English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 118 (7 milliseconds)
English Persian
rejected child کودک مطرود
Other Matches
rejected عقب زدن دشمن دور کردن دشمن
rejected پس زدن
rejected نپذیرفتن
rejected رد کردن
rejected عدم پذیرش چیزی
they rejected his proposition پیشنهاد وی را رد کگردن پیشنهاد اورا نپذیرفتند
Plans for the dam have been rejected by environmentalists. برنامه ریزیها برای سد از طرف محیط زیست شناسان رد شده است.
with child <idiom> حامله شدن
to get with child ابستن کردن
the child is a wonder این بچه عجوبه ایست
with child ابستن حامله
child ولد
i would i were a child ای کاش بچه بودم
from a child ازهنگام بچگی
he is my only child فرزند یگانه من است
only child تک فرزند
child فرزند
child طفل
child ionship relat child parent
child parent
child کودک
child یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
child بچه
to beat a child کتک زدن بچه
the losser of a child فقدان یا داغ فرزند
elf child بچه عوضی
to i. a child with vaccine ابله بچه ایی را کوبیدن
the child is a great t. to us این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
she is quick with child جنبش بچه رادرشکم حس میکند
natural child بچه نامشروع
problem child فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
problem child فرزند مسئله دار
problem child کودک مشکل افرین
nurse child فرزند خوانده
nurse child فرزند رضائی
natural child طفل حرامزاده
she has brone a child ان زن بچه زائیده است
to vaccinate a child ابله بچهای را کوبیدن
wolf child کودک گرگ پرورده
Ask the truth from the child . <proverb> یرف راست را از بچه بپرس.
Could we have a plate for the child? آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
I asked for the child. من یک برای بچه سفارش دادم.
poor child بیچاره بچه
to tuck in a child پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
hardly a child anymore دیگر به سختی بچه ای
To spoil child . بچه یی را لوس کردن
you will spoil the child بچه را فاسد خواهیدکرد
child's play بچه بازی
child's play بازی کودکان
child's play هر کار بسیار آسان
child prodigy بچهبا استعداد
latchkey child [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
love child حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
Watch the child ! مواظب بچه باش !
The child is going to go to bed. بچه دارد می رود بخواب
adopted child فرزند خوانده
child development رشد کودک
child in the womp حمل
unborn child حمل
child law حقوق کودک
child of the second bed بچه زن دوم
child process تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child program تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child psychiatry روانپزشکی کودک
child custody حضانت
child centered کودک محور
an abortive child بچه سقط شده
an abortive child فگانه
backward child کودک عقب مانده
big with child ابستن
big with child حامله
child abuse بهره کشی از کودک
child adoption فرزند خواندگی
child psychology روانشناسی کودک
child window پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
grand child نوه
god child بچه تعمیدی
god child فرزندتعمیدی
gutter child بچه موچه گرد
illegitimate child طفل نامشروع
he treated me as a child بامن مانند بچه رفتارکرد
feral child کودک وحشی
in child birth درحال زایمان
elf child بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
foster child فرزند خوانده
child window پنجرهای در پنجره اصلی
lost child طفل لقیط
child study کودک پژوهی
latchkey child [کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
parent child relationship رابطه پدر و پسر
child death rate نرخ مرگ و میر کودکان
to i. obedience intoa child فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
She pressed the child to her side. بچه را به خودش چسباند
to tuck up a child [British E] پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
To adopt a child ( an infant ) . کودکی را بفرزندی قبول کردن
female slave with a child ام ولد
child labor laws قوانین کار کودکان
child labour legislation قانون مربوط به کارخردسالان
child langmuir equation معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
You are stll a child in her eyes. به چشم اوهنوز یک بچه هستی
female slave with a child master her from child witha
child rearing practices شیوههای پرورش کودک
Dont spoil the child . بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
to kiss away a child's tears بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
child guidance clinic درمانگاه راهنمایی کودک
The child is beginning to talk. بچه دارد زبان باز می کند
The child fell off the balcony. بچه از ایوان پرت شد
putative father of an illegitimate child پدر مفروض فرزندی نامشروع
He beats his own child to frighten his neighbour. <proverb> بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
The child of ones old age is a bell hung from ones. <proverb> بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
He had the air of a frightened(scared)child. حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
The child [kid,baby] has taken after her mother. بچه به مادرش رفته.
blood money of an unborn child دیه جنین
blood money of an unborn child غره
the child belongs to the marriage bed الولد الفراش
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal. مانند هر کودک، او [زن] وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child. عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com