Dictiornary-Farsi | rest position | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (9 milliseconds)

English	Persian
rest position	استراحتگاه
rest position	موقعیت سکون
rest position	وضعیت ساکن


Other Matches

among the rest	از ان جمله
rest	آسودگی
to rest up	استراحت کامل کردن
to take one's rest	راحت کردن
he is now at rest	اکنون اسوده است
he is now at rest	یا اسوده شد
rest	تکیه گاه استراحت
rest	سه پایه
to rest up	خوب خستگی در کردن
go to rest	استراحت کردن
it rest with you to .....	با شما است که ........
at rest	مرده
without rest	پیوسته لاینقطع
go to rest	خوابیدن
rest up	استراحت کامل کردن
for the rest	اما در باره باقی مطالب
at rest	اسوده
to take one's rest	اسودن خوابیدن
to take one's rest	استراحت کردن
rest	سکون
rest	بقایا سایرین
rest	نتیجه
rest	الباقی
rest	متکی بودن به
rest	تکیه دادن
rest	تجدید قوا کردن
rest	ارمیدن
rest	استراحت کردن
rest	اسودن
rest	محل استراحت
rest	استراحت
rest	اسایش
rest	دیگران
rest	باقیمانده
rest	توقف فرمان ازاد
rest	نشیمنگاه
rest	تکیه گاه
rest	پایه
rest	مقر
rest	استراحت کردن بالشتک
rest	راحت باش
to rest on ones laurels	بجایزههای پیشین خودخرسند بودن
rest harrow	عجرم
rest stroke	کشیدن سیم گیتار [کلاسیک] [انگشت به روی سیم همسایه کوتاه مدت تکیه میکند]
to set at rest	اسوده کردن
to set at rest	تصفیه کردن
foot rest	پایه
semiquaver rest	سکوتنیمچنگ
semibreve rest	سکوتسفید
day of rest	روز ارامش
day of rest	سبت
rest values	انواعسکوت
rest area	منطقهاستراحت
quaver rest	سکوتچنگ
music rest	خروجموزیک
minim rest	نیمسکوت
hemidemisemiquaver rest	سکوتچهارتایی
heel rest	تکیه گاه
demisemiquaver rest	سکوتچهارتایی
crotchet rest	سکوتیکضرب
chin rest	تکیهگاه
you may rest assured	میتوانید مطمئن باشید
toll rest	ابزارگاه
shoulder rest	استراحتشانهای
head rest	بالش
head rest	متکا
nothing rest but hope	هیچ
nothing rest but hope	نمیماندجزامید
rest pause	مکث استراحتی
parade rest	فرمان ازاد
parade rest	حالت ازاد نظامی
parade rest	راحت باش
rest mass	جرم سکون
rest mass	جرم مسکون
rest mass	جرم ساکن
to rest in god	بخدا توکل کردن
rest in god	بخدا توکل کردن
rest house	مهمان سرا
rest energy	انرژی سکون
rest cure	معالجه با استراحت
rest balk	مرز
rest balk	زمین شخم نشده در میان دوکردو
set at rest	اسوده کردن
to lay to rest	دفن کردن
head rest	زیرسری
to rest on one's oars	استراحت کردن
i rest upon your promise	پشت گرمی
i rest upon your promise	من به وعده شما است
to rest on one's oars	دست از کار کشیدن
to rest oneself	اسودن
to rest oneself	استراحت کردن
the rest lies with you	باقی ان با خودتان است
infer the rest	قس علیهذا
rest period	دوره استراحت
state of rest	حالت ارام حالت سکون وضعیت ساکن
state of rest	حالت ساکن
knife rest	جای چاقو
knife rest	نوعی مانع یا سدجادهای است که با سیم خاردار و یک چهارچوب فلزی یا چوبی تهیه می کنند و قابل حمل میباشد
lay to rest	بخاک سپردن
lay to rest	دفن کردن
to lay to rest	بخاک سپردن
rest and recuperation	عقب بردن پرسنل برای استراحت و تجدید قوا
rest room	استراحتگاه
lay to rest <idiom>	رها کردن ،متوقف کردن
rest on one's laurels <idiom>	خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
rest-homes	اسایشگاه
rest mass	جرم لختی [فیزیک]
arrow rest	تکیه گاه تیر روی کمان
