Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 187 (9 milliseconds)
English
Persian
rough country
تپه ماهور
rough country
سرزمین ناهموار
Other Matches
rough
زمخت ناهموار
rough
زبر
rough
خشن
rough
درشت
rough
پست و بلند
rough
دشوار
rough
ناهنجار
rough
دست مالی کردن
rough
بهم زدن
rough
زمخت کردن
rough
درشت ناهموار
rough
ناصاف
rough
<adj.>
پر دست انداز
rough up
<idiom>
حمله وصدمه جسمانی
rough d.
الماس بی تراش
to rough it
بسختی تن دردادن
to rough it
سخت گذراندن
rough
سخت
rough coating
ناتمام
rough coating
اجمالا درست شده ناقص
rough draw
طرح کردن
rough draw
سر دستی طرح کردن
rough coating
گل مال شده
rough coating
اندوده به شن واهک
rough coat
نخستین اندود
it is rough on the inside
از تو زبر است
it is rough on the inside
توی ان زبراست
ti is true in the rough
بطورکلی درست است
over rough and smooth
در زمین ناهموار وهموار در پستی وبلندی
rough footed
دارای پاهای پردار
rough boundary
جدار زبر
rough breathing
نام این نشان
rough breathing
که دردستوریونانی تلفظ شدن حرف اول را می رساند
rough cast
اندوده به شن واهک
rough cast
گل مال شده
rough cast
ناتمام
rough cast
اجمالادرست شده ناقص
i saw the report in the rough
من پیش نویس این گزارش رادیدم
rough estimate
براورد تقریبی
rough hew
ناصاف بریدن
rough wrought
اجمالادرست شده
rough wrought
طرح شده تنهادرمراحل نخستین درست شده
the rough and the smooth
اسایش وسختی
to cut up rough
کینه جویی یا کج خویی کردن
to have a rough time
بد گذراندن
very rough sea
sea heavy
We had a very rough time.
نه ما خیلی سخت گذشت
rough and ready
<idiom>
زبروخشن ولی موثر
rough and tumble
<idiom>
با خشونت تمام جنگیدن
rough waller
چینه کش
rough usage
دست مالی
rough surface
رویه زبر
rough hew
درشت بریدن طرح کردن
rough hew
قالب کردن
rough legged
دارای پاهای پردار مودرچهارقلم
rough log
دفترچه وقایع ناو
rough rice
شلتوک
rough rider
سوارکاریکه میتوانداسبهای سوغانی نشده راسوارشود
rough sea
دریای خراب
rough spoken
درشت سخن
rough spoken
شدیداللحن
rough guess
<idiom>
تخمین تقریبی
cut up rough
داد و بیداد راه انداختن
rough hewn
طرح شده زمخت
rough hewn
درشت
rough hewn
نتراشیده ونخراشیده
rough-hewn
ناصاف
rough-hewn
طرح شده زمخت
rough-hewn
درشت
rough-hewn
نتراشیده ونخراشیده
cut up rough
متغیر شدن
rough and tumble
شلم شوربا
rough hewn
ناصاف
rough and tumble
بی نظم و ترتیب
rough and tumble
بیقاعده
rough and ready
سریع العمل
rough and ready
خشن
rough cast glass
شیشه خام
rough handling of a thing
گذاشت وبرداشت چیزی به تندی چنانکه خراب شودیا اززیبائی ولطافت بیفتد
A rough (crude)estimate.
حساب سر انگشتی
to rough a horse's shoes
میخ مخصوص بنعل اسب زدن برای اینکه از سرخوردن ان جلوگیری شود
He is a bully . he is a rough guy .
آدم گردن کلفتی است
Harsh ( rough) manners .
رفتار خشک وخشن
rough or foul copy
چرک نویس
country
مملکت
country
ییلاق
up country
نواحی داخل کشور
the country is ours
کشور مال ما است
US (country)
کشورآمریکاStates Unilted
country
دیار
up country
ییلاقی
in the country
در حومه شهر
in the country
درییلاق
old country
وطن اصلی مهاجرین امریکایی
in this country
<adv.>
در اینجا
one country or another
این یا یک کشور دیگری
country
کشور
in this country
<adv.>
در این کشور
country
بیرون شهر دهات
bordering country
کشور همسایه
tropical country
گرمسیر
bordering country
ملت همسایه
traitor to one's country
وطن فروش
traitor to one's country
خائن به کشور
airspace
[over a country]
فضای هوایی
[در کشوری]
country club
باشگاه ورزشی وتفریحی
country club
باشگاه خارج از شهر
To smuggle in to ( out of ) a country .
