Dictiornary-Farsi | rough handling of a thing | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
rough handling of a thing	گذاشت وبرداشت چیزی به تندی چنانکه خراب شودیا اززیبائی ولطافت بیفتد


Other Matches

handling	دست به دست کردن
handling	لمس
handling	رسیدگی
handling	اداره
handling	دستکاری کردن
handling	کار کردن با
handling	خطای دست
handling	جابجایی
handling	بررسی
ship handling	مهارت در کار کردن با ناو مانور دادن ناو
handling of goods	جابجایی کالا
handling equipment	تجهیزات بار
handling charges	هزینههای جابجایی کالا
handling bridge	پل بار
file handling	پرونده گردانی
error handling	به حداقل رساندن احتمال وقوع خطا روش رفع اشکال
data handling	داده گردانی
claims handling	رسیدگی به شکایات
exception handling	استثنا گردانی
care and handling	مراقبت و دستکاری وسایل
handling of goods	جابجایی امتعه
special handling	ارسال مطبوعات واوراق چاپی بوسیله پست سریع السیر
string handling	بکارگیری رشته
ship handling	مانور با کشتی
materials handling	جابجایی مواد
cargo handling at port	جابجایی کالا در بندر
material handling bridge	پل بارگیری
material handling crane	جراثقال انتقال بار
stock handling cost	هزینه جابجایی موجودی
automatic data handling	سیستم کامپیوتری مبادله اطلاعات
fuel handling sequence	سکونساستعمالسوخت
automatic data handling	سیستم مبادله خودکاراطلاعات
material handling bridge	پل باربری
rough d.	الماس بی تراش
to rough it	سخت گذراندن
to rough it	بسختی تن دردادن
rough	درشت ناهموار
rough	سخت
rough	دشوار
rough <adj.>	پر دست انداز
rough	زمخت کردن
rough	بهم زدن
rough	دست مالی کردن
rough	ناهنجار
rough	زمخت ناهموار
rough	درشت
rough	زبر
rough	ناصاف
rough up <idiom>	حمله وصدمه جسمانی
rough	پست و بلند
rough	خشن
rough cast	ناتمام
rough coat	نخستین اندود
rough coating	اندوده به شن واهک
to have a rough time	بد گذراندن
rough breathing	که دردستوریونانی تلفظ شدن حرف اول را می رساند
rough coating	گل مال شده
rough boundary	جدار زبر
rough breathing	نام این نشان
the rough and the smooth	اسایش وسختی
ti is true in the rough	بطورکلی درست است
rough cast	اجمالادرست شده ناقص
to cut up rough	کینه جویی یا کج خویی کردن
rough cast	گل مال شده
rough cast	اندوده به شن واهک
rough coating	اجمالا درست شده ناقص
rough coating	ناتمام
rough country	تپه ماهور
rough sea	دریای خراب
rough rider	سوارکاریکه میتوانداسبهای سوغانی نشده راسوارشود
rough rice	شلتوک
rough log	دفترچه وقایع ناو
rough surface	رویه زبر
rough hew	قالب کردن
rough waller	چینه کش
rough wrought	اجمالادرست شده
rough spoken	شدیداللحن
rough hew	درشت بریدن طرح کردن
rough hew	ناصاف بریدن
rough legged	دارای پاهای پردار مودرچهارقلم
rough estimate	براورد تقریبی
rough wrought	طرح شده تنهادرمراحل نخستین درست شده
rough draw	سر دستی طرح کردن
rough draw	طرح کردن
rough country	سرزمین ناهموار
rough spoken	درشت سخن
rough footed	دارای پاهای پردار
rough and tumble	بی نظم و ترتیب
rough hewn	نتراشیده ونخراشیده
rough-hewn	ناصاف
rough and ready <idiom>	زبروخشن ولی موثر
cut up rough	داد و بیداد راه انداختن
rough and ready	خشن
rough and tumble <idiom>	با خشونت تمام جنگیدن
rough guess <idiom>	تخمین تقریبی
rough-hewn	نتراشیده ونخراشیده
rough-hewn	درشت
rough-hewn	طرح شده زمخت
rough and ready	سریع العمل
rough hewn	درشت
rough hewn	طرح شده زمخت
rough hewn	ناصاف
i saw the report in the rough	من پیش نویس این گزارش رادیدم
We had a very rough time.	نه ما خیلی سخت گذشت
rough usage	دست مالی
it is rough on the inside	توی ان زبراست
over rough and smooth	در زمین ناهموار وهموار در پستی وبلندی
cut up rough	متغیر شدن
it is rough on the inside	از تو زبر است
rough and tumble	شلم شوربا
very rough sea	sea heavy
rough and tumble	بیقاعده
to rough a horse's shoes	میخ مخصوص بنعل اسب زدن برای اینکه از سرخوردن ان جلوگیری شود
