Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 158 (8 milliseconds)
English
Persian
rest values
انواعسکوت
Other Matches
values
اعتبار
values
تقویم کردن
values
مقدار
values
بها
values
قیمت
values
قدر مقدار
values
قیمت کردن
values
قدردانی کردن
values
گرامی داشتن
values
ارج
values
آنچه چیزی به اندازه آن می ارزد.
values
مقدار یک عدد بدون توجه به علامت آن
values
هنگام مقداردهی اولیه به متغیرها در شروع یک برنامه
values
نقط ه شروع
values
ارزش
note values
انواعنت
tristimulus values
مقادیر نسبی یه رنگ اصلی که برای ایجاد رنگهای دیگر باهم ترکیب می شوند
extrinsic values
ارزشهای بیرونی
extreme values
ارزشهای فوق العاده
extreme values
مقادیر کرانی
discrete values
مقادیر مجزا
critical values
مقادیر شاخص
extreme values
مقادیر انتهایی
characteristic values
مقادیر مشخصه
threshold limit values
استانه مقدارهای حدی
comma-separated values
[CSV]
اعداد بوسیله ویرگول از هم جدا شده
[علوم کامپیوتر]
allport vernon lindzey study of values
ارزش سنج الپورت- ورنون- لیندزی
without rest
پیوسته لاینقطع
rest
تجدید قوا کردن
rest
تکیه دادن
rest
متکی بودن به
go to rest
استراحت کردن
rest
الباقی
at rest
مرده
at rest
اسوده
rest
ارمیدن
rest
استراحت کردن
rest
استراحت
it rest with you to .....
با شما است که ........
rest
محل استراحت
to take one's rest
راحت کردن
to take one's rest
اسودن خوابیدن
rest
اسودن
to rest up
خوب خستگی در کردن
he is now at rest
اکنون اسوده است
to rest up
استراحت کامل کردن
to take one's rest
استراحت کردن
go to rest
خوابیدن
for the rest
اما در باره باقی مطالب
he is now at rest
یا اسوده شد
rest
آسودگی
among the rest
از ان جمله
rest
نشیمنگاه
rest
توقف فرمان ازاد
rest
سکون
rest
سه پایه
rest
تکیه گاه استراحت
rest
اسایش
rest up
استراحت کامل کردن
rest
تکیه گاه
rest
پایه
rest
مقر
rest
استراحت کردن بالشتک
rest
راحت باش
rest
نتیجه
rest
بقایا سایرین
rest
دیگران
rest
باقیمانده
set at rest
اسوده کردن
toll rest
ابزارگاه
rest position
وضعیت ساکن
rest position
موقعیت سکون
state of rest
حالت ارام حالت سکون وضعیت ساکن
to rest on ones laurels
بجایزههای پیشین خودخرسند بودن
to set at rest
تصفیه کردن
to set at rest
اسوده کردن
state of rest
حالت ساکن
the rest lies with you
باقی ان با خودتان است
to rest on one's oars
استراحت کردن
to rest on one's oars
دست از کار کشیدن
to rest oneself
اسودن
you may rest assured
میتوانید مطمئن باشید
chin rest
تکیهگاه
crotchet rest
سکوتیکضرب
underarm rest
تکیهگاهزیربغل
rest stroke
کشیدن سیم گیتار
[کلاسیک]
[انگشت به روی سیم همسایه کوتاه مدت تکیه میکند]
You can rest assured.
خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
lay to rest
<idiom>
رها کردن ،متوقف کردن
rest on one's laurels
<idiom>
خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
rest mass
جرم لختی
[فیزیک]
rest mass
جرم ماند
[فیزیک]
thumb rest
محلقرارگرفتنشصت
shoulder rest
استراحتشانهای
demisemiquaver rest
سکوتچهارتایی
heel rest
تکیه گاه
hemidemisemiquaver rest
سکوتچهارتایی
minim rest
نیمسکوت
music rest
خروجموزیک
to rest oneself
استراحت کردن
quaver rest
سکوتچنگ
rest area
منطقهاستراحت
semibreve rest
سکوتسفید
semiquaver rest
سکوتنیمچنگ
rest room
استراحتگاه
arm rest
تکیه گاه
head rest
بالش
head rest
متکا
head rest
زیرسری
i rest upon your promise
پشت گرمی
i rest upon your promise
من به وعده شما است
infer the rest
قس علیهذا
knife rest
جای چاقو
knife rest
نوعی مانع یا سدجادهای است که با سیم خاردار و یک چهارچوب فلزی یا چوبی تهیه می کنند و قابل حمل میباشد
rest harrow
عجرم
foot rest
پایه
day of rest
سبت
rest room
مستراح
rest rooms
استراحتگاه
rest rooms
مستراح
rest home
اسایشگاه
rest-home
اسایشگاه
rest-homes
اسایشگاه
arm rest
اهرم نگهدارنده
arrow rest
تکیه گاه تیر روی کمان
day of rest
روز ارامش
lay to rest
بخاک سپردن
lay to rest
دفن کردن
to lay to rest
بخاک سپردن
rest energy
انرژی سکون
rest house
مهمان سرا
rest in god
بخدا توکل کردن
to rest in god
بخدا توکل کردن
rest mass
جرم ساکن
rest mass
جرم مسکون
rest mass
جرم سکون
rest pause
مکث استراحتی
rest period
دوره استراحت
rest cure
معالجه با استراحت
rest position
استراحتگاه
parade rest
راحت باش
parade rest
حالت ازاد نظامی
rest balk
زمین شخم نشده در میان دوکردو
parade rest
فرمان ازاد
nothing rest but hope
نمیماندجزامید
rest balk
مرز
nothing rest but hope
هیچ
to lay to rest
دفن کردن
rest and recuperation
عقب بردن پرسنل برای استراحت و تجدید قوا
rest mass of the electron
جرم ساکن الکترون
he did not rest all night long
همه شب نیارمید
set one's mind at rest
<idiom>
ازنگرانی رها شدن
he seeks rest but finds none
نمییابد
To lay to rest. To bury.
خاک کردن (دفن )
he seeks rest but finds none
ارامش میجویدولی
god rest his soul
روانش اسوده باد
god rest his soul
خدا او رابیامرزد
coefficient of earth pressure at rest
ضریب فشار خاک در حالت ازاد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com