Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English
Persian
rear takedown with double leg tackle
زیر یک دو خم که تبدیل به خورجین تکان میشود
Other Matches
rear takedown with outside leg tackle
زیریک خم
rear takedown with outside leg tackle
گارد مخفی که حریف با میانکوب ضربه میشود
duck under and rear takedown
یک دست و یک پا
rear takedown with inside singleleg & kn
زیریک خم اقل از راست
rear takedown with outside singleleg byl
زیریک خم میانکوب همراه بااقل ازچپ
rear takedown with single leg tackel
زیریک خم
rear takedown with single leg tackel
میانکوب
rear takedown with single leg tackel
افلاک پیشرو
takedown
مدت زمانی که یک وسیله جانبی آماده برای کار دیگری میشود
takedown
حذف نوار یا کاغذ یا دیسک از یک وسیله جانبی پس از یک کار و آماده کردن آن برای بعدی
front takedown with outside single leg
زیر یک خم از مچ پا با حالت بزکش
point takedown with inside standing leg
زیر خم که تبدیل به کنده رومیشود
tackle
اسباب
tackle
تکل کردن
tackle
درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
tackle
ازجا کندن حریف حمله به توپدار با انداختن یا گرفتن او
tackle
وسایل ماهیگیری یا کمانگیری
tackle
لوازم کار
tackle
طناب وقرقره
tackle
گلاویز شدن با
tackle
نگاه داشتن
tackle
قلاب قرقره جرثقیل
tackle
3 purchase
tackle
تاکل
tackle
قرقره قلاب
tackle
چنگک وصل کردن به قلاب اویزان کردن
to tackle to
بکار چسبیدن
tackle
از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackle
افسار کردن
One must tackle it in the right way.
هرکاری را باید از راهش وارد شد
tackle
لوازم
right tackle
تکلراست
tackle
قرقره و طناب
tackle
تکل
relieving tackle
تاکل کمکی
sliding tackle
تکل درحال لیز خوردن
split tackle
تکل قیچی
terminal tackle
طعمه
terminal tackle
راهنما و وزنه وصل به انتهای نخ ماهیگیری
fishing tackle
ابزار ماهیگیری
block and tackle
طناب و قرقره
block and tackle
قرقره و زنجیر
tackle block
دستگاه قرقره جرثقیل
luff tackle
تاکل دو قرقرهای
tackle box
جعبهقرقرهقلاب
right defensive tackle
مهرهشکلتدافعیراست
ground tackle
وسیله مهار کردن قایق
balanced tackle
وضع متعادل وسایل ماهیگیری
ground tackle
زنجیر لنگر و متعلقات ان
luff tackle
قرقره قلاب دو شیاره
gang tackle
با چند بازیگر حریف را فروداوردن
left tackle
دفاعچپ
hook tackle
تکل از پشت
left defensive tackle
مهرهشکلتدافعیچپ
at the rear of
پشت سر
to take in rear
از پشت سر حمله کردن به
rear
پروردن
rear
تربیت کردن
rear
بلندکردن
rear
دنباله
rear
عقبه سپاه
at the rear of
پشت
at the rear of
درعقب
rear
دنبال
rear
عقب
rear
پشت
rear
نمودار شدن عقب
rear
افراشتن
to close up the rear
اخر از همه امدن
rear foil
دنبالهتیغه
rear derailleur
درایلرعقبی
rear bumper
دنبالهسپر
rear brake
ترمزعصبی
rear beam
دنبالهشاهینترازو
rear apron
دنبالهکراوات
rear wheel
چرخ عقب
rear window
پنجره عقب
rear indicator
شاخصانتهایی
rear leg
دنبالهپایه
rear commodore
سرپرست کاروان دریایی جانشین فرمانده کاروان دریایی
rear view
منظرهپشتتراکتور
rear light
چراغعقب
bring up the rear
<idiom>
آخرهمه قرارگرفتن
to hang on the rear
برای حمله دنبال کردن
to bring up the rear
از عقب امدن
the rear vassals
مالیات دهندگان
the rear vassals
اتباع تیولدار
the rear of a house
قسمت عقب یا پشت خانه
rear seat
صندلیعقب
rear runner
گردنهپشتی
rear lights
چراغهایعقب
rear wall
دیوار پشت
at the rear of the stage
<adj.>
<adv.>
در پس پرده
rear echelon
رده عقب
rear court
انتهای زمین
rear barrier
حد عقب سپاه یا لشگر
rear axle
محور چرخ عقب
rear area
منطقه عقب
rear admirals
سرتیپ دریایی
rear admirals
دریادار
rear admiral
سرتیپ دریایی
rear admiral
دریادار
at the rear of the stage
<adj.>
<adv.>
