English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
reserved word کلمه محفوظ
Other Matches
reserved خاموش کم حرف
reserved محتاط
reserved اندوخته
reserved ذخیره
reserved خوددار
all right reserved هرگونه حقی محفوظ است اعم از چاپ یا تقلید یاترجمه
i was reserved for it تنها برای من مقدر شده بود
reserved رزرو شده
His word is his bond. HE is a man of his word. حرفش حرف است
He is a man of his word . He is as good as his word . قولش قول است
reserved words کلمههای رزرو
reserved words کلمات ذخیره شده
reserved list صورت افسران دریایی ذخیره یا احتیاط
reserved character حرف مخصوص درسیستم عامل یا حرفی که تابع خاصی برای کنترل سیستم عامل داردوبرای مصارف دیگربه کارنمیرود
reserved character فضایی ازدیسک که برای کنترل ذخیره داده به کارمی رود
copyright reserved حق طبع یا چاپ محفوظ است
reserved character کلمه یاعبارتی که به عنوان مشخصه درزبان برنامه سازی به کارمی رود.
He is quite reserved and formal. آدم خیلی خشک و رسمی است
reserved area مناطق حفافت شده ارتشی مناطق ممنوعه
He is reserved and aloof . آدم دیر آشنایی است
reserved words کلمههای محافظت شده
He is very cartious ( circrmspect, reserved ) . خیلی ملاحظه کار است
reserved for unexpired risks ذخیره برای خطرات مرتفع نشده
reserved for security purposes تامینی
I want to have a word with you . I want you . کارت دارم
i came across a word بکلمه ای برخوردم
word بالغات بیان کردن
in a word خلاصه
in a word خلاصه اینکه مختصرا
that is not the word for it لغتش این نیست
in one word خلاصه اینکه مختصرا
take my word for it قول مراسندبدانید
Could I have a word with you ? عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
word زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
All you have to do is to say the word. کافی است لب تر کنی
the last word سخن اخر
in a word <idiom> به طور خلاصه
say the word <idiom> علامت دادن
last word <idiom> نظر نهایی
keep one's word <idiom> سرقول خود بودن
have a word with <idiom> بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
the last word حرف اخر
the last word سخن قطعی
get a word in <idiom> یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
the last word ک لام اخر
word لغات رابکار بردن
word فرمان
say a word حرف زدن
say a word سخن گفتن
word قول
word پیغام خبر
word عبارت
word حرف
word واژه سخن
word گفتار
word لفظ
to say a word حرف زدن
word طول کلمه کامپیوتری که به صورت تعداد بیتها شمرده میشود
not a word of it was right یک کلمه انهم درست بود
keep to one's word سر قول خود بودن
May I have a word with you? ممکن است دو کلمه حرف با شما بزنم ؟
Take somebody at his word. حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
word عهد
last word حرف اخر
last word اتمام حجت
last word بیان یا رفتار قاطع
to say a word سخن گفتن
word لغت
word موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
word مشابه 10721
word سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word for word <adv.> مو به مو
word for word طابق النعل بالنعل
to word up کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
to word up کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
word اطلاع
a word or two چند تا کلمه [برای گفتن]
word for word <adv.> کلمه به کلمه
word تعداد کلمات در فایل یا متن
word بخشهای داده مختلف در کامپیوتر به شکل گروهی از بیت ها که در یک محل حافظه قرار دارند
word واژه
word for word <adv.> نکته به نکته
word روش اندازه گیری سرعت چاپگر
word تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
word کلمه
upon my word به شرافتم قسم
word کلمات داده ارسالی در امتداد باس موازی یکی پس از دیگری
to keep to one's word درست پیمان بودن
word for word تحت اللفظی
word نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
word for word کلمه به کلمه
in one word خلاصه
to keep to one's word سرقول خودایستادن
to keep to one's word درپیمان خوداستواربودن
at his word بحرف او
at his word بفرمان او
word star یک برنامه پردازش کلمه مشهور که شامل هجی کردن کلمات و ویژگی ادغام پستی استacrostic
word fluency سیالی واژگانی
word deafness واژه کری
word count واژه شماری
word book کتاب لغت
word mark نشان کلمه
to forfeit ones word بدقولی کردن
word of command فرمان نظامی
word frequency بسامد واژگانی
word hoard لغت نامه
word length طول کلمه
word length درازای کلمه
word square acrostic
word salad سالاد کلمات
word addressable نشانی پذیری کلمه
to weigh one's word سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
to stick to one's word سر قول خود ایستادن
word and deed گفتاروکردار قول وفعل
to send word خبردادن
to send word پیغام دادن
to rime one word with another یک کلمه رابا کلمه دیگر قافیه اوردن
word of command فرمان انتصاب
to plight one's word متعهدشدن
word of honour قول شرف
word order ترتیب واژه ها
word order ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
word picture بیان یا شرح روشن
word process ویرایش , ذخیره و تغییر متن با کامپیوتر
word mark علامت کلمه
word salad اشفته گویی
word square جدول کلمات متقاطع
word time زمان کلمه
word book واژه نامه
word choice بیان
word choice کلمه بندی
word choice جمله بندی
A mans word is one . <proverb> یرف مرد یکى است .