جنسی را بداخل ( بخارج ) کشور قاچاق کردن
mother country
کشور اصلی
Turkey (country)
ترکیه
country house
خانهروستایی
country dancing
نوعیرقص
country-and-western
رجوع شود به music country
country seats
خانهی اربابی
country seats
خانهی بزرگ روستایی
country seat
خانهی اربابی
country seat
خانهی بزرگ روستایی
country town
شهرستان
to export something
[from / to a country]
صادر کردن
[به یا از کشوری]
country clubs
باشگاه ورزشی وتفریحی
to bleed for one's country
برای میهن خود خون دادن
home country
کشور اصلی
p was restored in the country
کشورامن شد
p was restored in the country
ارامش درکشوربرقرارشد
rolling country
زمین پوشیده
cross country
میان بر
cross country
خارج از جاده
cross country
درسرتاسرمزرعه ورزشهای میدانی وصحرایی
cross country
خارج از جاده وشارع اصلی در فضاهای بازدهات صحرایی
country teams
تیمهای اعزامی به کشورها
country side
بیرون شهر حومه شهر
native country
میهن
forwarding country
کشور فرستنده
open country
زمین باز
home country
محل تولید
host country
کشور میزبان
donner country
کشوربخشنده
donner country
کشور کمک کننده
natire country
میهن
native country
وطن
donee country
کشور کمک گیرنده
country party
حزب هواخواه پیشرفت فلاحتی
country clubs
باشگاه خارج از شهر
broken country
زمین دوعارضه
broken country
زمین مضرس
best governed country
کشوری که بهترین طرزحکومت رادارد
north country
انگلستان شمالی
self supporting country
کشور متکی به خود
self supporting country
کشور خود کفا
cross-country
دو صحرانوردی
the youth of the country
جوانان کشور
mother country
میهن
the talnet of the country
مردم با استعداد کشور
self supporting country
کشوری که از جهات مختلف به خودمتکی و از خارج بی نیازباشد
country court
دادگاه بخش
country life
زندگی روشنایی
country file
را برای کشورهای مختلف تعریف میکند
country file
فایلی در سیستم که پارامترها
country man
هم میهن
country of origin
کشور مبداء
neighbouring country
[British E]
کشور همسایه
to face a serious problem for the country
روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
to face a serious problem for the country
مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
To drag a country into war .
کشوری را بجنگ کشیدن ( غالبا" بصورت جنگ تحمیلی )
labor rich country
کشور با نیروی کار فراوان
fenow country men
هم میهن
this country breeds poets
این کشورشاعر می پرورد
country cover diagram
دیاگرام نشان دهنده اجرای عکاسی هوایی در هر کشور دیاگرام پوشش عکاسی هوایی در سطح کشور
neighbouring country
[British E]
ملت همسایه
cross country mobility
قابلیت حرکت چلیپایی
small country town
شهرستان کوچک
cross country mill
نورد چلیپایی
The route runs across this country.
خط مسیر از این کشور می گذرد.
cross-country ski
اسکیرویچمن
cross-country skier
اسکیبازرویچمن
They have seized ( dominated) the country.
مملکت را قبضه کرده اند
west country whipping
بست غربی
to mandate a territory to a country
منطقه ای را تحت قیمومت کشوری درآوردن
The country has recalled its ambassador from Indonesia.
این کشور سفیر خود را از اندونزی فراخواند.
bourse
[in a non-English-speaking country]
بورس اوراق بهادار
He laid down his life in the service of his country .
عمرش را درراه خدمت به وطن صرف کرد
bourse
[in a non-English-speaking country]
بورس سهام
to raise big problems for the country
روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
to raise big problems for the country
مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
We planned to do a cross-country trip in the US, but our parents ruled that out/vetoed it.
ما برنامه ریختیم سفری سرتاسری در ایالات متحده بکنیم اما پدر و مادرمان جلویمان را گرفتند
[مخالفت کردند ]
.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com