English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
rise time زمان خیز
Other Matches
get a rise out of someone <idiom> سخنان نیش دارزدن
rise بالارفتن
rise بلند شدن
rise ارتفاع پله
rise ترقی
rise ترقی خیز
rise ترقی کردن
rise خاتمه یافتن
rise نمودارشدن
rise شیب سرچشمه
rise بلندی
rise خیز صعود
rise ناشی شدن
rise ترقی کردن سرچشمه گرفتن
rise خیز
rise پیشرفت ترقی
rise از خواب برخاستن طغیان کردن
rise بلندشدن
rise طالع شدن
rise برخاستن
to rise up against someone [something] به کسی [چیزی] یاغی شدن
to rise up against someone [something] شورش کردن بر خلاف
rise افزایش
rise بالاامدن
rise طلوع کردن
rise صعود طلوع
rise سربالایی
rise برخاست
rise قیام
rise سرزدن
rise ناشی شدن از
rise صعودکردن
rise سربالا رفتن
rise and shine! <idiom> بلند شو از تخت خواب !
to rise with the lark سحر خیزی کردن
give rise to <idiom> باعث کاری شدن
to rise with the lark زودبرخاستن
prices are on the rise قیمتهارو بافزایش
to rise with the sun زود خیز بودن
to rise with the sun سحر خیزی کردن
to give rise to بوجوداوردن
to rise in somebody's esteem افزایش اعتبار در برابر کسی
height of rise ارتفاع برجستگی
height of rise ارتفاع ابگیر
prices are on the rise است
to give rise to باعث شدن
give rise to باعث شدن
give rise to موجب شدن
early rise سخرخیز
early rise زودخیز
voltage rise افزایش ولتاژ
lamasery-rise [خانقاه کشیشان بودایی در تبت]
high-rise آسمان خراش
rise of a bridge خیز طاق پل
temperature rise افزایش دما
rise and shine فرمان برپا
rise and shine شروع بیداری
rise and fall تعیین پستی و بلندی نقاط نسبت به سطح مبنا
continental rise صعوداقلیمی
low-rise کم ارتفاع
low-rise نه بسیار بلند
dead rise فاصله بین کیل تاانحنای خن ناو
dead rise فاصله مرده
low-rise کم بلندی
high-rise ساختمان چندین اشکوبه
high-rise ساختمان بلند
high-rise وابسته به ساختمان چند اشکوبه
rise in temperature افزایش دما
low-rise کم اشکوب
high-rise block بلوکهواقعدربلندی
internal temperature rise افزایش درجه حرارت داخلی
it will give rise to a quarrel مایه ستیزه خواهد شد
it will give rise to a quarrel نزاعی تولید خواهد کرد
it will give rise to a quarrel باعث دعواخواهد شد
high rise block ساختمان بلند
maximum permissible temperature rise حداکثر مقدار افزایش درجه حرارت مجاز
When the water rise above ones head ,one fathom is. <proverb> آب که از سر گذشت چه یک نیزه چه صد نیزه .
Better to go to bed supperless than to rise in debt. <proverb> گرسنه خوابیدن بهتر است تا در قرض بیدار شدن.
The rise in prices in the European markets. ترقی قیمتها دربازارهای اروپا
rate of rise of water level تندی بالا امدن اب
rate of rise of water level روند بالاامدن اب
HE that lies down with dogs must expect to rise with fleas.. <proverb> کسى که با سگها بخوابد بایستى انتظار آن را هم داشته باشد که با یشرات برخیزد.(پسر نوی با بدان بنشست ,خاندان نبوتش گم شد).
Our building (high-rise) is a 20-storey ,but my apartment is on the third floor. ساختمان ما 20 طبقه است ولی آپارتمان در طبقه سوم است
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
early to bed early to rise makes a man healthy wealthy and wise <proverb> سحرخیز باش تا کامروا باشی
To play safe . Not to swallow the bait. Not to commit oneself . Not to rise to the bait. دم به تله ندادن
defer not till tomorrow to be wise tomorrow's sun to thee may never rise <proverb> از امروز کاری به فردا ممان چه دانی که فردا چه زاید زمان
defer not till tomorrow to be wise tomorrow's sun to thee may never rise از امروز کاری به فردا ممان چه دانی که فردا چه زاید زمان
Early to bed and early to rise . <proverb> زود بخواب و زود بر خیز .
what time is it? چه ساعتی است
what is the time? چه ساعتی است
what is the time? وقت چیست
all-time همیشگی
all-time بیسابقه
all-time بالا یا پایینترین حد
at any time <adv.> همیشه
down time مرگ
any time <adv.> همیشه
at any time <adv.> درهمه اوقات
down time زمان تلف
any time <adv.> درهمه اوقات
down time زمان توقف
down time زمان بیکاری
down time وقفه
down time زمان تلفن شده
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
down time مدت از کار افتادگی
any time <adv.> هر بار
two-two time نتدودوم
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
behind time بی موقع
behind time دیر
time [s] <adv.> بار
at the same time در عین حال
at the same time در ان واحد
at the same time ضمنا"
three-four time نت
some time یک وقتی
four-four time چهارهچهارم
at any time <adv.> هر بار
specified time وقت معین
some time or other یک روزی
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
some time or other یک وقتی
one-time پیشین
one-time قبلی
one-time سابق
some time مدتی
at a specified time در وقت معین یا معلوم
many a time بارها
in the time to come در
on time مدت دار
once upon a time روزی
in the mean time ضمنا
in no time خیلی زود
i time time Instruction
once upon a time روزگاری
once upon a time یکی بودیکی نبود
in the time to come اینده
in time بموقع
in time بجا
many a time چندین بار
mean time زمان متوسط
time is up وقت گذشت
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
just in time درست بموقع
mean time ساعت متوسط
off time وقت ازاد
off time مرخصی
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
old time قدیمی
one at a time یکی یکی
There is still time before I go. هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
for the time being عجالت
for the first [last] time برای اولین [آخرین] بار
there is a time for everything دارد
there is a time for everything هرکاری وقتی
f. time روزهای تعطیل دادگاه
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
time in ادامه بازی پس از توقف
two time دو حرکت ساده
from this time forth ازاین پس
from this time forth زین سپس
from this time forth ازاین ببعد
out of time بیموقع
out of time بیگاه
time and again بکرات
out of time بیجا
time and again چندین بار
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
to know the time of d هوشیاربودن
to know the time of d اگاه بودن
from time to time هرچندوقت یکبار
from time to time گاه گاهی
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
take your time عجله نکن
time وقت قرار دادن برای
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
about time <idiom> زودتراز اینها
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
all the time <idiom> به طور مکرر
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time will tell در آینده معلوم می شود
time فرصت موقع
time تایم
time فرصت
time out معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
time out مهلت
time out تایم
time out ایست
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
time out ساعت غیبت کارگر
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com