English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English Persian
reasonable time زمان معقول
reasonable time مدت معقول
Other Matches
reasonable معقول
reasonable مستدل
reasonable قابل قبول
reasonable منطقی
reasonable عقلائی
reasonable متعارف
reasonable منصفانه
the price was not reasonable بهای ان معقول بنظر نمیرسید
reasonable scale مخارج متعارفه
the price was not reasonable بهای گزافی بران گذاشته بودند
reasonable [comprehensible] <adj.> قابل فهم
reasonable [comprehensible] <adj.> قابل درک
reasonable advantage منفعت عقلائی
reasonable and probable cause علت معقول و به فاهر درست
reasonable [comprehensible] <adj.> قابل توضیح
reasonable period مدت معقول
reasonable price قیمت معقول
reasonable price قیمت عادله
reasonable profit منفعت عقلایی
reasonable term and condition قید و شرط معقول
reasonable of average wage fair اجرت المثل
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
out of time بیموقع
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
time after time <idiom> مکررا
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
in the time to come اینده
out of time بیگاه
out of time بیجا
time out <idiom> پایان وقت
at another time در زمان دیگری
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
It's time وقتش رسیده که
at the same time در عین حال
at the same time در ان واحد
at the same time ضمنا"
at a specified time در وقت معین یا معلوم
There is still time before I go. هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
against time رکوردگیری
against time تایم گیری
at any time <adv.> هر بار
behind time دیر
time is up وقت گذشت
There is yet time. هنوز وقت هست.
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
take your time عجله نکن
time will tell در آینده معلوم می شود
time in ادامه بازی پس از توقف
once upon a time روزگاری
behind time بی موقع
any time <adv.> هر بار
one at a time یکی یکی
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
all-time همیشگی
all-time بیسابقه
all-time بالا یا پایینترین حد
one-time پیشین
from time to time هرچندوقت یکبار
from time to time گاه گاهی
one-time قبلی
one-time سابق
from this time forth ازاین ببعد
from this time forth زین سپس
from this time forth ازاین پس
for the time being عجالت
many a time چندین بار
many a time بارها
four-four time چهارهچهارم
what is the time? وقت چیست
what is the time? چه ساعتی است
just in time درست بموقع
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
in time بجا
in time بموقع
in the time to come در
in the mean time ضمنا
in no time خیلی زود
to know the time of d اگاه بودن
to know the time of d هوشیاربودن
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
two time دو حرکت ساده
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
i time time Instruction
what time is it? چه ساعتی است
three-four time نت
two-two time نتدودوم
f. time روزهای تعطیل دادگاه
off time وقت ازاد
about time <idiom> زودتراز اینها
off time مرخصی
all the time <idiom> به طور مکرر
old time قدیمی
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
for the time being <idiom> برای مدتی
from time to time <idiom> گاهگاهی
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
on time مدت دار
once upon a time روزی
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
on time <idiom> سرساعت
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
mean time زمان متوسط
mean time ساعت متوسط
At the same time . درعین حال
Our time is up . وقت تمام است
down time مرگ
down time زمان تلف
down time زمان توقف
down time زمان بیکاری
down time وقفه
down time زمان تلفن شده
down time مدت از کار افتادگی
once upon a time یکی بودیکی نبود
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time اندازه گیری زمان یک عملیات
time عهد
time مدت
time وقت معین کردن
time [s] <adv.> دفعه
time TIفرمان E
some time یک وقتی
there is a time for everything دارد
time and again چندین بار
time and again بکرات
time ایام
time روزگار
time مدروز
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time متقارن ساختن
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
some time مدتی
some time or other یک وقتی
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
time فرصت
time وقت قرار دادن برای
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
specified time وقت معین
time ثیر قرار میدهد
time فرصت موقع
time تایم
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
some time or other یک روزی
time مرورزمان را ثبت کردن
time زمانی موقعی
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time ساعتی
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time out معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time [s] <adv.> بار
for the first [last] time برای اولین [آخرین] بار
time out ساعت غیبت کارگر
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
time out مهلت
time out تایم
time out ایست
time out وقفه فاصله
at any time <adv.> همیشه
any time <adv.> همیشه
at any time <adv.> درهمه اوقات
any time <adv.> درهمه اوقات
time گاه
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time فرصت مجال
time هنگام
time زمانه
there is a time for everything هرکاری وقتی
time وقت
time زمان
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
to serve time در زندان بسربردن
time saver صرفه جویی کننده در وقت
time sampling نمونه گیری زمانی
time preference رجحان زمانی
time preference ترجیح زمانی
time priority تقدم زمانی
time policy بیمه نامه مدت دار
time policy بیمه نامه دریایی با مدت محدود
time preference ارجحیت زمانی
time perception ادراک زمان
time priority اولویت زمانی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com