.> شایسته
real <adj.> درست
real راستین
real حقیقی
real ارزش واقعی هر کالا یا خدمت در حالتی که با پول اندازه گیری شود حقوق راجعه به اموال غیرمنقول
the seeming and the real فاهروباطن
real غیر پولی
real واقعی
real بی خدشه صمیمی
real اصل
real واقعی موجود
real will نظریه اراده واقعی
real will مشرب سیاسی که هر نوع زور وقدرت در هر جنبه را از طرف دولت با این احتجاج که اراده دولت نماینده اراده واقعی افراد جامعه است مشروع می داند
real غیر مصنوعی طبیعی
real value ارزش واقعی
real wage مزد واقعی
real storage انباره واقعی
real anxiety اضطراب واقعی
real account حساب خرید املاک
real account حساب دارایی غیرمنقول
real action دعوی غیر منقول
real address آدرس حقیقی
real action دعوی راجع به اموال غیر منقول
real address آدرس مطلق که مستقیماگ به محلی از حافظه دستیابی دارد
She was a real beauty. یک تکه ماه بود
real address آدرس واقعی
real representative قائم مقامی حقیقی یا واقعی سمت وراث یا مدیر ترکه نسبت به اموال غیر منقول متوفی
real income مقدار کالا وجنسی که خریدار با درامدمحدودش میتواند بخرد
real numbers اعداد حقیقی
real power توان حقیقی
real power توان موثر
real property اموال غیرمنقول
real property دارایی غیر منقول
real memory حافظه فیزیکی موجود که توسط CPU قابل آدرس دهی است
real score نمره واقعی
real world دنیایحقیقی
real sector بخش واقعی
real sector بخش متغیرهای حقیقی
real storage حافظه حقیقی
real assets دارائیهای واقعی
real McCoy <idiom> چیز واقعی واصیل
covenant real شرطی در یک سند که وراث مشروط علیه را در مقابل مشروطه یا خریدار متعهدمیکند شرط قابل تسری به وراث
real module ضریب حقیقی
real mode حالت واقعی
real mode حالت پردازش پیش فرض برای IBM PC وتنها حالتی که در DOS عمل میکند. این حالت به معنای این است که یک سیستم عملیات تک کاره است که نرم افزار میتواند هر حافظه یا وسیله ورودی و خروجی را استفاده کند
real memory حافظه واقعی
real memory حافظه حقیقی
real image تصویر حقیقی
real numbers اعدد حقیقی [ریاضی]
real number عدد حقیقی [ریاضی]
real number عدد حقیقی
real number عددی که با بخش کسری همراه است .
real capital سرمایه واقعی
real costs هزینههای واقعی
real earnings درامدهای واقعی
real fluid سیال واقعی
real function تابع حقیقی
real gas گاز حقیقی
real investment سرمایه گذاری واقعی
real constant ثابت حقیقی
to look like the real thing مانند چیزی واقعی بودن
real numbers اعداد واقعی
real income درامد واقعی
real estate مال غیرمنقول
real estate املاک و ساختمان
real estate مستغل
real estate زمین
real estate مستغلات
real estate معاملات زمین
real estate خرید زمین
real estate املاک و مستغلات
real estate ملک
index of real wages شاخص دستمزدهای واقعی
real balance effect اثر پیگو اثر کاهش سطح قیمت ها برروی مخارج مصرفی
real absolute value function تابع حقیقی قدر مطلق [ریاضی]
real box wing بالی با سه تیرک
real money supply عرضه واقعی پول
real stagnation point نقطهای که در ان سیال روی سطح جسم بحالت سکون درامده وازانجا جریان خطی شروع میشود
real balance effect اثر مانده واقعی
to let something [British E] [Real Estate] اجاره دادن چیزی
real purchasing power قدرت خرید واقعی
real analytic function تابع تحلیلی [حقیقی] [ریاضی]
real national income درامد ملی به قیمت ثابت
real national income درامد ملی واقعی
to make a real effort تلاش جدی کردن
unsigned real number عدد حقیقی بدون علامت
real interest rate نرخ بهره واقعی
real-valued function تابع حقیقی [ریاضی]
to let something [British E] [Real Estate] کرایه دادن چیزی
real estate agency بنگاه معاملات املاک
real estate broker واسطه املاک
real estate broker دلال اموال غیرمنقول
true or real focus کانون حقیقی
real rate of interest نرخ بهره واقعی
real estate tax مالیات بر مستغلات
He is a real stinker. He is a rotten fellow . آدم گندی است
real gross national product تولید ناخالص ملی واقعی
A nany who has more sympathy than the real mother. <adj.> داءیه دلسوز تر از مادر
The real problem is not whether machines think but whether men do. مشکل واقعی این نیست که آیا ماشین ها فکر می کنند یا خیر مشکل واقعی این است که آیا انسان فکر می کند یا خیر.
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
for the time being <idiom> برای مدتی
time فرصت
time فرصت موقع
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
all the time <idiom> به طور مکرر
time وقت قرار دادن برای
about time <idiom> زودتراز اینها
Our time is up . وقت تمام است
f. time روزهای تعطیل دادگاه
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
from time to time <idiom> گاهگاهی
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
down time مرگ
down time زمان تلف
down time زمان توقف
down time زمان بیکاری
down time وقفه
down time زمان تلفن شده
down time مدت از کار افتادگی
out of time بیگاه
time out <idiom> پایان وقت
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
on time <idiom> سرساعت
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
time after time <idiom> مکررا
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
just in time درست بموقع
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
what time is it? چه ساعتی است
what is the time? چه ساعتی است
what is the time? وقت چیست
all-time همیشگی
all-time بیسابقه
in time بجا
in time بموقع
in the time to come اینده
in the time to come در
in the mean time ضمنا
all-time بالا یا پایینترین حد
in no time خیلی زود
one-time پیشین
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
out of time بیجا
two time دو حرکت ساده
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
to know the time of d هوشیاربودن
to know the time of d اگاه بودن
mean time زمان متوسط
mean time ساعت متوسط
many a time بارها
many a time چندین بار
off time وقت ازاد
off time مرخصی
old time قدیمی
on time مدت دار
once upon a time روزی
once upon a time روزگاری
once upon a time یکی بودیکی نبود
one at a time یکی یکی
out of time بیموقع
one-time قبلی
one-time سابق
time وقت معین کردن
time متقارن ساختن
time مرورزمان را ثبت کردن
from time to time هرچندوقت یکبار
from time to time گاه گاهی
At the same time . درعین حال
time زمانی موقعی
time ساعتی
from this time forth ازاین ببعد
from this time forth زین سپس
from this time forth ازاین پس
for the time being عجالت
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
time مدت
time عهد
i time time Instruction
four-four time چهارهچهارم
three-four time نت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com