English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 120 (2 milliseconds)
English Persian
rough legged دارای پاهای پردار مودرچهارقلم
Other Matches
legged پا بلند
legged پایه دار
four-legged <adj.> چهارپا
legged پادار
two legged دو پایه
two legged دو پا
one legged یک پا
one legged یک پایه
one legged نابرابر
one legged یک جانبه
legged پادراز
three legged سه پا
three legged دارای سه پا
three legged سه پایه
legged لندوک
three-legged دارای سه پا
three-legged سه پایه
three-legged سه پا
long legged پادراز
long legged چهار پایه
cross legged پا روی پا انداخته
cross legged چهار زانو
free legged بدون کلاف پا در مسابقه اسبدوانی
bandy legged پاچنبری
bandy legged کج پا
bandy-legged پاچنبری
bandy-legged کج پا
bow legged پا چنبری
bow legged کج پا
bow-legged کج پا
cross-legged چارزانو
bow-legged پا چنبری
spindle legged دیلاق
spindle legged دارای پاهای درازوباریک لندوک
rough up <idiom> حمله وصدمه جسمانی
to rough it سخت گذراندن
rough <adj.> پر دست انداز
to rough it بسختی تن دردادن
rough d. الماس بی تراش
rough زمخت کردن
rough ناصاف
rough پست و بلند
rough سخت
rough دشوار
rough خشن
rough ناهنجار
rough درشت
rough زبر
rough دست مالی کردن
rough بهم زدن
rough زمخت ناهموار
rough درشت ناهموار
rough hew درشت بریدن طرح کردن
rough wrought اجمالادرست شده
rough waller چینه کش
rough usage دست مالی
rough hew قالب کردن
rough spoken شدیداللحن
rough surface رویه زبر
rough log دفترچه وقایع ناو
rough rice شلتوک
rough rider سوارکاریکه میتوانداسبهای سوغانی نشده راسوارشود
rough sea دریای خراب
rough wrought طرح شده تنهادرمراحل نخستین درست شده
to have a rough time بد گذراندن
rough and tumble شلم شوربا
rough and ready خشن
rough and tumble <idiom> با خشونت تمام جنگیدن
rough and ready <idiom> زبروخشن ولی موثر
We had a very rough time. نه ما خیلی سخت گذشت
rough spoken درشت سخن
very rough sea sea heavy
rough and ready سریع العمل
over rough and smooth در زمین ناهموار وهموار در پستی وبلندی
rough guess <idiom> تخمین تقریبی
to cut up rough کینه جویی یا کج خویی کردن
ti is true in the rough بطورکلی درست است
the rough and the smooth اسایش وسختی
rough and tumble بیقاعده
rough hew ناصاف بریدن
rough coating اندوده به شن واهک
rough boundary جدار زبر
rough footed دارای پاهای پردار
rough-hewn نتراشیده ونخراشیده
rough and tumble بی نظم و ترتیب
rough hewn ناصاف
rough hewn طرح شده زمخت
rough hewn درشت
rough hewn نتراشیده ونخراشیده
it is rough on the inside توی ان زبراست
it is rough on the inside از تو زبر است
i saw the report in the rough من پیش نویس این گزارش رادیدم
rough-hewn ناصاف
cut up rough داد و بیداد راه انداختن
cut up rough متغیر شدن
rough-hewn طرح شده زمخت
rough-hewn درشت
rough breathing نام این نشان
rough breathing که دردستوریونانی تلفظ شدن حرف اول را می رساند
rough estimate براورد تقریبی
rough draw سر دستی طرح کردن
rough draw طرح کردن
rough country سرزمین ناهموار
rough country تپه ماهور
rough coating ناتمام
rough coating اجمالا درست شده ناقص
rough coating گل مال شده
rough cast اجمالادرست شده ناقص
rough coat نخستین اندود
rough cast اندوده به شن واهک
rough cast گل مال شده
rough cast ناتمام
to rough a horse's shoes میخ مخصوص بنعل اسب زدن برای اینکه از سرخوردن ان جلوگیری شود
rough or foul copy چرک نویس
A rough (crude)estimate. حساب سر انگشتی
rough cast glass شیشه خام
He is a bully . he is a rough guy . آدم گردن کلفتی است
rough handling of a thing گذاشت وبرداشت چیزی به تندی چنانکه خراب شودیا اززیبائی ولطافت بیفتد
Harsh ( rough) manners . رفتار خشک وخشن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com