Do not say a word until you know it is exactly rig. <proverb> تا ندانى که سخن عیب صواب است مگو .
A word is enough to the wise . <proverb> براى عاقل یک یرف بس است .
word book کتاب لغت
word book قاموس
He feels he must have the last word. او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
to have the final [last] word <idiom> حرف خود را به کرسی نشاندن
How do you pronounce [say] that [this] word? این واژه چه جور تلفظ می شود؟
word book دیکشنری
word book لغت نامه
word book فرهنگ لغات
We just received word that . . . هم اکنون اطلاع رسید که …
word of mouth <idiom> از منبع موثق
give someone one's word <idiom> قول دادن یا بیمه کردن
word correction اصلاحکلمه
swear-word کفر
swear-word ناسزا
swear-word فحش
four-letter word واژهی قبیح
four-letter word واژهیچهار حرفی
buzz word لغت بابروز
buzz word رمز واژه
word wrap سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word wrap حرکت نشانه گر روی صفحه تصویر کامپیوتر از انتهای یک خط به شروع خط بعدی
word class ردهایازلغاتمثلاسم صفت فعل و...
word-blind کسیکهبدلیلعقلیدرخواندنبامشکلروبروست
get a word in edgewise <idiom> وارد شدن درمکالمه
In what sense are you using this word ? این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
What is the meaning of this word ? معنی این لغت چیست ؟
Is that your final word ? همین ؟( درمقام اتمام حجت یا تهدید )
Word of honor . قول شرف
mum's the word <idiom> دهان قرص
This is an elusive word . این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
He didnt say a word. یک کلام هم حرف نزد
I always stick to my word. من همیشه سر حرفم می ایستم
written word کلماتنوشتاری
word warp فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
to plight one's word عهد کردن
one word sentence جمله تک واژهای
in word and deed درگفتارو عمل
in the p sense of the word بمعنی واقعی کلمه
his bare word قول خشک وخالی او
head word کلمه یاجملهای که در سراغاز فصل یا بخش کتاب نوشته میشود
he is a man of his word گفتاروکردارش یکی است قولش درست است
half word نیم کلمه
ghost word کلمه غیرمصطلح
ghost word لغت غیر مستعمل
full word کلمه کامل
full word تمام کلمه
double word کلمه مضاعف
data word کلمه داده
instruction word کلمه دستورالعمل
introductory word کلمهای که در اغازجملهای بکاربرده شودو معنی ویژهای نداشته باشد
numeric word کلمه عددی
nonce word واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
mum's the word این سخن فاش کردنی نیست این حرف را باید پنهان داشت
microsoft word یک برنامه پردازش کلمه که توسط شرکت microsoft به وجود امده است مایکروسافت ورد
memory word کلمه حافظه
machine word کلمه ماشین
loan word لغت اقتباسی
loan word واژهای که از زبان دیگری گرفته باشد
key word مفتاح
function word کلمه دستوری
cross word جدول لغز
cross word جدول معمائی
abide by one's word سر قول خود ایستادن
word of mouth صدای کلمه شفاهی
word of mouth کلمات مصطلح
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com