Harsh ( rough) manners .	رفتار خشک وخشن
rough or foul copy	چرک نویس
He is a bully . he is a rough guy .	آدم گردن کلفتی است
rough cast glass	شیشه خام
A rough (crude)estimate.	حساب سر انگشتی
the right way to do a thing	راه
to come by a thing	چیزیرابدست اوردن
the right way to do a thing	صحیح برای کردن کاری
the thing is	چیزی که هست
sure thing <idiom>	حتما اتفاق افتادن
thing in itself	شی ء درنفس خود
to do a thing the right way	کاری راچنانکه باید
for one thing <adv.>	یکی انکه
sure thing <idiom>	مطمئنا ،البته
thing in itself	حقیقت غایی
for one thing <adv.>	در یک طرف
This is just what I want . This is the very thing I want .	این دقیقا" همان چیزی است که می خواهم
to let thing d.	کارهارابه پیشامدواگذارکردن
to p on one thing to another	چیزی را به چیز دیگر انداختن
to go at any thing	خردخردچیزیراجویدن
to do without any thing	ازچیزی صرف نظرکردن بدون چیزی گذران کردن
to do a thing with f.	کاری رابه اسانی انجام دادن
to p off a thing upon anyone	کسی را گول زدن
He says one thing and does another.	حرفش با عملش از زمین تا آسمان فرق دارد
To be out to do some thing .	کمر همت بستن ( کمر انجام کاری را بستن )
Such and such a thing.	فلان چیز
It comes to the same thing .	باز هم همان ؟ یشود
do one's thing <idiom>	انجام کار پر لذت برای شخص
got a thing going <idiom>	باکسی نامزد شدن
(not) know the first thing about something <idiom>	اطلاعات جزئی داشتن
to do a thing the right way	انجام دادن
to p in doing a thing	در کاری پشت کار داشتن
thing	چیز
for one thing	یکی انکه
for one thing	اولا
no such thing	هیچ همچو چیزی نیست
quite the thing	رعایت کننده سبک روز
quite the thing	مرسوم
i. for doing any thing	عدم صلاحیت در همه کارها
it is the same thing	همان است
he had better p no such thing	بهتربودچنین استنباطی نکنند
quite the thing	متداول
it is the same thing	یکی است
he knows a thing or two	یک چیزی سرش میشود
any old thing	هر چه باشد
quite the thing	موافق سبک روز
thing	لباس موجود
thing	شی ء
thing	کار
quite the thing	مطابق بارسم معمول
that is a thing	این چیزدیگراست
thing	اسباب دارایی
that is a thing	این امری است علیحده
such and such a thing	فلان چیز
thing	اشیاء
thing	جامه
he knows a thing or two	بی تجربه نیست
What a rude thing to do.	این چه حرکت زشتی است
it is a strange thing	چیز غریبی است
This dress is quite the thing.	این لباس چیز حسابی است
what sort of a thing is it?	چه جور چیزی است
All thing considered.	باتوجه به کلیه مسایل (تمام جوانب امر )
mind to do a thing	اماده انجام کاری
mind to do a thing	متمایل کردن به کاری
to rub a thing in	چیزیرا خورد
to rub a thing in	چیز دیگر دادن
to take a pride in any thing	بچیزی بالیدن
to take a pride in any thing	بچیزی فخرکردن
too much of a good thing	غیر قابل تحمل تحمل ناپذیر
inferring one thing from another	استدلال
This is the very thing I wanted.	این همان چیزی است که دلم می خواست
to look like the real thing	مانند چیزی واقعی بودن
to be the obvious thing [for somebody or something]	آشکار [بدیهی] بودن [برای کسی یا چیزی]
poor thing !	بیچاره
he did the wrong thing	کارغلطی کرد
he did the wrong thing	کاری کرد که درست
I am not expected to tell you every thing , am I ?	مگرتمام چیزها رابایدبه تو گفت
he did the wrong thing	نبود
Such a thing does not exist at all .	چنین چیزی اصلا" وجود ندارد
That is the noice thing about it .	لطفش درهمین است
She said nothing . She didnt say any thing	هیچ ( هیچه ) نگفت
To be in the thick of some thing .	در کش وقوس کاری بودن
To pinch some thing .	چیزی را کش رفتن
inclination for any thing	تمایل یا میل بچیزی
indifference to any thing	خون سردی یا بی علاقگی نسبت به چیزی
This is a different thing altogether.	این کاملا" چیز دیگری است
replaceable thing	اموال یا اشیا مثلی