Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
reflex time
زمان بازتاب
Other Matches
reflex
یک برنامه تحلیلی پایگاه داده که برای ایجاد و کنترل اطلاعات به شکل یک لیست بکار برده میشود
reflex
بازتاب
reflex
واکنش
reflex
عکس العمل غیرارادی
conditioned reflex
بازتاب شرطی
plantar reflex
بازتاب کف پا
reflex circuit
قوس بازتاب
righting reflex
بازتاب تعادل
prepotent reflex
بازتاب غالب
startle reflex
بازتاب یکه خوردن
flexion reflex
بازتاب خمش
chain reflex
بازتاب زنجیرهای
reflex sight
زاویه یاب منشوردار یاپریسکوپی
reflex sight
دوربین منشوری
reflex reserve
پس مانده بازتاب
psychogalvanic reflex
بازتاب گالوانیکی- روانی
orientation reflex
بازتاب سوگیری
static reflex
بازتاب تعادل
tendon reflex
بازتاب وتری
rooting reflex
بازتاب گونه
rossolimo reflex
بازتاب روسولیمو
sucking reflex
بازتاب مکیدن
stretch reflex
بازتاب کشیدگی
orienting reflex
بازتاب سوگیری
salivary reflex
بازتاب بزاقی
spinal reflex
بازتاب نخاعی
crossed reflex
بازتاب متنافر
cranial reflex
بازتاب جمجمهای
abdominal reflex
بازتاب شکمی
reflex latency
دوره نهفتگی بازتاب
unconditioned reflex
بازتاب غیر شرطی
reflex arc
کمان بازتاب
pupillary reflex
بازتاب مردمک
achilles reflex
بازتاب اشیل
blinking reflex
بازتاب پلک زدن
reflex arc
قوس بازتاب
reflex force
نیروی عکس العمل
grasping reflex
بازتاب چنگ زدن
babinski reflex
بازتاب بابینکسی
patellar reflex
بازتاب پرش زانو
reflex force
فشارعکس العمل
reflex force
نیروی ضربتی هوایی در حال اماده باش فوری
reflex klystron
کلیسترون بازتابی
mass reflex
بازتاب کلی
reflex action
عمل غیر ارادی
consensual eye reflex
بازتاب همخوان چشم
phasic stretch reflex
بازتاب کشش مرحلهای
cutaneous pupillary reflex
بازتاب پوستی مردمک
cutaneous secretory reflex
بازتاب تراوشی پوست
eye blink reflex
بازتاب پلک زدن
bechterev mendel reflex
بازتاب بختریف- مندل
negative movement reflex
بازتاب گریز
positive movement reflex
بازتاب حرکت گرایشی
haab's pupillary reflex
بازتاب مردمکی هاب
knee jerk reflex
بازتاب پرش زانو
main reflex mirror
آینهانعکاساصلی
twin-lens reflex camera
لنزدوتاییانعکاسدوربین
cross section of a reflex camera
قسمتعرضیبازتابتلسکوپ
single-lens reflex camera
دوربینبازتابتکلنزی
single-lens reflex (SLR) camera
دوربینتکلنزی
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
from time to time
<idiom>
گاهگاهی
about time
<idiom>
زودتراز اینها
keep time
<idiom>
نگهداری میزان و وزن
do time
<idiom>
مدتی درزندان بودن
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
There is yet time.
هنوز وقت هست.
have a time
<idiom>
زمان خوبی داشتن
at the same time
در عین حال
at the same time
در ان واحد
at the same time
ضمنا"
It's time
وقتش رسیده که
for the time being
<idiom>
برای مدتی
at a specified time
در وقت معین یا معلوم
have a time
<idiom>
به مشکل بر خوردن
on time
<idiom>
سرساعت
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
time is up
وقت گذشت
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
at another time
در زمان دیگری
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
take your time
عجله نکن
in no time
<idiom>
سریعا ،بزودی
behind time
بی موقع
behind time
دیر
time out
<idiom>
پایان وقت
time after time
<idiom>
مکررا
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
time in
ادامه بازی پس از توقف
just in time
روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
many a time
بارها
what time is it?
چه ساعتی است
what is the time?
چه ساعتی است
what is the time?
وقت چیست
all-time
همیشگی
all-time
بیسابقه
all-time
بالا یا پایینترین حد
from time to time
هرچندوقت یکبار
from time to time
گاه گاهی
one-time
پیشین
one-time
قبلی
one-time
سابق
from this time forth
ازاین ببعد
from this time forth
زین سپس
many a time
چندین بار
three-four time
نت
i time
time Instruction
just in time
درست بموقع
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
to know the time of d
اگاه بودن
to know the time of d
هوشیاربودن
to keep time
موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
in time
بجا
in time
بموقع
in the time to come
اینده
in the time to come
در
in the mean time
ضمنا
in no time
خیلی زود
two time
دو حرکت ساده
up time
زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
from this time forth
ازاین پس
for the time being
عجالت
mean time
زمان متوسط
down time
مرگ
down time
زمان تلف
down time
زمان توقف
down time
زمان بیکاری
down time
وقفه
down time
زمان تلفن شده
down time
مدت از کار افتادگی
Our time is up .
وقت تمام است
once upon a time
روزگاری
One by one . One at a time .
یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time .
یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
out of time
بیموقع
out of time
بیگاه
out of time
بیجا
one at a time
یکی یکی
once upon a time
یکی بودیکی نبود
mean time
ساعت متوسط
four-four time
چهارهچهارم
f. time
روزهای تعطیل دادگاه
two-two time
نتدودوم
time will tell
در آینده معلوم می شود
even time
دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
since that time. thereafter.
ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
off time
وقت ازاد
What time is it?What time do you have?
ساعت چند است
off time
مرخصی
old time
قدیمی
on time
مدت دار
At the same time .
درعین حال
once upon a time
روزی
all the time
<idiom>
به طور مکرر
time
روزگار
time
تایم
time
فرصت
time
فرصت موقع
specified time
وقت معین
time
ساعتی
time
زمانی موقعی
time
مرورزمان را ثبت کردن
time
مدروز
for the first
[last]
time
برای اولین
[آخرین]
بار
time
عهد
time and again
بکرات
time and again
چندین بار
time
مدت
there is a time for everything
دارد
there is a time for everything
هرکاری وقتی
time
وقت معین کردن
time
متقارن ساختن
time
دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time
وقت قرار دادن برای
time
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time
آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time
زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time
روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time
زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time
1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time
انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time
ثیر قرار میدهد
time
سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time
ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time
خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time
زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time
سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
she is near her time
وقت زاییدنش نزدیک است
some time or other
یک روزی
some time or other
یک وقتی
some time
مدتی
time
TIفرمان E
time
اندازه گیری زمان یک عملیات
time
زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com