پشت پرده نمایش
[مخصوص اطاق رخت کن]
rear echelon
قسمت عقب جبهه عقب جبهه
rear party
قسمت عقبه
rear party
عقب دار
rear party
نیروی پوششی عقب نشینی یا عقب دار
rear of queue
عقب صف
rear point
قسمت نوک عقب دار
rear guard
نیروی عقب دار
rear point
اخرین قسمت عقب دار
get one's rear in gear
<idiom>
عجله کردن
rear sight
شکاف درجه
rear sight
نمای پشت
rear guard
عقب دار
rear foot
پای عقب
rear-view mirror
آیینهی جلو
rear-view mirrors
آیینهی پسنما
rear-view mirrors
آیینهی عقبنما
rear limit line
خطمحدودکنندهعقب
rear area security
تامین منطقه عقب
rear mounted engine
موتور عقب
rear axle shaft
محور چرخ عقب
rear engine drive
موتور عقب
rear
[front]
connection
اتصال
[جلوئی]
پشتی
rear-view mirrors
آیینهی جلو
rear-view mirror
آیینهی پسنما
rear crotch and near arm
نوعی کنده رو
rear-view mirror
آیینهی عقبنما
rear brake pedal
پدالترمزانتهایی
rear axle drive
محرکه چرخ عقب
rear axle casing
پوسته محور عقب
rear waistlock and knee block
درو از پشت
rear waistlock and back sweep
درو از بغل
rear waistlock and side sweep
درو با مایه سالتو و بارانداز
rear waistlock and forward inside leg tr
انواع درو
rear waistlock and forward single leg
درو با مایه از مچ پا
double p
پاروی دوسر
double-take
یکه خوردن
double in
081 تو
double-take
واکنش دوگانه
double out
درو جفتی ازوسط خرک تا انتهای ان
double out
081 خارج
double
:دوبرابر کردن
double in
درو جفتی از انتهای خرک تا وسط ان
it is useful for a double p
برای دوکارسودمنداست
on the double
بدو رو
double up
مراقبت از مهاجم با دو مدافع
double up
دولا شدن
on the double
فرمان بدو رو
double up
در اطاق یاتختخواب یک نفره شریک شدن
double up
دولاکردن
double three
دوبارحرکت سه چرخشی روی یک دایره
double hi
ضربه شمشیر دو حریف در یک لحظه
double zero
صفر2برابر
double
تصویر قرینه
double
دواسترایک متوالی
double
مسابقه پاروزنی 2 نفره حمله با دوبار رد کردن شمشیر از زیر شمشیر حریف
double
گرفتن همزمان دو ماهی تفنگ دولول
double
دوبار چرخش کامل ژیمناست
double
مضاعف نمودن
double
دو برابرشدن یا کردن
double
دیسکی که میتواند اطلاعات را در هر دو سو ذخیره کند
double
استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن
double
ضربه زدن دوبار و سریع به دکمه mouse برای آغاز عمل
double
دیسکی که دو بایت داده در واحد مساحت ذخیره میکند در مقایسه با دیسک استاندارد
double
صفی که دادههای جدید می توانند به آنها اضافه شوند حتی به انتها
double
درایو دیسک که میتواند به داده روی دیسکهای دولبه دستیابی داشته باشد
double
تخته مداریکه هر دو سوی آن هادی باشد
double
مربوط به درایو ROM-CD که دیسک را با دو برابر سرعت درایو معمولی می چرخاند
double
دو بایت داده به عنوان یک کلمه برای داده آدرس
double
توپزن 0001امتیازی فصل
double
بازی دونفره خطای دبل
double
بازی دوبل
double
دو نفره
double up
<idiom>
اتاق خود را باکسی شریک بودن
double
: دو برابر دوتا
double
جفت
double
دولا
double
دوسر المثنی
double
همزاد
double
مضاعف کردن دولا کردن
double
تاکردن
double
دو برابر
double
دو برابر کردن
double
مضاعف
double
دومین تیر پرتاب شده از یک اسلحه نیم خودکار
double
دویدن
double
استفاده از دو کلمه داده برای ذخیره سازی یک عدد با دقت بیشتر
double a
زنای محصن بامحصنه
double-six
دوطرفشش
do a double take
<idiom>
با تعجب نگاه به کسی یا چیزی
double
اندازه دو برابر
double
سیستمی که فرفیت ذخیره سازی دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهای روی سطح دیسک دو برابر میکند
double a
زنای مردزن داربازن شوهردار
double
دوبار
double
دو برابر بزرگتر
double tape
نوار مساحی مضاعف
double star
دوگانه
double star
دوتایی
Recent search history
✘ Close
Contact
 |
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com