rest mass	جرم ماند [فیزیک]
rest-home	اسایشگاه
rest home	اسایشگاه
thumb rest	محلقرارگرفتنشصت
rest room	مستراح
underarm rest	تکیهگاهزیربغل
rest rooms	استراحتگاه
You can rest assured.	خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
arm rest	تکیه گاه
arm rest	اهرم نگهدارنده
rest rooms	مستراح
god rest his soul	خدا او رابیامرزد
he did not rest all night long	همه شب نیارمید
god rest his soul	روانش اسوده باد
he seeks rest but finds none	ارامش میجویدولی
rest mass of the electron	جرم ساکن الکترون
he seeks rest but finds none	نمییابد
To lay to rest. To bury.	خاک کردن (دفن )
set one's mind at rest <idiom>	ازنگرانی رها شدن
coefficient of earth pressure at rest	ضریب فشار خاک در حالت ازاد
position	جا
position	نظریه
position	مدت زمان لازم برای دستیابی به داده ذخیره شده روی دیسک درایو یا ماشین نوار. حاوی تمام حرکات ماده از قیبل نوک خواندن و بازو
position	وضع چگونگی
position	محل
t position	حالت یک اسکیت عمود براسکیت دیگر
position	مقام
position	شغل رسمی
position	موضعگیری مدافع موضعگیری مدافع
position	وضعیت
position	قراردادن یاگرفتن
position	منصب
position	مقام یافتن سمت
position	جایگاه
position	مرتبه مقام
position	شغل
position	نهش
position	وضعیت موضع
on position	وضعیت وصل
position	شکل موقعیت
position	قراردادن امورات مربوط به وفایف
position	مستقرشدن یاکردن
position	مقام شغل سازمانی
position	حالت محل سازمانی
position	موضع
position	وضع
position	قرار دادن چیزی در محل خاص
position	محل چیزی
position	بردار مکان [ریاضی]
position	موقعیت
y position	حالت- ایگرگ
to be in a position to do something	موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
an a for a position	درخواست دهنده برای کار
ready position	حاضربه تیراندازی
position marker	نشانگرموقعیت
pike position	وضعخمشدنبدنشکل7باپاها
leg position	مدلپا
prone position	حالت درازکش
position vector	بردار مکان [ریاضی]
arm position	موقعیتبازو
lotus position	چمباتمه لوتوسی
lotus position	جاگیری لوتوسی
steinitz position	پوزیسیون اشتاینیتسی
prone position	وضعیت درازکش
position of the ligament	طرزقراگیریرباط
document-to-be-sent position	موقعیتفرستادنمدارک
ready position	وضعیت حاضربه حرکت هلیکوپتر
reclining position	حالت غنوده
ready position	حالت حاضر به تیر
punch position	محل منگنه
referee's position	خاک شدن در کشتی
referee's position	اعلام کشتی در خاک از سوی داور
reference position	محل پاسگاه فرماندهی تاکتیکی دریایی موضع فرماندهی
repetition of position	تکرار وضعیت
response position	مکان جواب
straight position	فرم مستقیم
punch position	موضع منگنه
He has not enough experience for the position.	برای اینکار تجربه کافی ندارد
This position is much too small for me .	این سمت برای من خیلی کوچک است
tuck position	موفقیتجمعشده
winning position	پوزیسیون برنده
wing position	وضعیت بال نسبت به بدنه هواپیما
shooting position	حالت بدن و اسلحه در تیراندازی
pole position	جلوتر از همه در صف [مسابقه]
starting position	وضعیت راه اندازی
pole position	آغازگاه [ستاره شناسی] [ارتش]
supplementary position	موضع تکمیلی
to seek a position	نظر خواستن
to seek a position	مشورت کردن
supplementary position	موضع یدکی
switch position	موضع رابط دفاعی
switch position	موضع دفاعی بینابین